مولانا

مولانا

بخش ۱۹۰ - مهمان آمدن در آن مسجد

۱

تا یکی مهمان در آمد وقت شب

کو شنیده بود آن صیت عجب

۲

از برای آزمون می‌آزمود

زانک بس مردانه و جان سیر بود

۳

گفت کم گیرم سر و اشکمبه‌ای

رفته گیر از گنج جان یک حبه‌ای

۴

صورت تن گو برو من کیستم

نقش کم ناید چو من باقیستم

۵

چون نفخت بودم از لطف خدا

نفخ حق باشم ز نای تن جدا

۶

تا نیفتد بانگ نفخش این طرف

تا رهد آن گوهر از تنگین صدف

۷

چون تمنوا موت گفت ای صادقین

صادقم جان را برافشانم برین

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 304
مثنوی معنوی ـ ج ۱ و ۲ و ۳ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۵۴۹

نظرات

user_image
دکتر صحافیان
۱۳۹۸/۰۷/۰۸ - ۰۱:۲۵:۰۸
ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 27 حکایت مسجد مهمان کش1در شهر ری مسجدی بود که هر کس وارد آن مسجد می شد از ترس می مرد.کسی جرات وارد شدن به آن مسجد را نداشت.مرد غریبی وارد شهر ری شده و می خواهد در مسجد اقامت کند..همه او را از مسجد مهمان کش آگاه می کنند اما او می گوید من از مردن ترسی ندارم.او در مسجد می خوابد که ناگهان صدای ترسناکی می آید :آهای آنکه داخل مسجدی الان به سراغت می آیم.پنج بار این صدا بلند شد و آن مرد غریب گذشته از جان فریاد زد من آماده نیستی ام هر که هستی جلو بیا.ناگهان با فریادش طلسم شکسته شد و از هر سو طلا به طرفش سرازیر شد و او شروع به جمع کردن نمود. تمثیل عرفانی:هر که از چرخش خواسته های نفس عزم سجود(تمرکز بر یک جایگاه) کند و در مسجد (هر محل سجودی یا محل خاص)در آید ؛فریادی مهیب از نفس در حال مرگ بر آید و آنکه دلاور باشد و شوق ایمان داشته باشد؛ نمی هراسد و با کشتن نفس و خروج از دایره چرخش آن، به گنج های پنهان "جان" می رسد.تا یکی مهمان در آن وقت شبکو شنیده بود آن صیت عجب3931 آن مهمان شهرت مهمان کشی آن مسجد را شنیده بود.از برای آزمون می آزمودزآنکه بس مردانه و جان سیر بودصورت تن گو برو من کیستم نقش کم ناید چون من باقیستم3934آن گذشته از خویش که شوق گنج حضور را در محل سجود و محل جدا شدن از چرخش های بیهوده و ویرانگر نفس داشت می گوید:جان من باقی هست و قالب کم نمی‌آورد.این بیت بوی تناسخ می دهد که در ادیان هندی و برخی پیروان مولانا هست که نفس از جسم به جسم انسان یا حیوان دیگری می رود و درد می کشد تا پاک شود.اما تناسخ صحیح آن است که روح که از عالم عقول هست و هیچ صورتی ندارد می تواند در صورتهای مثالی در آید و سیر کند.کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روحarameshsahafian@
user_image
برگ بی برگی
۱۳۹۸/۱۲/۲۵ - ۱۲:۵۳:۲۸
صورت تن گو برو من کیستمنقش کم ناید چون من باقیستمآن مهمان که در واقع همه ما انسانها در این جهان مهمان هستیم میگوید اگر این صورت تن که منظور نه جسم خاکی انسان بلکه من کاذب و متوهم انسان است که جاعلن به جای من اصلی و خدایی انسان نشسته و ما گمان میبریم که هم او هستیم و برخی آن را نفس انسان می خوانند ، اگر این من را رها کرده و به این من کاذب خود بمیرم نه تنها چیزی از من اصلیم کم نخواهد شد بلکه در نقشهایی والاتر زندگی خود را ادامه خواهم داد چرا که من اصلیم ابدی و جاودانه است . شاید مراد مولانا از از نقشهای دیگر ابیات زیر باشد :حملهٔ دیگر بمیرم از بشرتا بر آرم از ملایک پر و سروز ملک هم بایدم جستن ز جوکل شیء هالک الا وجههبار دیگر از ملک قربان شومآنچ اندر وهم ناید آن شومپس عدم گردم عدم چون ارغنونگویدم که انا الیه راجعونو انسان قابلیت سیر الی الله تا بینهایت او را دارد اما راه بسی دشوار است و به قول خواجه شیراز :هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است دردا که این معما شرح و بیان ندارد موفق و پایدار باشید
user_image
کوروش
۱۴۰۳/۰۲/۲۸ - ۱۶:۰۳:۰۶
تا نیفتد بانگ نفخش این طرف   تا رهد آن گوهر از تنگین صدف   یعنی چه