
مولانا
بخش ۱۰۴ - باز شرح کردن حکایت آن طالب روزی حلال بی کسب و رنج در عهد داود علیه السلام و مستجاب شدن دعای او
۱
یادم آمد آن حکایت کان فقیر
روز و شب میکرد افغان و نفیر
۲
وز خدا میخواست روزی حلال
بی شکار و رنج و کسب و انتقال
۳
پیش ازین گفتیم بعضی حال او
لیک تعویق آمد و شد پنجتو
۴
هم بگوییمش کجا خواهد گریخت
چون ز ابر فضل حق حکمت بریخت
۵
صاحب گاوش بدید و گفت هین
ای بهظلمت گاو من گشته رهین
۶
هین چرا کُشتی بگو گاو مرا
ابله طرار انصاف اندر آ
۷
گفت من روزی ز حق میخواستم
قبله را از لابه میآراستم
۸
آن دعای کهنهام شد مستجاب
روزی من بود کشتم نک جواب
۹
او ز خشم آمد گریبانش گرفت
چند مشتی زد به رویش ناشکفت
تصاویر و صوت


نظرات