مولانا

مولانا

بخش ۱۴۱ - قصه عشق صوفی بر سفرهٔ تهی

۱

صوفیی بر میخ روزی سفره دید

چرخ می‌زد جامه‌ها را می‌درید

۲

بانگ می‌زد نک نوای بی‌نوا

قحطها و دردها را نک دوا

۳

چونک دود و شور او بسیار شد

هر که صوفی بود با او یار شد

۴

کخ‌کخی و های و هویی می‌زدند

تای چندی مست و بی‌خود می‌شدند

۵

بوالفضولی گفت صوفی را که چیست

سفره‌ای آویخته وز نان تهیست

۶

گفت رو رو نقش بی‌معنیستی

تو بجو هستی که عاشق نیستی

۷

عشق نان بی نان غذای عاشق است

بند هستی نیست هر کو صادقست

۸

عاشقان را کار نبود با وجود

عاشقان را هست بی سرمایه سود

۹

بال نه و گرد عالم می‌پرند

دست نه و گو ز میدان می‌برند

۱۰

آن فقیری کو ز معنی بوی یافت

دست ببریده همی زنبیل بافت

۱۱

عاشقان اندر عدم خیمه زدند

چون عدم یک‌رنگ و نفس واحدند

۱۲

شیرخواره کی شناسد ذوق لوت

مر پری را بوی باشد لوت و پوت

۱۳

آدمی کی بو برد از بوی او

چونک خوی اوست ضد خوی او

۱۴

یابد از بو آن پری بوی‌کش

تو نیابی آن ز صد من لوت خوش

۱۵

پیش قبطی خون بود آن آب نیل

آب باشد پیش سبطی جمیل

۱۶

جاده باشد بحر ز اسرائیلیان

غرقه گه باشد ز فرعون عوان

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 282
مثنوی معنوی ـ ج ۱ و ۲ و ۳ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۵۰۹
مثنوی معنوی ( دفتر سوم و چهارم )  بر اساس آخرین تصحیح نیکلسون و مقابله با نسخهٔ قونیه به کوشش حسن لاهوتی - جلال الدین محمد بن محمد مولوی - تصویر ۱۷۶

نظرات

user_image
رضا
۱۳۹۵/۰۲/۲۷ - ۰۷:۲۶:۰۷
آب کم جو تشنگی آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پست