مولانا

مولانا

بخش ۱۵ - روان شدن خواجه به سوی ده

۱

خواجه در کار آمد و تجهیز ساخت

مرغ عزمش سوی ده اشتاب تاخت

۲

اهل و فرزندان سفر را ساختند

رخت را بر گاوِ عزم انداختند

۳

شادمانان و شتابان سوی ده

که بری خوردیم از ده مژده ده

۴

مقصد ما را چراگاه خوش‌ست

یار ما آنجا کریم و دلکش‌ست

۵

با هزاران آرزو‌مان خوانده است

بهر ما غرس کرم بنشانده است

۶

ما ذخیرهٔ دَه زمستانِ دراز

از برِ او سوی شهر آریم باز

۷

بلک باغ ایثار راه ما کند

در میان جان خودمان جا کند

۸

عجلوا اصحابنا کی تربحوا

عقل می‌گفت از درون لا تفرحوا

۹

من رباح الله کونوا رابحین

ان ربی لا یحب الفرحین

۱۰

افرحوا هونا بما آتاکم

کل آت مشغل الهاکم

۱۱

شاد از وی شو مشو از غیر وی

او بهار‌ست و دگرها ماه دی

۱۲

هر چه غیر اوست استدراج تست

گرچه تخت و ملکت است و تاج تست

۱۳

شاد از غم شو که غم دام لقا‌ست

اندرین ره سوی پستی ارتقا‌ست

۱۴

غم یکی گنجی‌ست و رنج تو چو کان

لیک کی در گیرد این در کودکان‌؟

۱۵

کودکان چون نام بازی بشنوند

جمله با خر گور هم تگ می‌دوند

۱۶

ای خران کور این سو دام‌هاست

در کمین این سوی خون‌آشام‌هاست

۱۷

تیرها پران کمان پنهان ز غیب

بر جوانی می‌رسد صد تیر شیب

۱۸

گام در صحرای دل باید نهاد

زانکه در صحرای گِل نبوَد گشاد

۱۹

ایمن‌آباد است دل ای دوستان

چشمه‌ها و گلستان در گلستان

۲۰

عج الی القلب و سر یا ساریه

فیه اشجار و عین جاریه

۲۱

دِه مرو دِه مرد را احمق کند

عقل را بی نور و بی رونق کند

۲۲

قول پیغامبر شنو ای مجتبی

گورِ عقل آمد وطن در روستا

۲۳

هر که در رُستا بود روزی و شام

تا به ماهی عقل او نبود تمام

۲۴

تا به ماهی احمقی با او بوَد

از حشیش دِه جز اینها چه‌دْرَوَد‌؟

۲۵

وانکه ماهی باشد اندر روستا

روزگاری باشدش جهل و عمی

۲۶

دِه چه باشد؟ شیخ واصل ناشده

دست در تقلید و حجت در زده

۲۷

پیشِ شهرِ عقلِ کلّی‌، این حواس

چون خرانِ چشم‌بسته در خراس

۲۸

این رها کن صورت افسانه گیر

هِل تو دُردانه تو گندم‌دانه گیر

۲۹

گر به دُر ره نیست هین بر می‌ستان

گر بدان ره نیستت این سو بران

۳۰

ظاهر‌ش گیر ار چه ظاهر کژ پرد

عاقبت ظاهر سوی باطن برد

۳۱

اولِ هر آدمی خود صورت است

بعد از آن جان کاو جمال سیرت است

۳۲

اولِ هر میوه جز صورت کی است؟

بعد از آن لذت‌، که معنیِ وی است

۳۳

اولاً خرگاه سازند و خرند

تُرک را زان پس به مهمان آورند

۳۴

صورتت خرگاه دان معنیت تُرک

معنیت ملّاح دان صورت چو فُلک

۳۵

بهر حق این را رها کن یک نفس

تا خر خواجه بجنباند جرس

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 223

نظرات

user_image
م. احمدی
۱۳۹۱/۰۷/۱۳ - ۰۶:۳۵:۱۳
ده مرو، ده مرد را احمق کندبیت هایی در مذمت روستا و زندگی روستایی، برای ما که تفکر عصرمان تلقین انباشت صفا و صمیمیت در روستا، قدری عجیب و دشوار هضم است. گویی آدم بی ادبی که ارزش طبیعت را نمی داند، تا گردن در زندگی کثیف شهری غوطه ور است و طعم هوای پاک و بوی گیاه به مشامش نرسیده، از برج عاج دود گرفته خویش در باب روستا حکم می دهد. تصویری که از عنفوان کودکی در ذهن ما نقش بسته (« خوشا به حالت/ ای روستایی/ که شاد و خرم/ در روستایی ») کماکان توسط تمام رسانه ها و ابزارهای آموزشی ترویج و تبلیغ می شود، کماکان در صحت و سقمش خدشه ای وارد نیست و هر آن کس که اصالت آن را زیر سوال ببرد، اگر نه مجرم، دست کم کوته فکر دانسته می شود. ماجرا محدود به جماعت شهرنشین نیست، بی شک روستاییان نیز تصور مشابهی از خود دارند. اما این ابیات نه کار هزالی مخالف خوان است و نه محصول طبع بی ذوق طبیعت ندیده ای که از سر جهل یا لج چنین می سراید. اینها چند بیتی است از دفتر سوم مثنوی معنوی، درآمد حکایت عجیب مولاناست درباره آن مرد شهری که مرد روستایی را در خانه خود پناه داد، بعد به دعوت روستایی به روستا رفت و آنجا با بی مهری و کم توجهی او مواجه شد، تا حدی که مجبور شد شب را زیر باران و توفان چشم به بیابان بدوزد و سلاح به دست مراقب حمله گرگ باشد: « آن کمان و تیر اندر دست او/ گرگ را جویان همه شب سو به سو »، و الی آخر. تیغ حمله مولوی علیه زندگی روستایی بسیار تیز است و برنده.طبق قاعده نانوشته بهترین مثال برای توضیح یک ایده، رادیکال ترین مثال است. او حکایتی نقل می کند که میزان قساوت مرد روستایی نمک نشناس در ان باور نکردنی است. از همین چند بیت مشخص است که مولوی انسانی شهرنشین است و شیفته شهر و فضای آن، و بیزار است از روستا و فرهنگ روستانشینی. اما نکته اصلی این است که تفکر شهری در کار او هم نمود دارد. مثنوی معنوی را اغراق نیست اگر نخستین کتاب شهری ادبیات فارسی بدانیم، به خاطر فرمی که مولوی برای نوشتن آن اختیار کرده است. مثنوی کتابی است چهل تکه، با فقدان انسجامی کاملاً عامدانه و می توان گفت رادیکال، که هر لحظه خواننده اش را با برش های ناگهانی و حکایت در حکایت آوردن های غیرمنتظره شگفت زده می کند. خواندن مثنوی به قدم زدن در شهر بی شباهت نیست، می توان آن را نمونه ای دانست برای روایت موزیل و بنیامین در باب زندگی شهری: در پیاده روهای هر کلانشهر، پیاده روی به معنای مواجهه دم به دم یا چیزهای تازه است: کالا هایی که برای اولین بار در ویترین ها می بینیم، تغییرات فضای خیابان ها و مغازه ها، و از همه مهم تر عابران پیاده. ساکن کلانشهر در هر پیاده روی صدها چهره جدید می بیند. هر قدم برای او آبستن مواجهه با چهره ای است که لحظه ای پیش انتظار مواجه با آن را نداشت. زندگی شهری زندگی تکه پاره و فاقد انسجامی است، زندگی ای است در جریان مدام و تغییر و تحول همیشگی، تجربه دائمی شوک و غافلگیری. حال آنکه زندگی روستایی زندگی ثبات و سکون است؛زندگی تکرار سرسختانه چشم انداز و خانه ها و آدم ها. مفهوم «پرسه زدن» در روستا هرگز محقق نمی شود، چون پرسه زدن به معنای ورود به انبوهی از آدم های ناشناس است که نفس ازدحام شان پرسه زن را در آن بین تنها بر جا می گذارد؛ اتفاقی که در روستا هرگز نمی افتد. کتاب مثنوی، به لحاظ تعدد و تکثر ایده ها و تفکرها، و همچنین به لحاظ فقدان انسجام فرمی آن، کتابی حیرت انگیز است. از رادیکال ترین و پیشروترین ایده هایی که بسیار از زمان خود جلوترند، تا متحجرترین ایده ها در آن به وفور یافت می شود، گاه حتی به فاصله یکی دو بیت از هم. فرم تو در توی کتاب که تجربه شوک را امکان پذیر می سازد، به این تکثر کمک می کند. حکایات مثنوی ناگهان قطع می شوند و حکایتی دیگر از میانه راه آغاز می شود، حکایت دوم هنوز به ته نرسیده حکایتی دیگر افسار کتاب را به دست می گیرد، و گاه پایان حکایت نخست به ده ها صفحه بعد موکول می شود. خواندن مثنوی تجربه شگفت زدگی روایی بی وقفه است، و به این لحاظ می توان این کتاب عظیم را نخستین کتاب شهری ادبیات فارسی نامید.
user_image
ناشناس
۱۳۹۱/۰۸/۲۷ - ۰۹:۳۴:۲۴
افق دید و زاویه ی نگاه:در حدیثی آمده است که هر کس روزی در ده بماند،یک ماه احمق می شود و اگر یکماه در ده بماند،عمری احمق خواهد ماند:" مَن سَکَنَ فِی القُری یوماً ، تَحَمَّقَ شهراً و مَن سَکَنی فِی القری شهرأ ، تَحَمَّقَ دَهرأ ." (حدیث شماره29) این حدیث یک دلالت جامعه شناسانه ی قوی دارد که طبق آن هر چه محیط انسان کوچک تر باشد، افق های ذهنی او محدود تر خواهد بود. لذا خداوند سیر و سفر و تعقل و تدبر در حین این سیر و سفر را توصیه می کند .مولوی در شرح این حدیث می گوید:ده مــرو،ده مــرد را احمــق کنــد عقل را بی نـور و بـی رونـق کنــدقــولِ پیغمبـر شنــو ای مجتبـــی گــورِ عقــل آمـد،وطـن در روستـاهـر که در رُستـا بود روزی و شـام تـا به مـاهی عقـل او نبــود تمـاموان که ماهی باشد انــدر روستــا روزگاری باشدش جهــل و عَمـی[13]ده چه باشد! شیخِ واصل نـا شــده دست در تقلیـد و در حجّت در زده
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۹/۰۵ - ۱۴:۵۶:۱۶
تهجیز می شود بسیجیدن
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۹/۰۵ - ۱۴:۵۸:۴۴
وطن لغتی است از فارسی و گرفتن ان از فارسی به این گونه است نخست میهن بوده است که از میتن درست شده است و از میتن به عربی موطن راه یافته است و وطن را از موطن گرفته اند و نه وارون ولی حالا دواوین محترم می نویسند وطن خانه شتر مرغ است در بیابان !
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۹/۰۵ - ۱۵:۰۰:۳۸
م . احمدی خردمند مردی است درود به نگاه امروزی تان
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۹/۰۵ - ۱۷:۲۹:۰۵
تجهیز را به اشتباه تهجیز نوشته ام
user_image
ناشناس
۱۳۹۲/۱۰/۲۶ - ۰۲:۱۶:۴۸
زبان مولوی زبان قرآن است. در قرآن ده (قریه) به جایی گفته میشود که افراد با ایمان حضور ندارند:سوره یسوأضرب لهم مثلاً اصحاب القریة اذ جائها المرسلون (13)میبینید که به یک شهر بزرگ (أنطاکیه) که اهالی آن کافرند میگوید ده (قریه) ولی چند آیه بعد وقتی در همین ده یک نفر (حبیب نجار) ایمان می آورد به آن می گوید شهر:و جاء من أقصا المدینة رجل یسعی قال یا قوم إتبعوا المرسلین (20)در همین شعر اخیر نیز همین استعاره وجود دارد
user_image
هادی
۱۳۹۲/۱۰/۲۶ - ۰۳:۱۷:۲۱
زبان مولوی زبان قرآن است. در قرآن ده (قریه) به جایی گفته میشود که افراد با ایمان حضور ندارند:سوره یسوأضرب لهم مثلاً اصحاب القریة اذ جائها المرسلون (13)میبینید که به یک شهر بزرگ (أنطاکیه) که اهالی آن کافرند میگوید ده (قریه) ولی چند آیه بعد وقتی در همین ده یک نفر (حبیب نجار) ایمان می آورد به آن می گوید شهر:و جاء من أقصا المدینة رجل یسعی قال یا قوم إتبعوا المرسلین (20)در همین شعر اخیر نیز همین استعاره وجود دارد
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۱۰/۲۶ - ۰۵:۰۶:۱۵
به عربی مصر یعنی شهر افزون بر مدینه
user_image
بهروز
۱۳۹۲/۱۱/۱۶ - ۰۵:۱۵:۲۸
از اینکه انسان موجودی اجتماعی است کمالش در گرو اجتماع بودنش است , در اجتماع است که جهات متفاوت عقل ذهور می کند در صورت رشد متناسب ره به سوی کمال می پیماید روستا اجتماعی کوچک است لذا خیلی از جهات ذهنی ذهور و بلوغ نمی یابند.
user_image
علی اقا
۱۳۹۳/۰۱/۲۶ - ۱۵:۲۸:۱۰
من تماسهای زیادی با روستائیان داشته ام و اکثر قریب به اتفاق ایشان را افرادی بی اعتقاد به مبانی مذهبی/شرور /بی ادب و فاسد یافته ام لذا به سروده این شاعر اسمانی ایمان کامل دارم
user_image
ناشناس
۱۳۹۳/۰۱/۲۶ - ۱۶:۳۸:۴۷
تماس های شما برادر کافی نیست روستاییان جهان زیادند و نیز شهر های جهان و من و شما بسیار کوچکیم برادر .
user_image
یونس
۱۳۹۳/۰۴/۱۴ - ۰۲:۱۷:۴۸
ده مرو ده مرد را ابله کند عقل را بی نور و بی رونق کند البته که سخن بسیار بجا و پسندیده ای است ولی باید قبول کرد که ده 50 سال پیش هم با دهات امروزی خیلی فرق داره چرا که هم اکنون عصر ارتباطاته و هر خبری که تو دنیا باشه دیگه روستایی و شهری نمیشناسه و بدست همه میرسه (جز عده ای که کلاً تو این فازها نیستن) فارغ از اینکه در ایران اینترنت و ماهواره در چه شرایطی هست که اون موضوعی دیگه س
user_image
حیدری
۱۳۹۳/۰۵/۰۱ - ۰۷:۲۴:۲۱
با اینکه پدربزرگ بنده هم حتی در شهر به دنیا آمده اند ولی اصالتی روستایی دارم و به همین علت مناطق روستایی زیاد رفتم، با رفتار و اخلاق و شخصیت روستاییان آشنا هستم. راستش اعتقادم بر این بود که همه انسان ها یکسانن و اینکه بخوایم به کسی برچسب روستایی بزنیم که اون رو تحقیر کنیم کار بسیار غیراخلاقی و غیر انسانی میدونستم. هر موقع هم که اشتباه یا رفتار بدی میدیدم از این قشر پای روستایی بودنشون نمیذاشتم. ولی از وقتی باغی در روستای خودمون خریداری کردیم و بیشتر بینشون زندگی کردیم فهمیدم که واقعا روستایی ها خیلی بی فرهنگ هستند و واقعا از انسانیت به دورند. طوری شد که من از روستایی ها متنفر شدم! این موضوع رو وقتی به یکی از کسایی که خیلی قبولشون دارم در میون گذاشتم، این شعرو برام خوندند! چه حق گفته حضرت مولانا...
user_image
رضا
۱۳۹۳/۰۷/۱۴ - ۰۵:۵۱:۲۹
سلام خدمت دوستانبنده چون در دانشگاه مدرس درس روستا هستم خدمتتان عرض می کنم که تفسیرهای شما ناتمام است تا وقتی که متوجه یک نکته ی مهم نباشید و آن نکته این است که مولوی و امثال ایشان در دوره ی سنت می زیسته اند و قیاس ده و شهر را در آن دوره انجام داده اند یعنی قیاس دهی در اصفهان با اصفهان، دهی در یزد با یزد، ده شیرازی با شیراز ، ده نیشابوری با خود شهر نیشابور و ...؛ شهرهایی که هیچکدام از آلودگی ها و مسائل شهر امروز را نداشته اند و خود بسیار به روستای امروزی شبیه بوده اند و فقط به لحاظ علمی و سیاسی و نظامی و ... پیشرفته تر بوده اند. یعنی حال و هوای کوچه های شهر همان حال و هوای کوچه های امروز روستاهای خوب بوده در ضمن امکانات هم بوده؛ در آن زمان اصلا تصور نمی شده که شهر آلوده تر، بی اخلاق تر و ... از روستاست چون تمام فضای زیستی آنها پاک و مذهبی و طبیعی و سالم و... بوده از این رو قیاس فقط قیاس علم و امکانات بوده و نه قیاس دیگر؛ بی شک اگر مولوی در زمان معاصرزندگی می کرد، شهر امروز را زیر باد فحش و ناسزا می گرفت. با تحولاتی که برای شهرها به وجود آمده، رجوع به شعر مولوی فقط این را می رساند که در زمان ایشان، علم در روستا ناچیز بوده و نه هر نتیجه ای که دوستان می خواهند بگیرند. در بعضی موارد روستا بهتر است و در برخی موارد شهر و هر بخش باید با تحقیق معلوم شود و حکم کلی نباید داد. مثلا ما الان روستاهای بسیار فاسد هم داریم، اما در کل فساد، طلاق، بی اخلاقی و ... در شهرها بیشتر است.... یا حق
user_image
ناشناس
۱۳۹۳/۰۷/۱۷ - ۰۵:۳۰:۴۸
سلام بر دوستانهمانطور که قبلا ذکر شد، روستا پدیده ای متعلق به دوره ی سنت است که باید با همان معیارها مورد قضاوت قرار گیرد اما انسان مدرن برای شناخت آن دست به دامان علوم امروزی که ذاتا علومی جرء نگر هستند شده و از این رو شناخت پدیده های دوره ی سنت برای انسان مدرن به صورت کلی میسر نیست. با این مقدمه عرض می کنم که امروزه در رشته های برنامه ریزی، جامعه شناسی و معماری به روستا پرداخته می شود؛ بنده از منظر دروس معماری روستایی با شما صحبت می کنم که در دانشکده های معماری سراسر کشور تدریس می شود. در این درس که در دو ترم و 6 واحد ارائه می شود، ابتدا تعاریف مختلف صاحبظران از روستا بررسی می شود و وجوه مختلفی که ایشان در تعاریف خود از روستا به آنها اشاره کرده اند مورد واکاوی قرار می گیرد؛ مانند وسعت، جمعیت، نوع معیشت، روابط اجتماعی و ... در ادامه سیر تاریخی روستا نشینی مورد مطالعه قرار می گیرد و تطورات این پدیده در طول تاریخ بررسی می شود با تاکید بر دوره ی معاصر و سیاستهای دولتها قبل و بعد انقلاب در مورد روستاها؛ در ادامه دانشجویان سفر چند روزه ای به روستاهای اتنخاب شده در طول ترم خواهند داشت و طبق چک لیست مفصلی که در اختیار دارند برداشتهایی از روستا خواهند داشت و تعدادی قابل توجهی از نقشه خانه های روستا را برداشت خواهند نمود پس از برگشت تا انتهای ترم مشغول تدوین و ارائه اطلاعات برداشت شده به صورت سمینار و آلبوم به کلاس خواهند بود. در ترم بعد تمام انرژی کلاس صرف معاصر سازی داشته های اصیل معماری روستایی بر اساس تئوری های توسعه خواهد شد که هم ما به روز شویم و هم ارزشهای معماری مان از دست نرود؛ کاری که کشورهای توسعه یافته انجام داده اند؛ روستاهای آنان نه نماد عقب ماندگی هستند و نه از حالت روستایی خود خارج شده و به شهر تبدیل شده اند.متاسفانه روستائیان ما درآمد مناسبی ندارند و از طرفی مدام از طریق رسانه ها زرق و برق زندگی شهری به آنها تزریق شده و برای آنان یک زندگی رویایی در شهر ترسیم میشود و از آن طرف هم امکانات امروزی به او داده نمی شود؛ مانند معتادی که معتادش کنی و مواد به او نرسانی؛ طبیعی است که او یا مهاجرت می کند به شهر و یا اگر نکند انواعی از عقده ها دارد که بر سر شهر نشینانی که به زعم او از امکانات بهره بیشتری برده و برای خوشگذرانی به روستاها آمده و بعضا ویلا می خرند، خالی می کند و اینگونه بی اخلاق می شود. این مختصری بود از درس روستا در دانشکده های معماریدر مورد دوستانی هم که راجع به قریه در قرآن صحبت کرده اند ارجاعشان می دهم به تفاسیر مختلف و مقالات متعدد راجع به این موضوع؛ قریه در لسان قرآنی مفهومی عام دارد و هر نوع شهر و روستا و آبادی دیگری را شامل می شود.
user_image
سلام
۱۳۹۳/۰۹/۰۲ - ۰۰:۵۴:۴۶
گسترش افق دید، افزایش فعالیت های مغز ی، بهره گیری از توان ذهنی، و طوفان فکری در میان ازدحام جمعیت باعث افزایش قدرت ذهنی می شود. در مقابل انجام فعالیت‌های بدنی و درگیری با سختی های طبیعت، کم بودن جمعیت اطراف باعث آرامش روحی و اتکا به توان جسمی می شود. و عدم مواجه با مشکلات فکری در سایه آرامش ذهنی طبیعت، مجال فعالیت های ذهنی را کم می کند. این مثل دو سلیقه بشری (فعالیت ذهنی یا فعابیت بدنی) را در بر میگیرد.
user_image
اسفند
۱۳۹۳/۱۰/۲۹ - ۰۵:۱۸:۲۲
باید قبول کرد که در طول تاریخ همواره روستا و ده مورد استثمار و بهره کشیمراکز قدت که در شهر ها قرار گرفته اند،شده است و نی=تیجه آن هم همان هست که شاعر به آن خوب اشاره می کند .
user_image
سید محسن
۱۳۹۴/۰۴/۱۷ - ۲۳:۰۹:۰۳
سلام خدمت همه علاقه مندان به شعر و ادب فارسی ،مذمت روستایی در بعضی از روایات وارده از حضرات معصومین علیه السلام نیز آمده است و علت این مذمت بخاطر بخاطر ذات روستایی نیست بلکه بخاطر آن است که در آن دوره روستا چند صفت مذموم داشت اول اینکه سواد در روستا وجود نداشت و گر هم داشت بسیار اندک بود و علاقه به علم آموزی رونق نداشت و در روایتی آمده است انسان یا عالم است یا متعلم(دانش آموز) و از گروه سوم بعنوان همج رعا یاد شده است یعنی گوسفندان سرگرداندوم اینکه تعصب در روستا شدید بود و جایی که تعصب باشد از پذیرش حق استنکاف می شود همانطور که در بیان روایات ما از عرب ها بعنوان قوم متعصب یاد می شود و حتی آمده است که اگر اسلام در غیر عرب ظهور میکرد عربها از پذیرش آن امتناع می کردندبنا بر این بخاطر وجود این دو خصیصه یعنی بی سوادی و عصبیت در میان اهالی روستا مورد مذمت بودند و هرجا که این دو صفت باشد مورد مذمت خواهد بود و البته این دو صفت در روستا رخت بر بسته و بسیاری از اهالی روستا اهل علم بوده و فرزندان خود را نیز به علم آموزی و طی مدارج عالیه ترغیب می کنند لذا این شعر باید در محدوده زمانی قدیم تفسیر شود و امروز موضوعیت ندئارد
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۴/۱۸ - ۰۷:۱۳:۲۲
پس از برخواندن همه دلایل مذمت روستا از دیدگاههای گوناگون ، یک روستایی به اقتضای شغلش که با آب و گل کلنجار میرود فرصت کنش و واکنش با آدمیان را کمتر در اختیار داشته و طبیعی است که اندیشه هایش به سبب طبیعت ساده و انفرادی کار و زندگی اش بالغ نشوند . به عبارتی premature باقی مانده و developed نمی شود .فرض کنید در کلانشهری مثل تهران اگر رانندگی ندانید دشواری هایی خواهید داشت .اگر رانندگی بدانید ولی مسلط نباشید بدون شک تصادف خواهید کرد . پس ناگزیرید در آن مسلط شوید . اگر با وجود تسلط راننده نامسلط دیگری موجبات تصادفتان را فراهم آورد ناچارید با او گفتگو کنید . اگر اصول اولیه یک گفتمان منطقی و پیچیدگی های جامعه شناختی شهر تهران را ندانید در حل این اختلاف نه چندان مهم به مشکلات جدی بر خواهید خورد . این در حالی است که یک روستایی شاید به هیچ یک از این مهارتها نیاز چندانی نداشته باشد و بقایش بدون کسب این مهارتها نیز تامین شود . صرفنظر از مقایسه شهر جغرافیایی و روستای جغرافیایی بر این باورم مولانا در اینجا به مقایسه شهر وجود و روستای وجود پرداخته است . و روستای وجود هر آنجاست که ما جز آب و گل در آن چیز دیگری نبینیم . بسان آن روستایی که صدای خر خود را از میان صاعقه و طوفان شناخت ولی انسانی را که بارها مهر او شامل حالش شده بود نشناخت ! و شهر وجود هر جاییست که ما در آن در تعامل با انسانها حقیقت و خدا را ببینیم .
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۴/۰۴/۲۷ - ۱۸:۱۳:۰۶
ای کاش دوستان پیش از آلودن قلم به ناسزا ، اندکی می اندیشیدند و پاره ای از این پرسشها را
پاسخ میگفتند. فردوسی، بیرونی، رودکی، ناصر خسرو و... در کدام شهر دیده به جهان گشوده اند؟خواجگان و میرزایان تاریخمان از کدام شهر برخاسته اند؟نیاکان طاهرین یکی از سادات حاشیه نویس چطور؟آیا در آن روزگار شهر به مفهوم امروزی یا آنروزی در زادگاهشان وجود داشته است ؟.مسولیت جنگهای خانمانسوزی که صدها هزار کرور مردم را در طول تایخ به کام مرگ فرستاده است بر عهده‌ی کیست؟دور نرویم، چه کسانی بزرگترین فاجعه‌ی زیست بومی جهان را ایجاد کرده اند؟و بسیار پرسشهای دیگر ازین گونه.کلاهتان را به داوری بخوانید !روستاییان بسیار بیش از فیلسوفان ، عارفان، زاهدان و....در باره‌ی جهان میدانند ، جهان واقعی پرماسیدنی در باره‌ی چرخه‌ی جاوید زندگی ، پاسداری از آب و خاک ، همان که شهریان کمر به نابودی آن بسته اند .
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۴/۳۰ - ۰۴:۴۰:۰۸
آقای دکتر ترابی گرامی سلامدر جهان تنها یک رویارویی بیش نمی بینیم .رویارویی دانایی و نادانی ...کسی با روستایی دشمنی ندارد . اگر هم برخی دارند با جهل روستایی دشمنی دارند . جهل هر کجا باشد ناخوشایند است . چه از جانب روستایی چه شهری .هر جا نیز شاهد اختلافی هستیم حتما یا یکی از دو سوی نزاع جهل دارند یا هر دو سو . وگرنه دانایی و دانایی هرگز در تعامل با یکدیگر به ورطه نزاع کشیده نمی شوند .اگر روستایی رفتار و گفتار بخردانه از خود نشان دهد چه کسی به او خرده میگیرد ؟جای دوستان خالی چند روزی در مزرعه ای در خطه شمال سرگرم باغداری بودم .در بازدیدهای فراوانی که از این ناحیه داشتم بندرت روستاییان را در حال پاسداری از آب و خاک دیدم جز یک ماه در سال که پژواک همهمه شالیکاران موسیقی زندگی را در چین و شکن دره ها می پراکند . با خود اندیشیدم پس کدام قشر از ایرانیان براستی کار می کند ؟!کارمندان ، روستاییان ، ادبا ، پزشکان یا دولتمردان ؟!کدامیک از ما توانستیم چیزی به نظم و هارمونی دنیای پیرامونمان بیفزاییم یا دست کم نظم موجود را بفهمیم و آنرا حفظ کنیم؟
user_image
mehr
۱۳۹۴/۰۴/۳۰ - ۱۱:۴۰:۴۷
دکتر ترابی گرامی و بانو روفیای عزیزبنازم به قلمتان که هر سازی میزنید نوایی خوش استلعنت بر آن عللی که من دهاتی ر ا از گلزار ده به لجنزار شهر کشاند که هم طبیعت را تخریب کنم و هم آن صفای باغ و در و دشت را وآن خلوص پاک و طینت بی آلایش و درویش منشی را با روح حرص و کنج تاریک کارگاه های آلوده هوا عوض کنمهم در روستا و هم در شهر انسان سالم سالم است و انسان شرّ شرّ جناب ترابی حظ وافر بردم از منطق شماو بنازم به عشقی که در نگاه بانو روفیا ست که از هر دری سخن بگویی پنجره ای به صفای روحش باز میشود همین ها مرا بسخلوص نیت تو گوهر نسفته ی توست به هوش باش که این گو هر یست لالاییمهری
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۴/۳۱ - ۰۹:۲۸:۵۴
مهری بانوی عزیزسپاسگزارم که میخوانی و می اندیشی .اگر حاشیه های خواهرت را خوانده باشی حتما شور و اشتیاق او را برای سر در آوردن از اسرار جهان حس کردی !یکی از این اسرار که پیشینیان هوشمند ما آن را دریافته و در اختیار ما گزارده اند راز " نابرده رنج گنج میسر نمی شود " است ...البته این تنهادر مورد گنج صدق نمی کند .بلکه هر دستاوردی در جهان بدون شک با پرداخت هزینه آن میسر است .ما به شوقی به شهر آمدیم . ارتباطات ، تسهیلات ، شغل ، نمایشگاه های هنری ، جنب و جوش و تکاپوی شهر نشینی ، بیمارستان ، مدرسه خوب و ... همه از جاذبه های شهری اند .ولی برای برخورداری از آنها ناچار از پرداخت هزینه ایم .هزینه آن تنفس در هوای آلوده و تحمل ترافیک و ناامنی و ... است .این rule of universe همه جا بدون استثنا کار میکند .اگر انسان منظمی باشید از نظم خود لذت می برید اما بهایش را با رنج کشیدن از بی نظمی های ناخواسته می پردازید .اگر هنرمند شدید زیبایی را بهتر میفهمید ولی زشتی ها و ناهنجاریها بیش از آن مقداری که یک انسان بی بهره از هنر را می آزارد شما را رنجور میکند .اگر پاکیزه باشید از بهداشت و پاکیزگی بهره مند میشوید ولی دیگر قادر نیستید در مواقع اضطرار در یک رستوران نه چندان پاکیزه غذا میل کنید .اگر ساکن روستا شدید از هوای فرحبخش و آرامش آن بهره مند خواهید شد ولی دیگر نمی توانید توقع داشته باشید در میان مردم اطرافتان احمد شاملو و محمد رضا شجریان و سیمین بهبهانی و رخشان بنی اعتماد را ببینید .نه اینکه آنها الزاما شهری زاده اند . بلکه به همان دلایلی که شما مهاجرت کردید آنها هم همان کرده اند .پوزش میخواهم از اینکه با سخنان ظاهرا پیش پا افتاده صفحه های گنجور عزیز را سیاه می کنم .میخواهم بگویم من وجود یک پدر مهربان و عادل را حس میکنم که زیر سایه اش تا آنجا که من میفهمم قوانینی خدشه ناپذیر حاکم است .که من میتوانم بر مبنای آن قوانین پدیده های جهان را بهتر بفهمم و تصمیمات درست تری در زندگی بگیرم . دوست دارم این حس امنیت را با شمای دوست سهیم شوم .کل عالم صورت عقل کل استاوست بابای هر آنکو عاقل استچون کسی با عقل کل کفران فزودصورت کل پیش او هم سگ نمودصلح کن با این پدر عاقی بهلتا که فرش زر نماید آب و گلمن که صلحم دایما با این پدراین جهان چون جنت استم در نظرشاخه ها بینم مثال ماهیانبرگها کف زن مثال مطربان
user_image
mehr
۱۳۹۴/۰۴/۳۱ - ۱۷:۳۵:۳۲
درودی دوباره روفیا بانوی عزیز و سلام به آقای دکتر ترابیمنظور از من در نوشته ی قبلی من نوعی بود تا آنجا که اجدادم را می شناسم تا هشت پشت زاده ی تهران بوده اند و قبل از آن هم گویا اهل مازندرانروفیای عزیز همانطور که جناب دکتر ترابی فرمودند آیا همه ی بزرگان ما اهل شهر بوده اند ؟و آیا هزینه ای که در قبال شهر نشینی می پردازیم مساوی آنچه که از دست داده ایم هست؟ آیا اجداد ما مهندس نبوده اند قناتهای پر آب را آیا شهر نشینان دایر کردند . آیا ادیب نبوده اند .؟ که ما به دنبال شاملو ها به شهر کوچ کنیم .آیافرخی سیستانی را با آن نظم دلاویز و فاخرش میتوان با شاملو مقایسه کرد . مردم قدر آنچه که دارند نمیدانند . از روستا به شهر میآیند تا درس بخوانند مهندس شوند و از صبح تا شب کنج کارخانه یا دفتر به صفحه ی کامپیوتر خیره شوند تا طرح جاروبرقی بهتری را بریزند و بعد برای تحلیل نرفتن عضلات ، تعطیلاتشان را در باشگاههای ورزشی بگذرانند. و هزاران کارگر روستایی آزاد از ده گریخته لابلای پیچ و مهره های و دستگاهها بلولند تا سرمایه داران کرورکرور بر سود سالیانه ی خود بیافزایند ، آیا از دست دادن آزادی مساوی هزینه ی بردگی ست . کدام تسهیلات را نمیتوان در روستا بوجود آورد که در شهر میتوان. کوتاهی و حرص استثمارگران را دستاورد محسوب کردن کم لطفی ستزندگی ساده ی ما را گرفته اند و رستوران و نمایشگاه نقاشی و تجمل پرستی را ارزش کرده اند . چرا نباید روستا همطراز شهر باشد؟ به کشورهای اسکاندیناوی سفر کرده اید ؟ تمام روستاها همان امکانات را دارا هستند که شهرها .این rule of universe همه جا بدون استثنا کار نمیکنداغلب کسانی استثمار میشوند که به امیدی و خیره به زرق و برقی و خدای ناکرده به حرصی راهی شهرهایند. آسایش طلبی را نیز به آنها اضافه بفرمایید.من قلمم قاصر است از پرداختن به آنچه در خاطرم میگذرد . از دکتر ترابی گرامی میخواهم نظرشان را بفرمایند. آن بیتی هم که از غزلی آوردم به خاطر بی آلایشی و خلوص نیتی ست که در هردو شما بزرگوران دیده ام .باتشکر که به این شاگردتان بها داده ایدمهری
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۵/۰۱ - ۱۶:۰۷:۵۳
نه اینکه نشود مهری بانو !میشود ...ولی باید هزینه اش را بپردازیم ،چرا ما چنین نمیکنیم ؟آیا برای منافع سرمایه داران ؟نه ،برای خودمان ، هیچ دیاری کاری را برای منافع دیگران انجام نمی دهد ،ما این وضعیت فعلی را ترجیح میدهیم ،ما لذت کمتر با درد کمتر را برگزیدیم ،ما آماده تحمل درد بیشتر با لذت بیشتر نیستیم !
user_image
زضازاده
۱۳۹۴/۰۵/۰۲ - ۰۸:۲۷:۵۳
من با کلیه ی نظرات دوستان و اساتید محترم موافقم و اساسا چیزی که مایه ی تمایز است نگاه و وسعت فکر انسان است که اورا شکل می دهد و در این میان هیچ فرقی نیست بین شهری و دهاتی اگر شما انبساط نظر نداشته باشی و به پیرامونت با نگاهی بسته و محدود بنگری همان آدمی می شوی که در قصه ی مولوی می باید از آن شدن و همسایگی اش پرهیز کرد چه او شما را به آن محدودیت می خواند و پر و بال شمارا می چیند دنیایتان را دنیایی کوچک و حقیر می کند و چون در روستا ایده ی استفاده از صنعت و تکنولوژی کم و دور از دسترس و پرزخمت به نظر می آیدتعامل حیوانات و نباتات و رابطه ی این دو با انسان بیشتر به دیده می آید پندار این که این تعامل کوچک و مهجور است در ذهن متبادر می شودو هر گاه که انسان وسعت فکر و صعه ی صدر می یابد و طوری دیگر و خارج از قایده ی روستا می اندیشد و اندیشه های متعالی و فراپیرامونی می یابد خود با محیط روستا در تضاد می شود و پیشرفت و ترقی ی خود را در ترک روستا می بیندما نمی توانیم منکر این شویم که آب خرد ماهی ی خرد پرورد
user_image
شاهرخ
۱۳۹۴/۰۷/۰۲ - ۱۷:۲۱:۱۳
مراد مولانا از ده در بیت ده مرو، ده مرد را احمق کند. جامعه بسته است. اگر به کتاب جامعه باز ودشمنان آن اثر کارل پوپر مراجعه کنید، ویژگیهای جوامع بسته را که منجر به حماقت پروری می شود، در خواهید یافت.
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۴/۰۷/۱۴ - ۲۲:۵۳:۰۰
مهر بانوی گرامی،دیریست واژگان را از مانا تهی کرده اند، روفیا میگویدگفتگو از دانایی و نادانی است، راست می گوید، اما آیا دانایان اند که توانایان اند، یا دارایان؟ که توانایی را نیز از مانا تهی ساخته اند؟ده امروز دارایی است و ده مردم دهقان ، که این یکی نیز نه آزاد که رعیت خوانده میشود. چنان که شهر که دیگر مانای سرزمین و میهن نداردجنگلی است از سیمان و آهن که مردمان را به بردگی گرفته است.ورزش گویا برای ورزیدگی تن و جان بوده است، ورزشکاران امروز گلادیاتوران اند در ورزشگاه هایی که از کلوسیوم گرده برداری شده اند به جان یکدیگر می افتند و اربابان اجاره خرید و فروش آنان را در قرار داد گنجانیده اند!دموکراسی ؟؟ داستان انتخابات یونان را خوانده اید؟که به قرار زادگاه دموکرسی است ، و فرمایش وزیر دارایی آلمان که فاتحه آنرا خواند : اجازه نخواهیم داد نتیجه انتخاب مردم کوچکترین تغییری در مقررات بدهد(نقل به مضمون). دانشگاه ها که می پنداشتیم برای تغییر جهان ، بهزیستی مردمان و انداختن طرحی نو بی شکافتن سقف فلک دانشجو می پذیرند، امروز آنان را برای نگهبانی از نظم موجود تربیت می کنند، در سراسر گیتی، از کران تا به کران، به فرمان لشگر جور.دوستی که میفرماید از آب خرد ماهی خرد خیزد ، نمی گوید کوسه از دریاست که بر میخیزد و نه از زلال چسمه سار ببخشایید پر گفتم و گزیده نگفتم پراکنده گویی کردمدرد دل کردم ، دردی که دیرگاهی است در دل دارم." دیریست ، تا دروازه دلبه فراخ سترون دشت گشوده ایمدر درازنای سده های سرد سبر، سکوت، سده های سوگواردیریست تا چشم به راه سوارانیمسواران موعود، سواران موهومدر غبارین آیینه ها، آیینه های زنگاریندیریست تا گوش جان به سروشان دروغین سپرده ایمبه ندای شب اندیشان، روز پوشانبه غوغای نگهبانان لاله در رهگذار باددیریست تا میهمانی مهر، تا خوان خرد مینویبه سفره دروغ ، به نواله خرافه فروخته ایمتا الماس سحر به سفالینه شامتا مروارید بام به شبه شب سودا نموده ایمسوداگرانی چنین که ماییم!دیر نخواهد پایید، که چون " تندیسی گچین " خواهیم فسردفرو خواهیم ریخت، جان خواهیم داد، خاک خواهیم شدو بادمان به خاطره تاریخ خواهد سپردسوداگرانی چنین که ماییم "
user_image
merce
۱۳۹۴/۰۷/۱۵ - ۰۸:۳۷:۴۱
عزیزان مهری بانو ، کوکب بانو ، لیام ، ایزدجو ، ناباور ، ناآشنا ،خواهش می کنم با ایمیل یکبار مصرف بنده چه باایمیل خودتان و چه مثل این یکبار مصرف ، تماس بگیرید تا باهم گفتگو کنیمmerce.merce.merce@gmail.comممنون می شوم
user_image
merce
۱۳۹۴/۰۷/۱۵ - ۱۳:۵۸:۰۸
عزیزانمهربانو ، کوکب نانو ، لیام ،ایزدجو ، ناباور ، ناآشناایمیل تغییر کرد بهmercedesmerce888@gmail.comممنون
user_image
محدث
۱۳۹۴/۰۷/۱۸ - ۲۰:۳۳:۲۸
دوستی داشتم که روزی می گفت فرمایش مولانا به اینکه: ده مرو ده مرد را احمق کند، مرتبط با مقولۀ امامت است. ده رفتن یعنی از امام دور شدن و شهر نشستن بودن یعنی بر گرد امام بودن؛ و الکلام ذو شجون.
user_image
محدث
۱۳۹۴/۰۷/۱۸ - ۲۰:۳۳:۵۸
اصلاح: شهر نشین بودن.
user_image
هادی
۱۳۹۴/۰۸/۰۵ - ۱۵:۵۱:۱۱
■ سلام بر دوست خوبمان آقای ملک،این بیت در دفتر سوم مثنوی و در حکایت "فریفتن روستایی شهری را و به دعوت خواندن و با لابه و الحاح بسیار" آمده است، که حکایتی است زیبا و خواندنی ... . ابیات بعدی را می آورم، تا مقصود مولانا روشن شود."ده مرو ، ده مرد را احمق کندعقل را بی نور و بی رونق کندقول پیغامبر شنو ای مجتبیگور عقل آمد وطن در روستاهر که را در رستا بود روزی و، شامتا به ماهی عقل او نبود تمام ...ده چه باشد، شیخ واصل ناشدهدست در تقلید و حجت در زده ..."● زبان مولانا، زبان قرآن است. در قرآن ده (قریه) به جایی گفته می شود که افراد با ایمان حضور ندارند:سوره یس: وأضرب لهم مثلاً اصحاب القریة اذ جائها المرسلون (آیه 13). می بینید که به یک شهر بزرگ (أنطاکیه) که اهالی آن کافرند می گوید ده (قریه)، ولی چند آیه بعد وقتی در همین ده یک نفر (حبیب نجار) ایمان می آورد به آن می گوید شهر: و جاء من أقصا المدینة رجل یسعی قال یا قوم إتبعوا المرسلین (آیه 20) در همین شعر اخیر نیز همین استعاره وجود دارد.● بیت دوم، اشارت است به حدیث پیامبر(ص): "در روستا منزل مگزین که ساکن در روستا همچون ساکن در قبر است".● بیت سوم، بیانی است مبالغه آمیز از مضرت اقامت در "خراب آباد دنیا" که در این ابیات به روستا تشبیه شده است.● و در بیت چهارم، مولانا منظور از ده را در این حکایت معلوم می کند: ده، شیخی است که به کوی حقیقت نرسیده و تنها دست به دامن تقلید و مغالطه شده است، و خود را در زمره مردان الاهی و راهنمایان حقیقی جا زده اند.■ این بود مقصود مولانا از "روستا"، در این حکایت. /تمام/
user_image
سید حبیب
۱۳۹۵/۰۶/۲۸ - ۱۹:۵۷:۰۷
باسلام.در اینجا خود جناب مولانا صریحا بعد از گفتارش درباره ,ده, یا روستا, توضیح میدهد ,که این صورت ماجراست, و شما باطن را در نظر بگیرید.حتی اگر کژ فهم بودید و فقط صورت و ظاهر قضیه روستا را متوجه شدید , لکن در آخر خواهید فهمید که باطن و پیام چیست.این را یک محصل دوران متوسطه هم میفهمد.امان از اظهار نظر نابجا و کژ فهمی و قضاوت نادرست.مگر میشود , شخصی با این کمالات مثل مولانا,, اینگونه روستا و روستاییان را تحقیر کند؟؟؟؟!حتی در تخیلات هم نمیگنجد.حتی از پیامبر هم بدور است اینگونه روستا و روستاییان را تحقیر کند.مگر اینکه در آن زمان روستا نشینان یهودی و غیره که از پذیرش اسلام امتناع میکردند و متعصبانه بر کیش خود پایبند مانده بودند .والا اگر روستاییانی که مسلمان بودند , از صدر اسلام تا کنون , چه زیانی برای مردم داشته اند؟؟؟؟؟!اصلا مگر شهرها چگونه بوجود آمدند؟؟؟؟مگر نه اینکه روستاها کم کم به شهر تبدیل شدند.نمیتوانید بگویید که یک عده شهری آمدند در ناکجا آبادی , یکدفعه یک شهر کامل درست کردند. همین تهران , مگر اول یک روستا بیش نبوده. ,بروید تاریخ را بخوانید.یا چرا دور برویم.ببینید در زمان جنگ چند درصد شهدای ما از روستاییان بوده اند.یا حکیم ملا صدرا را که همه میشناسید.میدانید منزلگاهش کجا بود؟؟؟؟در یکی از روستاهای قم. به اسم کهک.تقریبا پنج شش سالی میشود , شهرستان شده.گرچه هنوز بوی روستا میدهد. البته بسیارند بزرگانی که روستا زاده اند.خلاصه اینکه جناب مولانا ,, یا پیامبر ,, بزرگتر,,دانا تر ,, و با ادب تر از این بوده اند که مستقیما به روستا یا روستاییان , اهانت کنند.شنونده باید عاقل باشد و اصل کلام را در یابد.نقل این حدیث از پیامبر , با این تفسیر ,, در شان پیامبر نیست.و به نوعی بی احترامی به مرام ایشان محسوب میشود.اگر هم چنین حدیثی و یا آیه ای در قران هست , فی الواقع تفسیری دیگر دارد, و میتوان آن را بر حسب زمان و مکان , به نحوی احسن تر تفسیر نمود. ........................گر چه باشد در نوشتن , شیر , شیر.کمی بیشتر تامل کنیم در خواندن و تفسیر اشعار.ببخشایید اگر زیاده گویی کردم.کوچکترین شاگرد شما هستم , بزرگواران..
user_image
گمنام-۱
۱۳۹۵/۰۶/۲۹ - ۱۳:۴۳:۱۲
آسید حبیب، به قول خواجه شیراز؛ نه به هفت آب، که رنگش به صد آتش برودآنچه با خرقه زاهد، می انگوری کردسعی در توجیه این ناسزا گویی ها نفرماییدمانا ی آنچه گفته همانست که همه میدانیم .
user_image
گمنام-۱
۱۳۹۵/۰۶/۲۹ - ۱۳:۴۴:۳۰
ببخشایید ، رنگش به صد آتش نرود
user_image
شهرام بنازاده
۱۳۹۵/۰۷/۰۸ - ۰۵:۲۲:۱۸
تمام نظرات در باره ده و روستا ناشی از این است که ظاهرا مثنوی را با چشم بسته میخوانیم خود مولانا این تمثیلش را توضیح میدهد"چیست ده شیح واصل ناشده"
user_image
شهرام بنازاده
۱۳۹۵/۰۷/۰۸ - ۰۵:۲۳:۳۷
ده چه باشد شیخ واصل ناشدهدست در تقلید و حجت در زده
user_image
شاهرخ
۱۳۹۵/۰۷/۱۳ - ۱۴:۰۰:۳۴
در اغلب ، داستانهای مثنوی، ردپای دو فضا و کیفیت متمایز ومجزا دیده میشود. در این قصه هم سعی شده آن دو حالت ، به نحوی مشخص تبیین گردد . ابتدا ،فضای عقلانیت و ثمر اندیش فکر و ،دیگری فضای بیخودی و متصل به خرد کل .شهر نمادی از ارتباط صحیح انسان با ذات و فطرت او ، که همان بعد خدائیت اوست ، می باشد .و ده ، نماینده نفس و تمایلات محدود مادی و ارضای غرایز مبتذل موجود در (( گِل )) ، انسانی است .از نقطه ای که فرد شهری، فریب ظاهر و تملق روستایی را میخورد ، ارتباط صحیح و سالم خود را از زندگی ( بخوانید خدا ) میگسلد و به امید ( بَر ) خورداری و کسب نتیجه و ثمر ، آرامش و آسایش خود را بازیچه وعده و وعیدهای ( روستایی = نفس ) . مینماید.
user_image
خسرو یاوری کندری
۱۳۹۶/۰۱/۳۰ - ۱۲:۵۷:۴۵
سلام بر دوستان:ده کنون چون آن دهِ آنروز نیستدر قیاسِ شهر می گیرد دویستآنچه مولانای ما در شعر بافتدر ده امروزه کی می کردیافتمتشکرم
user_image
محمد کندری
۱۳۹۶/۰۸/۱۳ - ۰۲:۳۹:۴۸
سلام بر شما گرامیان:اجازه بدهید بیت برجسته شده را از منظری دیگر بنگریم:آیا خالق، تولید کننده و تکثیردهنده (در اینجا گیاهان و حیوانات را) و بدان کار، برطرف کننده نیازِ عده ی کثیری از انسانها، "ابله" شمره می شود و یا آنکه "مصرف گرایِ بی خاصیت؟" هرچند این دو گروه را هم در شهر می توان یافت و هم در روستا! آیا دهاتیِ زحمتکشِ بیچاره ای که این بیت شعرِ متعصبانه و یا احساسیِ موردی را بشنود، نمی تواند انگیزه ای برایِ مهاجرتش به شهر شود؟
user_image
نوروز فولادی
۱۳۹۷/۰۱/۱۰ - ۱۸:۳۲:۴۳
یادداشت های دوستان نوشته مولوی را کاملا تایید می کند: هرکس از ظن خود شد یار من - وزدرون من نجست اسرار من با احترام به نظر همه دوستان باید اشاره کنم که مولوی بر این باور است که حس پنج گانه موجود در انسان ها کافی برای درک حقایق نیستند. این حقایق می تواند الهی باشد می تواند احتماعی باشد و..... علاوه بر حس های مزبور یک انسان برای این که شان آدمی پیدا کند باید خصیصه یا خصیصه های برتری داشته باشد. به این شعر مولانا توجه کنید:راه حس، راه خران است ای سوار - ای خران را تو مزاحم، شرم دارآن چه آدم را بر انسان حیوان مدار متمایز می کند استفاده بهینه از عقل و خرد است. در این داستان ده به معنی عقل محدود(کوچک) و رند ماب و شهر به معنای عقل کل به کار گرفته شده است . مولوی ستم دیده ها را مقصر می داند و نه ستمکاران را. بر این باور است اگر مظلوم نباشد ظالم نخواهد بود. در این داستان هم شهری را که انتظار می رود که از عقلش خردمندانه استفاده کند گرفتار حرص و آز و بهره مندی می افتد و سر انجام مات رند می شود چون از خردش بهره نگرفته است.
user_image
فرهاد بیران
۱۳۹۷/۰۳/۲۹ - ۰۵:۰۴:۳۲
همان طور که اساتید بزرگوار هم بیان کردند روستا منظور مکان یا شرایطی است که مانع از یادگیری و دانایی می‌شود و قطعا منظور برتری شهرنشینی بر زندگی در روستا نیست. با زندگی در یک یا دو یا ده روستا یا شهر هم نمی‌توان قاعده‌ای کلی برای مردم یک منطقه صادر کرد! مراد از روستا می‌تواند همان فردی باشد در مورد چیزی که بر آن احاطه ندارد حکم کلی می‌دهد.
user_image
شهاب
۱۳۹۷/۰۴/۱۵ - ۱۸:۱۸:۴۱
بادرودودوستی:ازمیان پنجاه واندی حاشیه دوسه نفرباتامل ودرنگ نوشته بودندوان اینکه خودحضرت مولانامنظورش راازده بیان فرموده واضحترانکه خواسته حدیث مروی ازپیامبرراتفسیرنمایدتاایندگان وخوانندگان بدانندوده وروستا رابه معنی مصطلحش نگیرندومقلانه جهدننمایندوبردوختنشان سبب تفسیق نگردد. ده چه باشد؟ شیخ واصل ناشده....
user_image
حمید
۱۳۹۷/۰۵/۰۵ - ۰۸:۱۳:۴۶
با سلام بنده ضمن اینکه مستقبما از لحاظ شغلی با روستاییان سرو کار دارم بعنوان یک کار افرین روستایی و یک نفر برنامه ریز روستایی نیز هستم روستا بدلیل کوچکی جامعه خود که تعدادی اقوام نزدیک در کنار هم جمع شده و تشکیل یک اجتماع را داده اند دارای ویژگیهای خاص اجتناعیست رقابت های منفی ،حسادت ،کمبود اطلاعات و وابستگیهای قومیتی ، وابستگی به زمین ،کشاورزی،دامداری و در معرض خطر بودن ،اطلاع دقیق هنه از در امدهای افراد ،پیشینه ،مشکلات شخصی و خانوادگی و جزییات زندگی هم . مواردی است که بینشهای سطحی و بقول معروف دهاتی را بوجود می اورد روستا کوچک است و رفت و امد ها کم پس به حزیی ترین مسایل می پردازند و اینجاست که تنشها اوج میگیرد اگر شخصی قصد کار افرینی در روستایی داشته باشد موانعش انقدر زیاد است که دست اخر منصرف میگردد یا بعد از ایجاد چنان درگیر مشکلات ذاتی روستا که همان تنگ نظری و جزیی نگری است میشود که به جایی نخواهد رسید این مشکل یک مشکل و بهتر بگویم یک فرهنگ جهانیست و متاسفانه بعد از انقلاب با هوم بی مهابای روستاییانی که اموزش لازم برای نهاحرت ندیده بودند به شهرها روستاها از لحاظ غفرهنگی دچار چالش شذید گریدند و ما میبینیم که روستایی زمان شاه دارای اصالت بیشتر و هویت مستقل تری نسبت به دوره انقلاب ست و ایت روستاییان به یکباره در مسندهای مهم کشوری قرار گزفته و با همان دید محدود عاریت گرفته از م روستاهایشان مجریان نا کار امدی گردیدند که باعث مشکلات بسیاری در کشور شد جالب است بدانید بهترین مدیرانی که میتوانند روستا را بهینه کنند نردمی هستند که اصالتا در شعر زندگی کرده اند نه روستاییان مهاجر که به مدیریت رسبده اند
user_image
علی
۱۳۹۷/۱۰/۱۸ - ۰۵:۳۰:۰۶
ده در این شعر بسیار عالی دیدن و دیندار است در بیتی تعریف میکند ده چه باشد شیخ واصل ناشده.در یک جایی در مذمت دین (روستا) حرف از صحرای دل میزند میگه اونجا گلستانه .مولوی با این شعرش پیته دین و دینداران را میریزه هوا. والسلام
user_image
بابک بامداد مهر
۱۳۹۷/۱۰/۱۸ - ۰۶:۰۸:۴۴
درودنظرهای متفاوت برای روشن شدن واقعیت وقضاوت ناظران سلیم النفس لازمست.به طورکلی واقعیت این است شرایط برای تکامل انسان درمحیط شهری فراهم تراست..همان زاده شدگان درروستا هم تا به شهرنرفته اند،آن نشده اند که اکنون شده اند.حتی همان بزرگان وشاعران ودانشمندان.بالاخره هرکدام ازما شاید ربشه ای در دهی یا شهری داشته باشیم وازشنیدن خوارشمردن محیط روستایی دلگیرشویم امااین واقعیت راعوض نمی کند.نسبم شایدبرسد به زنی فاحشه درشهربخارا...بحث نژادپرستی نیست،کیست که قبول نداشته باشدتجربه زندگی درشهر های متمدن و بویژه غربی یک لایه برعمق نگاه اضافه نمی کند. می آنچنان را آنچنان تر می کند.انسان تعالی وفاصله گرفتن ازخوی اجباری حیوانی وحرکت به سمت انتخاب ظرافتهای تمدن وتکامل را درشهر خیلی بهترپیدامی کند.مولوی بزرگ زمانیکه شاید اکثریت جمعیت روستایی بوده،بدون ترس ولکنت واقعیت راگفته استرحمت برآن تربت پاک باد
user_image
علی ت
۱۳۹۸/۰۱/۱۸ - ۱۶:۱۳:۱۵
خوب است توجه کنیم که داستان های مولانا جنبه ی نمادین دارند و بحث در مورد خوبی یا بدی روستایی بودن یا شهری بودن کاملا بیهوده است.ای برادر قصه چون پیمانه ایستمعنی اندر وی به سان دانه ایستدانه ی معنی بگیرد مرد عقلننگرد پیمانه را چون گشت نقل
user_image
م.م
۱۳۹۸/۱۰/۲۵ - ۱۴:۵۸:۵۹
شیخ ابوالحسن در ده خرقان میزیست ،اما سلطان محمود ، ابن سینا ، ناصر خسرو و ....بخاطر او به خرقان رفتند .منظور از ده ، مکان محروم از اندیشه گری و اندیشه گر است .وگرنه شهر لاس وگاس ، شر است نه شهر !
user_image
مهدی
۱۳۹۸/۱۰/۲۶ - ۰۶:۲۱:۲۰
با سلامبسیار تعجب آوراست برخی روستائیان را بی فرهنگ خوانده اند و فاسد.بعد از 700 سال هنوز هم بقول مولانا : مردم اندر حسرت فهم درستشما که شهر نشینید با فرهنگید و اهل فساد نیستید...انسان روستایی و شهری چه فرقی دارند؟گفت در سر عقل باید...
user_image
جهانگیر تجددی
۱۳۹۸/۱۱/۱۳ - ۱۲:۰۸:۰۵
سلامراستش هیچ کاری به بحث بالا که بی فایده به درازا کشیده ندارم.اما با نظرات بزرگواران (مهری و دکتر ترابی) در زمینه اکادمی که در این جا به هدف بیان شهر و اثرات سکون در ان مطرح شد ، به خصوص دکتر ترابی که به ذات اکادمی و قربانی شدن بشریت در آن اشاره کردند ، موافقم .به امید روزی که خود و جامعه بشریت از از افسار اکادمی رها ببینیم ...جهانگیر تجددی
user_image
سعید
۱۳۹۹/۰۵/۲۱ - ۰۶:۳۸:۰۰
ده در این شعر نماد عقل جزئی است و شهر نماد عشق کلی است( پیش شهر عقل کلی این حواس چون خران چشم‌بسته در خراس)برای تعریف عقل کلی و جزئی کتاب با پیر بلخ محمدجعفر مصفا رو حتما مطالعه بفرماییددر ضمن دوستان برای فهم شعر های مولانا باید به معنی شعر ها توجه کرد تا به حرف مولانا پی بریم و خدای نکرده از ظن خود یار مولانا نشویم واین رو در نظر بگیریم که مولانا در بطن داستان هایش معنی برای اهل معنا دارند و هدف مولانا دریافتن آن هاستای برادر قصه چون پیمانه ایست معنی اندر وی مثال دانه‌ایستدانهٔ معنی بگیرد مرد عقل ننگرد پیمانه را گر گشت نقل
user_image
مهتا خواهنده کارنما
۱۳۹۹/۱۱/۱۲ - ۰۸:۳۴:۴۱
من از کتاب مثنوی معنوی استفاده میکنم عالی هست
user_image
آصف کریمی
۱۴۰۰/۰۱/۰۱ - ۱۷:۲۵:۵۵
بی شک یکجا ماندن و به سفر نرفتن و با آدم های مختلف که از فرهنگ های مختلعند گفتگو و مناظره نکردن و ..... انسان را مجبور میکنه که با همون چند تا آدم ده یا محله ی خودش اختلاط کنه،از طرفی انسان یک موجود اجتماعی البته اجتماعی از نظر مکانی به ویعت کل دنیا و بلحاظ زمانی به وسعت کل تاریخ،بنابراین اگر گاهی می بینیم فردی 60 یا 70 ساله که همیشه ساکن ردستا بدره،متاسفانه بلحاظ فکری کاملا فقیره،انسانها در اجتماع های شهری و تمدنی از طوایف مختلف به زبانهای مختلف و حرفه های مختلف در کنار هم بلحاظ فکری هم افزایی تصاعدی دارند،وقتی با افراد مختلف گفتگو و مناظره میکنیم از افکار و تجربیات آنها استفاده میکنیم و ...
user_image
محمودرضا عارفیان
۱۴۰۰/۰۹/۱۹ - ۰۵:۰۴:۴۹
بنام خدا .برای اولین بار که این شعر را از مولوی خواندم بسیار ناراحت شدم با خودم گفتم تحقیق کنم ببینم هدف مولوی از این شعر چیست مگر میشود دهی که مرکز تولید و موتور متحرک محصولات وتولیدات یک کشور است انسان را احمق کند به قران متوسل شدم وجوابم را از قران گرفتم ملاک شهرشدن قرآنی با ملاکات شهری فعلی تفاوت دارداز نظرقران ده یعنی جایی که رسول ندارد در مثال قرآنی شهرانطاکیه با حضور رسولان الهی وگرایش مردم شهر شد وبطور خلاصه تمامی نظارتهایی که بدون امامت وامت باشد می شود قریه وامت یعنی داشتن هدف مشترکی که تحت هدایت رهبران دینی است . قطعا برای درک یک شعر یا حدیث یا حتی فهم خود قرآن باید از مفسران قرآن ودانشمندان آن علم کمک گرفت تا به عمق مطلب دست یافت وگاهی ترجمه تحت لفظی یک شعرباعث کدورت وناراحتی ودرگیری های مختلفی میشود که عوارض نامطلوب فراوانی دارد برای همین است که امامان ما(ع)  وعلمای ربانی و ولایت فقیه  ادامه دهنده ی را ه همان پیامبر(ص) هستند تاما گمراه نشویم.
user_image
وکیل پایه یک دادگستری
۱۴۰۱/۰۵/۰۲ - ۰۷:۳۵:۱۵
سلام یک روایت مرتبط با مصرع(( ده مرو ده مرد را ابله کند...)) رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله     یا عَلِیُّ ، لا تَسکُنِ الرُّسْتاقَ ، فإنَّ شُیُوخَهُم جَهَلَةٌ ، و شُبّانَهُم عَرَمَةٌ ، و نِسوانَهُم کَشَفَةٌ ، و العالِمُ بَینَهُم کالجِیفَةِ بینَ الکِلابِ .;   پیامبر خدا صلی الله علیه و آله     ای علی! در روستا سکونت مکن ؛ زیرا که پیران روستا نادانند و جوانانش شرور و زنانش بی پرده و حجاب و عالِم در میان آنها چونان لاشه مرداری است در میان سگان .;   جامع الأخبار : 391/1091 .
user_image
محسن، مهدی عراقی
۱۴۰۱/۰۶/۲۵ - ۱۵:۳۱:۲۱
ده یجورایی منظور روستا نیست. همه ما دهاتی هستیم و همه شهرها به نسبت شهرهای بزرگتر دهات حساب میشن. تهران هم در مقایسه با شهرهای کشورهای پیشترفته تر از ایران دهاتحساب میشه. منظور مولانا از دهات جاییه که بهتر از اون وجود داره و میشه انسان در اونجا و برای رسیدن به اونجا تلاش کنه. 
user_image
علی ک
۱۴۰۲/۰۸/۲۷ - ۰۱:۰۸:۲۴
واقعا در عجبم،  وقتی داشتم نظرات را می‌خواندم با خودم فکر کردم حتما موقعی که دوستان فرهیخته دست به قلم شدند و نظراتشان را نوشتند احتمالا این ابیات هنوز در این بخش ثبت نشده بوده!!! نمیدانم  ده چه باشد شیخ واصل ناشده دست در تقلید و حجت در زده   پیش شهرِ عقلِ کلی این حواس چون خران چشم‌بسته در خراس
user_image
اردشیر یوسفی
۱۴۰۲/۰۹/۲۱ - ۰۴:۱۰:۴۰
ا. یوسفی در
پاسخ به م. احمدی دوست عزیز تعریف و ماهیت شهر و ده ماشینی الآن با شهر و ده ۸۰۰ سال پیش بسیار متفاوت هست،  پس مقایسه دو فرم و شکل زندگی با فاصله ۸ قرنی نکنید، که اگر شما هم در آنزمان میزیستید، همین نگاه مولانا را به شهر و ده داشتید هرکه گریزد ز خراجات شهر بارکش  غول  بیابان  شود
user_image
کوروش
۱۴۰۲/۱۱/۰۹ - ۱۸:۱۵:۴۵
زیبا بود
user_image
حسن اکبری
۱۴۰۲/۱۲/۰۳ - ۱۶:۴۴:۳۵
نظرات رو خوندم واقعا عجیب بود  ، بنظر بنده ، ده کنایه از فضای محدود ذهن است، شهر فضای بی انتهای وجود، خر کور هم بنده اگر که خودم رو با ذهن یکی بدونم و از الوهیت درونم غافل باشم ، بنده ی خدا میدونسته که همون اول مثنوی گفته هر کسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من
user_image
شهاب عمرانی
۱۴۰۳/۰۵/۲۷ - ۱۰:۱۵:۱۷
غرس کرم بنشاندن، نهال بخشندگی و کرم کاشتن
user_image
شهاب عمرانی
۱۴۰۳/۰۵/۲۷ - ۱۰:۲۶:۰۸
فُلک به معنی کِشتی