
مولانا
بخش ۱۵ - روان شدن خواجه به سوی ده
خواجه در کار آمد و تجهیز ساخت
مرغ عزمش سوی ده اشتاب تاخت
اهل و فرزندان سفر را ساختند
رخت را بر گاوِ عزم انداختند
شادمانان و شتابان سوی ده
که بری خوردیم از ده مژده ده
مقصد ما را چراگاه خوشست
یار ما آنجا کریم و دلکشست
با هزاران آرزومان خوانده است
بهر ما غرس کرم بنشانده است
ما ذخیرهٔ دَه زمستانِ دراز
از برِ او سوی شهر آریم باز
بلک باغ ایثار راه ما کند
در میان جان خودمان جا کند
عجلوا اصحابنا کی تربحوا
عقل میگفت از درون لا تفرحوا
من رباح الله کونوا رابحین
ان ربی لا یحب الفرحین
افرحوا هونا بما آتاکم
کل آت مشغل الهاکم
شاد از وی شو مشو از غیر وی
او بهارست و دگرها ماه دی
هر چه غیر اوست استدراج تست
گرچه تخت و ملکت است و تاج تست
شاد از غم شو که غم دام لقاست
اندرین ره سوی پستی ارتقاست
غم یکی گنجیست و رنج تو چو کان
لیک کی در گیرد این در کودکان؟
کودکان چون نام بازی بشنوند
جمله با خر گور هم تگ میدوند
ای خران کور این سو دامهاست
در کمین این سوی خونآشامهاست
تیرها پران کمان پنهان ز غیب
بر جوانی میرسد صد تیر شیب
گام در صحرای دل باید نهاد
زانکه در صحرای گِل نبوَد گشاد
ایمنآباد است دل ای دوستان
چشمهها و گلستان در گلستان
عج الی القلب و سر یا ساریه
فیه اشجار و عین جاریه
دِه مرو دِه مرد را احمق کند
عقل را بی نور و بی رونق کند
قول پیغامبر شنو ای مجتبی
گورِ عقل آمد وطن در روستا
هر که در رُستا بود روزی و شام
تا به ماهی عقل او نبود تمام
تا به ماهی احمقی با او بوَد
از حشیش دِه جز اینها چهدْرَوَد؟
وانکه ماهی باشد اندر روستا
روزگاری باشدش جهل و عمی
دِه چه باشد؟ شیخ واصل ناشده
دست در تقلید و حجت در زده
پیشِ شهرِ عقلِ کلّی، این حواس
چون خرانِ چشمبسته در خراس
این رها کن صورت افسانه گیر
هِل تو دُردانه تو گندمدانه گیر
گر به دُر ره نیست هین بر میستان
گر بدان ره نیستت این سو بران
ظاهرش گیر ار چه ظاهر کژ پرد
عاقبت ظاهر سوی باطن برد
اولِ هر آدمی خود صورت است
بعد از آن جان کاو جمال سیرت است
اولِ هر میوه جز صورت کی است؟
بعد از آن لذت، که معنیِ وی است
اولاً خرگاه سازند و خرند
تُرک را زان پس به مهمان آورند
صورتت خرگاه دان معنیت تُرک
معنیت ملّاح دان صورت چو فُلک
بهر حق این را رها کن یک نفس
تا خر خواجه بجنباند جرس
تصاویر و صوت

نظرات
م. احمدی
ناشناس
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
ناشناس
هادی
امین کیخا
بهروز
علی اقا
ناشناس
یونس
حیدری
رضا
ناشناس
سلام
اسفند
سید محسن
روفیا
دکتر ترابی
پاسخ میگفتند. فردوسی، بیرونی، رودکی، ناصر خسرو و... در کدام شهر دیده به جهان گشوده اند؟خواجگان و میرزایان تاریخمان از کدام شهر برخاسته اند؟نیاکان طاهرین یکی از سادات حاشیه نویس چطور؟آیا در آن روزگار شهر به مفهوم امروزی یا آنروزی در زادگاهشان وجود داشته است ؟.مسولیت جنگهای خانمانسوزی که صدها هزار کرور مردم را در طول تایخ به کام مرگ فرستاده است بر عهدهی کیست؟دور نرویم، چه کسانی بزرگترین فاجعهی زیست بومی جهان را ایجاد کرده اند؟و بسیار پرسشهای دیگر ازین گونه.کلاهتان را به داوری بخوانید !روستاییان بسیار بیش از فیلسوفان ، عارفان، زاهدان و....در بارهی جهان میدانند ، جهان واقعی پرماسیدنی در بارهی چرخهی جاوید زندگی ، پاسداری از آب و خاک ، همان که شهریان کمر به نابودی آن بسته اند .
روفیا
mehr
روفیا
mehr
روفیا
زضازاده
شاهرخ
دکتر ترابی
merce
merce
محدث
محدث
هادی
سید حبیب
گمنام-۱
گمنام-۱
شهرام بنازاده
شهرام بنازاده
شاهرخ
خسرو یاوری کندری
محمد کندری
نوروز فولادی
فرهاد بیران
شهاب
حمید
علی
بابک بامداد مهر
علی ت
م.م
مهدی
جهانگیر تجددی
سعید
مهتا خواهنده کارنما
آصف کریمی
محمودرضا عارفیان
وکیل پایه یک دادگستری
محسن، مهدی عراقی
علی ک
اردشیر یوسفی
پاسخ به م. احمدی دوست عزیز تعریف و ماهیت شهر و ده ماشینی الآن با شهر و ده ۸۰۰ سال پیش بسیار متفاوت هست، پس مقایسه دو فرم و شکل زندگی با فاصله ۸ قرنی نکنید، که اگر شما هم در آنزمان میزیستید، همین نگاه مولانا را به شهر و ده داشتید هرکه گریزد ز خراجات شهر بارکش غول بیابان شود
کوروش
حسن اکبری
شهاب عمرانی
شهاب عمرانی