مولانا

مولانا

بخش ۱۶ - رفتن خواجه و قومش به سوی ده

۱

خواجه و بچگان جهازی ساختند

بر ستوران جانب ده تاختند

۲

شادمانه سوی صحرا راندند

سافروا کی تغنموا بر خواندند

۳

کز سفرها ماه کیخسرو شود

بی سفرها ماه کی خسرو شود؟

۴

از سفر بیدق شود فرزینِ راد

وز سفر یابید یوسف صد مراد

۵

روز روی از آفتابی سوختند

شب ز اختر راه می‌آموختند

۶

خوب گشته پیش ایشان راهِ زشت

از نشاطِ دِه شده ره چون بهشت

۷

تلخ از شیرین‌لبان خوش می‌شود

خار از گلزار دلکش می‌شود

۸

حنظل از معشوق خرما می‌شود

خانه از همخانه صحرا می‌شود

۹

ای بسا از نازنینان خارکش

بر امید گل‌عذار ماه‌وش

۱۰

ای بسا حمال گشته پشت‌ریش

از برای دلبر مه‌روی خویش

۱۱

کرده آهنگر جمال خود سیاه

تا که شب آید ببوسد روی ماه

۱۲

خواجه تا شب بر دکانی چار میخ

زانک سروی در دلش کرده‌ست بیخ

۱۳

تاجری دریا و خشکی می‌رود

آن به مهر خانه‌شینی می‌دود

۱۴

هر که را با مُرده سودایی بود

بر امید زنده‌سیمایی بود

۱۵

آن دروگر روی آورده به چوب

بر امید خدمت مه‌روی خوب

۱۶

بر امید زنده‌ای کن اجتهاد

کاو نگردد بعدِ روزی دو جماد

۱۷

مونسی مگزین خسی را از خسی

عاریت باشد درو آن مونسی

۱۸

انس تو با مادر و بابا کجاست

گر به جز حق مونسانت را وفاست

۱۹

انس تو با دایه و لالا چه شد

گر کسی شاید بغیر حق عضد

۲۰

انس تو با شیر و با پستان نماند

نفرت تو از دبیرستان نماند

۲۱

آن شعاعی بود بر دیوارشان

جانب خورشید وا رفت آن نشان

۲۲

بر هر آن چیزی که افتد آن شعاع

تو بر آن هم عاشق آیی ای شجاع

۲۳

عشق تو بر هر چه آن موجود بود

آن ز وصف حق زر اندود بود

۲۴

چون زری با اصل رفت و مس بماند

طبع سیر آمد طلاق او براند

۲۵

از زر اندود صفاتش پا بکش

از جهالت قلب را کم گوی خوَش

۲۶

کان خوشی در قلبها عاریت است

زیر زینت مایهٔ بی‌زینت است

۲۷

زر ز روی قلب در کان می‌رود

سوی آن کان رو تو هم کآن می‌رود

۲۸

نور از دیوار تا خور می‌رود

تو بدان خور رو که در خور می‌رود

۲۹

زین سپس بستان تو آب از آسمان

چون ندیدی تو وفا در ناودان

۳۰

معدن دنبه نباشد دام گرگ

کی شناسد معدن آن گرگ سترگ

۳۱

زر گمان بردند بسته در گره

می‌شتابیدند مغروران به ده

۳۲

همچنین خندان و رقصان می‌شدند

سوی آن دولاب چرخی می‌زدند

۳۳

چون همی‌دیدند مرغی می‌پرید

جانب ده صبر جامه می‌درید

۳۴

هر که می‌آمد ز ده از سوی او

بوسه می‌دادند خوش بر روی او

۳۵

گر تو روی یار ما را دیده‌ای

پس تو جان را جان و ما را دیده‌ای

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 224
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۴۱۷

نظرات

user_image
محسن
۱۳۹۲/۰۳/۱۹ - ۱۰:۵۷:۱۰
در مصرع «زین سپس پستان تو آب از آسمان» درست آن این است:زین سپس بستان تو آب از آسمان.
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۹/۰۵ - ۱۵:۰۱:۳۴
بیدق عربی شده پیادک است
user_image
فرشید
۱۳۹۳/۱۲/۱۲ - ۱۵:۵۲:۵۱
محسن عزیز "پستان" درست هست منظور مولوی از پستان "تراوش" هست همانطوری که میدانید از پستان ماده شیر تراوش می شود ... اینجا منظور تراوش آب از آسمان هست همان باران .
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۲/۲۲ - ۰۹:۳۶:۵۶
هر که را با مرده سودایی بودان ز عشق زنده سیمایی بودیعنی :مرا به کار جهان هرگز التفات نبود رخ تو در نظرم اینچنین خوشش آراست
user_image
سامان
۱۳۹۴/۰۳/۲۰ - ۰۵:۱۲:۴۶
بله بنظر منم پستان درسته. آخه مولاناهم دل داشته و تفسیر فرشید کاملا درسته
user_image
رضا
۱۳۹۵/۰۲/۱۶ - ۱۱:۳۹:۴۱
بیدق با پیش روی فرزانه می شود نه فرزین چون خود مولوی فرمودهتاکی چو فرزین کج روی فرزانه شو فرزانه شو
user_image
گمنام
۱۳۹۵/۰۲/۱۸ - ۱۶:۳۴:۲۵
رضای گرامی، بیدق معرب پیاده است در شترنج، که چون تا به آنسوی میدان پیشروی کند، فرزین( فرزان، وزیر ) میشود.
user_image
روفیا
۱۳۹۶/۰۸/۰۲ - ۰۷:۳۹:۱۲
خواجه تا شب بر دکانی چار میخزانک سروی در دلش کردست بیخها ها... چقدر زیباست که سرو را به استعاره آورده به جای زن! زیبا، لطیف، سودمند، معطر، ریشه دار، مقاوم...در سایه سارش می توان دمی غنود!
user_image
بی سواد
۱۳۹۶/۰۸/۰۲ - ۰۸:۴۷:۲۲
روزگار غریبی است ! روزگار هرزه گراییحتا ازبرای آسمان " پستان " آفریده اند. به پیر به پیغمبر بستان است ، می گوید ناودان ار خشک است ، آب از آسمان بگیر.
user_image
یوسف
۱۳۹۷/۰۲/۱۹ - ۰۱:۱۴:۰۷
سلام بیسواد جان، حق باش شماست به نظر من هم بستان درست است . معنی بستان مشخص است که یعنی بگیر یا به دست بیاور که معنای این مصرع میشه " آب را از آسمان بخواه و به دست بیاور"ممنون
user_image
محدث
۱۳۹۷/۰۵/۲۸ - ۱۲:۰۷:۳۹
درود بر روح و روانت مولوی جان... تحلیل هنرمندانه ی هدف زیست انسانی اصیل...
user_image
سوسن قربانی
۱۳۹۷/۰۹/۰۶ - ۰۷:۲۸:۵۷
هر که می‌آمد ز ده از سوی اوبوسه می‌دادند خوش بر روی اوگر , تو روی یار ما را دیده‌ایپس تو جان را جان و ما را , دیده‌ایدیده ی دوم به معنی چشم است,در خواندن توجه شود.*
user_image
علیرضا دباغ (باران)
۱۳۹۷/۱۰/۱۱ - ۰۱:۰۳:۵۵
زین سپس "بستان " تو آب از اسمان چون ندیدی تو وفا در ناودان بیت فوق بنحوی که در بالا نوشته ام صحیح میباشد ولی اشتباه بجای بستان ، پستان تایپ شده است.
user_image
علیرضا دباغ (باران)
۱۳۹۷/۱۰/۱۱ - ۰۱:۰۷:۲۵
زین سپس بستان تو آب از آسمانچون ندیدی تو وفا در ناودانمتن صحیح چنان است که در بالا نوشته ام . درحالیکه در متن فعلی "بستان " به اشتباه ، پستان تایپ شده است
user_image
سراج
۱۳۹۹/۰۲/۳۱ - ۱۰:۲۶:۰۳
در خیلی از نسخه های معتبر بیت آخر مصرع اول آمده...که تو روی یار ِ ما را دیده‌ایپس تو جان را جان و ما را دیده‌ای ...
user_image
. دکتر شکوهی
۱۳۹۹/۰۸/۲۱ - ۱۶:۵۳:۰۴
آموزه:مولوی بلخی از روی قلب (:باژگونگی)‌ می‌گوید که اگر زر را باژگونه ببینی، خواهی دانست که زر از کان به دست می‌آید. پس کان مادر زر است. هم چنین اگر باز هم باژگونه بنگری خواهی دید که نور از دیوار تا خورشید می‌رود. پس خورشید مادر نور است. زین سبب و از همین روی اگر بنگری می‌بینی که آب از آسمان می‌آید. پس آسمان مادر آب است. حال اگر آب می‌خواهی باید آب را از آسمان «بِستانی»!پس لَخت درست چنین است: زین سپس بِستان، تو آب از آسمان. دیگر این که اگر به جای بِستان ما پستان بگذاریم، وزن شعر به هم می‌ریزد.
user_image
کوروش
۱۴۰۲/۱۱/۰۹ - ۱۸:۳۲:۲۰
زر ز روی قلب در کان می‌رود   سوی آن کان رو تو هم کآن می‌رود   یعنی چه ؟