
مولانا
بخش ۱۸۸ - رسیدن آن عاشق به معشوق خویش چون دست از جان خود بشست
۱
همچو گویی سجده کن بر رو و سر
جانب آن صدر شد با چشم تر
۲
جمله خلقان منتظر سر در هوا
کش بسوزد یا برآویزد ورا
۳
این زمان این احمق یک لخت را
آن نماید که زمان بدبخت را
۴
همچو پروانه شرر را نور دید
احمقانه در فتاد از جان برید
۵
لیک شمع عشق چون آن شمع نیست
روشن اندر روشن اندر روشنیست
۶
او به عکس شمعهای آتشیست
مینماید آتش و جمله خوشیست
تصاویر و صوت




نظرات