
مولانا
بخش ۱۰۱ - تصورات مرد حازم
۱
آنچنانک ناگهان شیری رسید
مرد را بربود و در بیشه کشید
۲
او چه اندیشد در آن بردن ببین
تو همان اندیش ای استاد دین
۳
میکشد شیر قضا در بیشهها
جان ما مشغول کار و پیشهها
۴
آنچنانک از فقر میترسند خلق
زیر آب شور رفته تا به حلق
۵
گر بترسندی از آن فقرآفرین
گنجهاشان کشف گشتی در زمین
۶
جملهشان از خوف غم در عین غم
در پی هستی فتاده در عدم
تصاویر و صوت


نظرات
سمیه موسوی
کوروش
مسعود کریمی