مولانا

مولانا

بخش ۱۱۸ - قصهٔ اهل سبا و حماقت ایشان و اثر ناکردن نصیحت انبیا در احمقان

۱

یادم آمد قصهٔ اهل سبا

کز دم احمق صباشان شد وبا

۲

آن سبا ماند به شهر بس کلان

در فسانه بشنوی از کودکان

۳

کودکان افسانه‌ها می‌آورند

درج در افسانه‌شان بس سر و پند

۴

هزلها گویند در افسانه‌ها

گنج می‌جو در همه ویرانه‌ها

۵

بود شهری بس عظیم و مه ولی

قدر او قدر سکره بیش نی

۶

بس عظیم و بس فراخ و بس دراز

سخت زفت زفت اندازهٔ پیاز

۷

مردم ده شهر مجموع اندرو

لیک جمله سه تن ناشسته‌رو

۸

اندرو خلق و خلایق بی‌شمار

لیک آن جمله سه خام پخته‌خوار

۹

جان ناکرده به جانان تاختن

گر هزارانست باشد نیم تن

۱۰

آن یکی بس دور بین و دیده‌کور

از سلیمان کور و دیده پای مور

۱۱

و آن دگر بس تیزگوش و سخت کر

گنج و در وی نیست یک جو سنگ زر

۱۲

وآن دگر عور و برهنه لاشه‌باز

لیک دامنهای جامهٔ او دراز

۱۳

گفت کور اینک سپاهی می‌رسند

من همی‌بینم که چه قومند و چند

۱۴

گفت کر آری شنودم بانگشان

که چه می‌گویند پیدا و نهان

۱۵

آن برهنه گفت ترسان زین منم

که ببرند از درازی دامنم

۱۶

کور گفت اینک به نزدیک آمدند

خیز بگریزیم پیش از زخم و بند

۱۷

کر همی‌گوید که آری مشغله

می‌شود نزدیکتر یاران هله

۱۸

آن برهنه گفت آوه دامنم

از طمع برند و من ناآمنم

۱۹

شهر را هشتند و بیرون آمدند

در هزیمت در دهی اندر شدند

۲۰

اندر آن ده مرغ فربه یافتند

لیک ذرهٔ گوشت بر وی نه نژند

۲۱

مرغ مردهٔ خشک وز زخم کلاغ

استخوانها زار گشته چون پناغ

۲۲

زان همی‌خوردند چون از صید شیر

هر یکی از خوردنش چون پیل سیر

۲۳

هر سه زان خوردند و بس فربه شدند

چون سه پیل بس بزرگ و مه شدند

۲۴

آنچنان کز فربهی هر یک جوان

در نگنجیدی ز زفتی در جهان

۲۵

با چنین گبزی و هفت اندام زفت

از شکاف در برون جستند و رفت

۲۶

راه مرگ خلق ناپیدا رهیست

در نظر ناید که آن بی‌جا رهیست

۲۷

نک پیاپی کاروانها مقتفی

زین شکاف در که هست آن مختفی

۲۸

بر در ار جویی نیابی آن شکاف

سخت ناپیدا و زو چندین زفاف

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 272
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۵۱۹
مثنوی معنوی ( دفتر سوم و چهارم )  بر اساس آخرین تصحیح نیکلسون و مقابله با نسخهٔ قونیه به کوشش حسن لاهوتی - جلال الدین محمد بن محمد مولوی - تصویر ۱۵۶

نظرات

user_image
صدرا
۱۳۹۳/۰۹/۲۷ - ۱۲:۴۵:۵۳
تعجب می کنم که بر این داستان عجیب و پر از رمز چگونه حاشیه ای نوشته نشده است!کوری تیز بین، کری تیز گوش و برهنه ای دراز دامن!مرغ فربه ای در شهری که گوشت بر استخوان ندارد!از خوردن مرغی که گوشت بر تن ندارد فربه شدن!اندام های درشت و بزرگی که از شکاف در به راحتی برون می روند!
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۲/۳۰ - ۰۹:۰۸:۴۵
شرح دکتر سروش بر این داستان شنیدنی است.
user_image
تبکم
۱۳۹۵/۰۲/۲۲ - ۲۰:۳۲:۰۵
تبکم:با سلام ....در این حکایت ، مشکل اهالی سبا ، هویت پنداری مبتنی بر حماقت و نادانی‌ست ... و سبا شهری‌ست بزرگ و تو در تو ..... که میتواند سمبل هویت پنداری ما باشد .... و جمعیت انبوه و در عین حال سه نفره آن ، سمبل خیالات پنداری و مبتنی بر توهم و صورت‌های ذهنی ماست که تعدد آن ، حاصل باز تولید و تکثیرذهنیات و اوهام درونی‌ست .... و از دیدگاهی دیگر این تکثر میتواند سمبل ارزشهایی اعتباری و انتزاعی باشد، که همه گیر و فراوان بوده اما حقیقتی در بیرون از ذهن ما و دیگران ندارد ....و چرا این شهر در عین وسعت و بزرگی ظاهری همچون یک کاسه کوچک است ؟ چونکه دارندهء محتوا و بودشی واقعی و اصیل نیست و دارای وسعتی خیالی و از نظرگاه حقیقت ، محدود می‌باشد .... و در تفسیر بیرونی :اندر او خلق و خلایق بی شمارلیک آن جمله سه خام پخته خوارخامان پخته خوار، سمبل افراد تنبل و بی تحرک اجتماع هستند که در صدد جستجو و تجربه شخصی برنمی‌آیند و از واخوردهء موجود در بازار که حاصل ذهن دیگران است ، ارتزاق میکنند .. و البته فایده‌ای واقعی از این کار نمی‌برند ، فقط میتوانند خلاء ناشی از ناکارآمدی هویت فکری را با این تصورات واهی پُر کنند .... کوری که خود را بینا و حتی دوربین می‌داند و کری که ادعای شنیدن جزئی‌ترین صداها را دارد ، سمبل‌ کسانی هستند که از وجود خود که نیازمند دقت و بازبینی‌ست و در دسترس آنها قرار دارد غافل ، و به فضولی و عیبجوئی در دیگران و جاهائی که در محدوده قوه و توان آنها نیست، می‌پردازند .... و برهنه‌ای که نگران از دست دادن لباس بلند خود است سمبل کسی میشود که تصور میکند از همه چیز مطلع و به همه چیز داناست اما در واقع هیچ دارائی حقیقی ندارد ...... چرا که دانستن‌های او محدود به ذهن و حافظه است و از فطرت اصیل خود، بی خبر است ...ز آن همی‌‏خوردند چون از صید شیرهر یکی از خوردنش چون پیل سیرهر سه زان خوردند و بس فربه شدند چون سه پیل بس بزرگ و مه شدندو بر مبنای این توهمات ، دست به عمل و حرکت میزنند تا هم خود را حفظ کرده و هم خوراک به دست آورند ، پس به همین منوال تشخیص آنها از غذا هم ناقص و نارسا می‌شود و خوردن ذهنی چنین غذاهایی که از خیالاتی قدرتمند و مکرر ساخته شده ، هیکلی ستبر و فیل مانند، اما توهمی به آنها میبخشد ..... جوری که در جهان خیالی خود نمیگنجند ولی در جهان حقیقت ، به راحتی محو و نابود میشوند ... مصداق پهلوانان پنبه‌ای!منبعپیوند به وبگاه بیرونی
user_image
رضا
۱۳۹۵/۰۲/۲۳ - ۰۲:۵۴:۵۶
تفسیر افراد کر و کور و برهنه در دنباله شعر آمده است.
user_image
سید حبیب
۱۳۹۵/۰۷/۰۸ - ۲۰:۴۴:۲۲
سلام و درود بر تمامی اهل ادب.روز بزرگداشت مولانا بود و گذشت.ولی کاش مردمان , میفهمیدند, مولانا را.براستی که اشعار ایشان میتواند هر انسانی را در همه حال رو به سوی کمال راهنما باشد.در تمامی امور دنیوی و مادی و معنوی میتوان از ایشان آموخت.کاش هر روز روز مولانا بود.برقرار باشید.
user_image
میترا
۱۳۹۵/۰۹/۰۵ - ۱۳:۳۶:۱۲
دوست عزیز تبکم از توضیحات بی اندازه عالی و مفید شما سپاسگزارم - واقعا برای من شخصا این توضیحات عالی بود و واقعا چقدر وضعیت کور و کر و برهنه ای که ازدیدن نزدیک عاجزند و تصور می کنند از دور آگاهند و نیز شدت توهماتشان در مواجهه با جهان - درباره خودم شخصا صادق است - دردی و حماقتی بزرگتر از این توهم دانایی و عمل و حرکت کردن براین اساس نیست - بدبختانه چنانکه باید خطرش را درک نمی کنم با آنکه نسبت به آن در خودم آگاهم...
user_image
حامد
۱۳۹۷/۰۹/۲۳ - ۱۳:۳۶:۵۸
این داستان بسیار رمز آلود و عجیب است و من یک تفسیر خلاصه از این داستان کردم، آن شهر همین دنیاست که به ظاهر بزرگ است اما در معنی کوچک و کسانی که دلبسته دنیا میشوند کور و کر و بی چیز یا عریان از معنویت میشوند، کور تیز بین افرادی هستند که نسبت به امور دنیا بسیار بینا وباهوش هستند اما نسبت به آخرت کور و بی اعتنا هستند و اما کر تیز شنو افرادی هستند که درمورد کارهای دنیا شنوا هستند اما نسبت به کارهای آخرت وسخنانی که انبیاء و اولیا در مورد آخرت گفته ان کر هستند وآن لخت دراز دامن هم انسان خطا کار است که لخت به این دنیا می آید وهیچ توشه ای برای آخرت خود جمع نکرده اما میترسد که از اموال دنیا که تمثیلش همان دامن هست چیزی را از دست بدهد،مرغ فربه یعنی خیالات دنیا که به واقع هیچ ارزشی ندارد و انسان را به ظاهر فربه می‌کند وفریب می‌دهد، و شکاف در که همان مرگ است برای چنین فردی باعث عذاب می‌شود
user_image
کوروش
۱۴۰۲/۱۲/۲۸ - ۲۳:۵۸:۰۶
جان ناکرده به جانان تاختن   گر هزارانست باشد نیم تن   یعنی چه ؟      
user_image
کوروش
۱۴۰۲/۱۲/۲۹ - ۰۰:۰۷:۰۷
شاید پر تناقض ترین داستان ادبیات فارسی همین باشه که تا این حد واضح تناقض ها رو گفته   شهر خیلی بزرگ و در عین حال کوچک جمعیت بسیار زیاد و در عین حال سه نفر کور و در عین حال بینا ، کر و در عین حال شنوا ، برهنه و در عین حال پوشیده مرغ فربه در عین حال لاغر خوردن اون یه ذره غذا و در عین حال چاق شدن و بزرگ شدنشون رد شدن اون سه نفر از شکاف باریک در ، در عین حال که خیلی بزرگ بودن   واقعا داستان ترسناکی بود مثل یه ‌کابوس جای بسی تفکر داره در حکایت پیشین هم درباره فرار عیسی از احمق گفته شد احتمالا این داستان به تعریف احمق در داستان قبلی مربوط باشه
user_image
کوروش
۱۴۰۲/۱۲/۲۹ - ۲۲:۵۱:۵۸
لطفا برای رمزگشایی کمک کنید منظور از دِه کجاست مرغ استعاره از چیه ؟ سپاه استعاره از چی بود