مولانا

مولانا

بخش ۱۲۱ - آمدن پیغامبران حق به نصیحت اهل سبا

۱

سیزده پیغامبر آنجا آمدند

گم‌رهان را جمله رهبر می‌شدند

۲

که هله نعمت فزون شد شکر کو

مرکب شکر ار بخسپد حرکوا

۳

شکر منعم واجب آید در خرد

ورنه بگشاید در خشم ابد

۴

هین کرم بینید وین خود کس کند

کز چنین نعمت به شکری بس کند

۵

سر ببخشد شکر خواهد سجده‌ای

پا ببخشد شکر خواهد قعده‌ای

۶

قوم گفته شکر ما را برد غول

ما شدیم از شکر و از نعمت ملول

۷

ما چنان پژمرده گشتیم ازعطا

که نه طاعتمان خوش آید نه خطا

۸

ما نمی‌خواهیم نعمتها و باغ

ما نمی‌خواهیم اسباب و فراغ

۹

انبیا گفتند در دل علتیست

که از آن در حق‌شناسی آفتیست

۱۰

نعمت از وی جملگی علت شود

طعمه در بیمار کی قوت شود

۱۱

چند خوش پیش تو آمد ای مصر

جمله ناخوش گشت و صاف او کدر

۱۲

تو عدو این خوشیها آمدی

گشت ناخوش هر چه بر وی کف زدی

۱۳

هر که اوشد آشنا و یار تو

شد حقیر و خوار در دیدار تو

۱۴

هر که او بیگانه باشد با تو هم

پیش تو او بس مه‌است و محترم

۱۵

این هم از تاثیر آن بیماریست

زهر او در جمله جفتان ساریست

۱۶

دفع آن علت بباید کرد زود

که شکر با آن حدث خواهد نمود

۱۷

هر خوشی کاید به تو ناخوش شود

آب حیوان گر رسد آتش شود

۱۸

کیمیای مرگ و جسکست آن صفت

مرگ گردد زان حیاتت عاقبت

۱۹

بس غدایی که ز وی دل زنده شد

چون بیامد در تن تو گنده شد

۲۰

بس عزیزی که بناز اشکار شد

چون شکارت شد بر تو خوار شد

۲۱

آشنایی عقل با عقل از صفا

چون شود هر دم فزون باشد ولا

۲۲

آشنایی نفس با هر نفس پست

تو یقین می‌دان که دم دم کمترست

۲۳

زانک نفسش گرد علت می‌تند

معرفت را زود فاسد می‌کند

۲۴

گر نخواهی دوست را فردا نفیر

دوستی با عاقل و با عقل گیر

۲۵

از سموم نفس چون با علتی

هر چه گیری تو مرض را آلتی

۲۶

گر بگیری گوهری سنگی شود

ور بگیری مهر دل جنگی شود

۲۷

ور بگیری نکتهٔ بکری لطیف

بعد درکت گشت بی‌ذوق و کثیف

۲۸

که من این را بس شنیدم کهنه شد

چیز دیگر گو به جز آن ای عضد

۲۹

چیز دیگر تازه و نو گفته گیر

باز فردا زان شوی سیر و نفیر

۳۰

دفع علت کن چو علت خو شود

هرحدیثی کهنه پیشت نو شود

۳۱

تا که از کهنه برآرد برگ نو

بشکفاند کهنه صد خوشه ز گو

۳۲

ما طبیبانیم شاگردان حق

بحر قلزم دید ما را فانفلق

۳۳

آن طبیبان طبیعت دیگرند

که به دل از راه نبضی بنگرند

۳۴

ما به دل بی واسطه خوش بنگریم

کز فراست ما به عالی منظریم

۳۵

آن طبیبان غذااند و ثمار

جان حیوانی بدیشان استوار

۳۶

ما طبیبان فعالیم و مقال

ملهم ما پرتو نور جلال

۳۷

کین چنین فعلی ترا نافع بود

و آنچنان فعلی ز ره قاطع بود

۳۸

اینچنین قولی ترا پیش آورد

و آنچنان قولی ترا نیش آورد

۳۹

آن طبیبان را بود بولی دلیل

وین دلیل ما بود وحی جلیل

۴۰

دست‌مزدی می نخواهیم از کسی

دست‌مزد ما رسد از حق بسی

۴۱

هین صلا بیماری ناسور را

داروی ما یک بیک رنجور را

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 274
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۵۲۲
مثنوی معنوی ( دفتر سوم و چهارم )  بر اساس آخرین تصحیح نیکلسون و مقابله با نسخهٔ قونیه به کوشش حسن لاهوتی - جلال الدین محمد بن محمد مولوی - تصویر ۱۵۹
مثنوی معنوی ـ ج ۱ و ۲ و ۳ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۴۹۴

نظرات

user_image
پارسا
۱۳۹۷/۱۰/۲۰ - ۰۵:۵۲:۵۱
احتمالا یکی از دلایل اصلی عدم رشد علوم تجربی در میان مسلمانان خوار و خفیف بودن این نوع از دانشها در میان بزرگان و فرهیختگان مسلمان بوده است که شاهد این مدعا بیتآن طبیبان را بود بولی دلیلوین دلیل ما بود وحی جلیلاست. بدون شک زمان و همت زیادی خرج شده و باید بشود تا علوم تجربی به مقام واقعی خود دست پیدا کنند.
user_image
۸
۱۳۹۷/۱۰/۲۰ - ۱۰:۲۱:۳۹
پارسا،بی گمان پرداختن به شعر آنهم شعر واقعیت گریزان شما را از توجه به تاریخ علم و اندیشه در میهنمان باز داشته است علم و اندیشه ای که سر چشمه دانشهای تجربی نوین است.
user_image
منصور
۱۳۹۸/۰۸/۱۵ - ۰۶:۰۵:۴۹
جناب پارسا به زبان امروزی مولوی داره میگه درد‌های روانی مربوط به پزشکی نیست مربوط به روانشناسیه.به کتاب تفکر زائد اثر محمد جعفر مصفا مراجعه کنید این مربوط به نفی علوم تجربی نیست. ما میدانیم از دید متدولوژی عرفان از سنخ روانشناسیه. درواقع من با خواندن آثار آقای مصفا متوجه شدم که رواندرمانگری بهتر از مواوی نمیتونم پیدا کنم.
user_image
آقای ا.و.
۱۳۹۹/۰۷/۱۴ - ۱۳:۴۴:۳۸
طبیبان الهی براستی که معجزه می کنند.
user_image
کوروش
۱۴۰۰/۰۴/۱۸ - ۱۹:۲۱:۰۸
هر که اوشد آشنا و یار تو شد حقیر و خوار در دیدار تو هر که او بیگانه باشد با تو هم پیش تو او بس مه‌است و محترم   اشاره به آدمای بی ذات داره که هرچی بیشتر ازشون فاصله بگیری و بهشون بی محلی کنی براشون عزیز تری