
مولانا
بخش ۱۸۵ - رو نهادن آن بندهٔ عاشق سوی بخارا
۱
رو نهاد آن عاشق خونابهریز
دلطپان سوی بخارا گرم و تیز
۲
ریگ آمون پیش او همچون حریر
آب جیحون پیش او چون آبگیر
۳
آن بیابان پیش او چون گلستان
میفتاد از خنده او ، چون گل ستان
۴
در سمرقندست قند اما لبش
از بخارا یافت و آن شد مذهبش
۵
ای بخارا عقلافزا بودهای
لیکن ازمن عقل و دین بربودهای
۶
بدر میجویم از آنم چون هلال
صدر میجویم درین صف نعال
۷
چون سواد آن بخارا را بدید
در سواد غم بیاضی شد پدید
۸
ساعتی افتاد بیهوش و دراز
عقل او پرید در بستان راز
۹
بر سر و رویش گلابی میزدند
از گلاب عشق او غافل بدند
۱۰
او گلستانی نهانی دیده بود
غارت عشقش ز خود ببریده بود
۱۱
تو فسرده درخور این دم نهای
با شکر مقرون نهای گرچه نیی
۱۲
رخت عقلت با توست و عاقلی
کز جنودا لم تروها غافلی
تصاویر و صوت


نظرات
کوروش