
مولانا
بخش ۱۸۶ - در آمدن آن عاشق لاابالی در بخارا وتحذیر کردن دوستان او را از پیداشدن
۱
اندر آمد در بخارا شادمان
پیش معشوق خود و دارالامان
۲
همچو آن مستی که پرد بر اثیر
مه کنارش گیرد و گوید که گیر
۳
هرکه دیدش در بخارا گفت خیز
پیش از پیدا شدن منشین گریز
۴
که ترا میجوید آن شه خشمگین
تا کشد از جان تو ده ساله کین
۵
الله الله درمیا در خون خویش
تکیه کم کن بر دم و افسون خویش
۶
شحنهٔ صدر جهان بودی و راد
معتمد بودی مهندس اوستاد
۷
غدر کردی وز جزا بگریختی
رسته بودی باز چون آویختی
۸
از بلا بگریختی با صد حیل
ابلهی آوردت اینجا یا اجل
۹
ای که عقلت بر عطارد دق کند
عقل و عاقل را قضا احمق کند
۱۰
نحس خرگوشی که باشد شیرجو
زیرکی و عقل و چالاکیت کو
۱۱
هست صد چندین فسونهای قضا
گفت اذا جاء القضا ضاق الفضا
۱۲
صد ره و مخلص بود از چپ و راست
از قضا بسته شود کو اژدهاست
تصاویر و صوت

نظرات
امیر فرشیدفر
امیر فرشیدفر
پیام