
مولانا
بخش ۱۹۰ - مهمان آمدن در آن مسجد
۱
تا یکی مهمان در آمد وقت شب
کو شنیده بود آن صیت عجب
۲
از برای آزمون میآزمود
زانک بس مردانه و جان سیر بود
۳
گفت کم گیرم سر و اشکمبهای
رفته گیر از گنج جان یک حبهای
۴
صورت تن گو برو من کیستم
نقش کم ناید چو من باقیستم
۵
چون نفخت بودم از لطف خدا
نفخ حق باشم ز نای تن جدا
۶
تا نیفتد بانگ نفخش این طرف
تا رهد آن گوهر از تنگین صدف
۷
چون تمنوا موت گفت ای صادقین
صادقم جان را برافشانم برین
تصاویر و صوت


نظرات
دکتر صحافیان
برگ بی برگی
کوروش