مولانا

مولانا

بخش ۲ - قصهٔ خورندگان پیل‌بچه از حرص و ترک نصیحت ناصح

۱

آن شنیدی تو که در هندوستان

دید دانایی، گروهی دوستان

۲

گُرْسنه مانده شده بی‌برگ و عور

می‌رسیدند از سفر از راه دور

۳

مهرِ داناییش جوشید و بگفت

خوش سلامیشان و چون گلبن شکفت

۴

گفت دانم کز تجوع وز خلا

جمع آمد رنجتان زین کربلا

۵

لیک الله الله ای قومِ جلیل

تا نباشد خوردتان، فرزندِ پیل

۶

پیل هست این سو که اکنون می‌روید

پیل‌زاده مشکرید و بشنوید

۷

پیل‌بچگانند اندر راهتان

صید ایشان هست بس دلخواهتان

۸

بس ضعیف‌اند و لطیف و بس سمین

لیک مادر هست طالب در کمین

۹

از پی فرزند صد فرسنگ راه

او بگردد در حنین و آه آه

۱۰

آتش و دود آید از خرطومِ او

الحذر زان کودکِ مرحومِ او

۱۱

اولیا اطفال حق‌اند ای پسر

غایبی و حاضری بس با خبر

۱۲

غایبی مندیش از نقصانشان

کاو کشد کین از برای جانشان

۱۳

گفت: اطفال من‌اند این اولیا

در غریبی فرد، از کار و کیا

۱۴

از برای امتحان، خوار و یتیم

لیک اندر سِر، منم یار و ندیم

۱۵

پشت‌دارِ جمله عصمت‌های من

گوییا هستند خود، اجزای من

۱۶

هان و هان این دلق‌پوشانِ من‌اند

صد هزار اندر هزار و یک تن‌اند

۱۷

ورنه کی کردی به یک چوبی هنر

موسی‌یی‌، فرعون را زیر و زِبَر‌؟

۱۸

ورنه کی کردی به یک نفرینِ بد

نوح، شرق و غرب را غرقاب خوَد‌؟

۱۹

برنَکَندی یک دعای لوطِ راد

جمله شهرستانشان را بی‌مراد

۲۰

گشت شهرستان چون فردوسشان

دجلهٔ آب سیه‌، رو بین نشان

۲۱

سوی شام‌ست این نشان و این خبر

در ره قدسش ببینی در گذر

۲۲

صد هزاران ز انبیای حق‌پرست

خود به‌هر قرنی سیاست‌ها به‌دست

۲۳

گر بگویم وین بیان افزون شود

خود، جگر چِبْوَد که کُه‌ها خون شود

۲۴

خون شود کُه‌ها و باز آن بِفْسُرد

تو نبینی خون‌شدن‌، کوری و رد

۲۵

طرفه کوری دوربینِ تیزچشم

لیک از اُشتُر نبیند غیرِ پشم

۲۶

مو به مو بیند ز صرفه حرص انس

رقصِ بی‌مقصود دارد همچو خرس

۲۷

رقص آنجا کن که خود را بشکنی

پنبه را از ریشِ شهوت بَرکَنی

۲۸

رقص و جولان بر سرِ میدان کنند

رقص اندر خونِ خود مردان کنند

۲۹

چون رهند از دستِ خود دستی زنند

چون جهند از نقصِ خود رقصی کنند

۳۰

مطربانْشان از درون، دف می‌زنند

بحرها در شورشان کف می‌زنند

۳۱

تو نبینی لیک بهرِ گوششان

برگ‌ها بر شاخ‌ها هم کف‌زنان

۳۲

تو نبینی برگ‌ها را کف‌زدن

گوشِ دل باید نه این گوشِ بدن

۳۳

گوشِ سَر بَربَند از هَزْل و دروغ

تا ببینی شهرِ جانِ با‌فروغ

۳۴

سر کشد گوشِ محمد در سخن

کش بگوید در نبی حق هو اذن

۳۵

سر‌به‌سر، گوش‌ست و چشم است این نبی

تازه زو ما مرضع‌ست او، ما صبی

۳۶

این سخن، پایان ندارد باز ران

سوی اهلِ پیل و بر آغاز ران

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 214
مثنوی معنوی ( دفتر سوم و چهارم )  بر اساس آخرین تصحیح نیکلسون و مقابله با نسخهٔ قونیه به کوشش حسن لاهوتی - جلال الدین محمد بن محمد مولوی - تصویر ۳۲
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۳۹۵

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۹/۰۴ - ۱۳:۳۶:۵۴
کربلا اصلا به معنی کرب بعلاوه بلا نیست و مولانا هم اشتباه کرده اند این لغت آشوری است مانند نینوا که ninowa است .
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۹/۰۴ - ۱۳:۳۸:۱۴
مرحوم لغت زیبایی دیگر هم دارد و ان خوش آشیان است .
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۹/۰۴ - ۱۳:۴۰:۳۷
کار و کیا یعنی جاه و جلال . کیا و بیا را در بیچاره اسفندیار شادروان سیرجانی هم دیده ام .
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۹/۰۴ - ۱۳:۴۵:۲۰
جولان به معنی تکان و جنبش باید فارسی باشد با وول به معنی جنبش و نیز violence به معنی خشونت همستاک است . به لری جیل یعنی حرکت خیلی نرم و ریز ، به کردی جولاندن یعنی حرکت دادن و فعل اصلی حرکت دادن است .
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۹/۰۴ - ۱۳:۵۰:۰۸
هو اذن یعنی او گوشی است و این در قران کریم به جناب ختمی مرتبت گفته شده است و مفسرین می نویسند اهنگ خداوند از گوش بودن پیامبر اکرم ص ساده دلی و ساده گیری آن جناب بوده است . ولی چنانچه اشکارا می بینید مولانا بر این باور است جناب ختمی مرتبت گوشی نیوشا داشته اند و نه ان گوش ظاهری ، به پهلوی به ادم خوش توجه و گوش گیر و خوب شنوا می گفته اند هونیوش !
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۹/۰۴ - ۱۳:۵۴:۲۰
خرطوم به فارسی در برهان قاطع شنگ امده است .
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۴/۲۵ - ۲۳:۰۴:۲۱
باعرض سلام وادب نوشته های وزین اساتید را همیشه پیگیری مینمایممتوجه شده ام.که کلماتی که در مثنوی نیاز به توضیح وتفسیر دارد دقیقا کلماتی از زبان لارستانیست که هنوز ما در زبان محاوره ایمان بکار میبریم...
user_image
منصور پویان
۱۳۹۶/۰۶/۳۰ - ۰۳:۱۵:۵۰
رقص کردن یعنی سماع و از خودیت بی‏خود شدن. خود را شکستن یعنی از مَنیت رهیدن. پنبه از ریش شهوت کندن یعنی پنبه را از روی جراحت برداشتن تا چرک و خون فاسد که زیر آن جمع آمده برون رود. رقص اندر خون خود کردن یعنی از خودیت رهیدن و از هوای نفس آزاد شدن. دف زدن مطربان از درون کنایه از شور و نشاط درونی دارد. این شور و نشاط عارفان را خوش احوال می کند و به رقص و نشاط وا می‏ دارد. حال ِخوش رقص وقتی ایجاد می شود که خود را شکسته و بر نفس غالب شده و پنبه را از ریش ِشهوت کنده باشی‏. جولان و رقص را در میدان عمل باید کرد و آن وقتی است که از دست ذهنیت و مَنیت خود رهایی یافته باشی. گوش سر را از سخنان یاوه رهائی بخش تا شهر جان یعنی حضور را با روشنی و فروغ ببینی‏.
user_image
روناک
۱۳۹۶/۰۷/۳۰ - ۱۵:۰۹:۲۸
درودهمیشه از گنجور بهره میگیرم و آن را بسیار مفید وکارامد میدانمکربلا در مفهوم رنج وسختی سفر به کار برده شده استسپاس از همگان
user_image
دکتر صحافیان
۱۳۹۸/۰۷/۰۷ - ۰۶:۱۱:۵۰
ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 3 حکایت مسافران هند و خوردن بچه فیلمسافران هند از روی گرسنگی خواستند تا حیوانی شکار کنند.مردی خردمند آنها را از خطرات شکار بچه فیل آگاه کرد که فیل ها بوی فرزند خویش را تشخیص می دهند و از خورنده انتقام می گیرند.گرسنگی بر آنها غلبه کرد و بچه فیلی را کباب کردند و خوردند.یکی از آنها بر هوس خود غالب شد و هر چه اصرار کردند گوشت بچه فیل را نخورد.مسافران به خواب رفتند و آن مرد بیدار ماند .فیلی خشمگین آمد و ابتدا دهان مرد را بویید،سپس به سوی دیگران رفت و با یافتن بوی فرزند خود از دهانشان آنها را به هلاکت رساند.فیل تمثیل حق تعالی است و فیل بچگان؛ اولیا و انسان های کامل که در پوششی از گمنامی زندگی می کنند.خوردن بچه فیل نیز تمثیل حسادت و دشمنی با اولیای خداوند است.گفت اطفال من اند این اولیادر غریبی،فرد از کار و کیا81از برای امتحان خوار و یتیملیک اندر سر منم یار و ندیمبه جهت امتحان خود اولیا و همچنین آزمودن دیگران تا ظاهر بینی را رها کنند؛خداوند اولیا را در ظاهر خوار و غریب قرار داده است.هان و هان این دلق پوشان من اندصد هزار اندر هزار و،یک تن اند84اشاره به وحدت جانهای اولیا و عارفان و انبیا که یکی بیشتر نیستند،گرچه صد هزار باشند.کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روحarameshsahafian@
user_image
غلام علی
۱۳۹۸/۱۰/۱۵ - ۰۷:۲۳:۲۷
سلام بر دوستان رزم آور ادیب و زبان آور گاه گاهی مباحث وصفی و تفسیری اشعار را میخوانم اما امروز مجظوظ شدم که مباحث آتشین دو بزرگوار عرصه قال را ملاحظه کردم.از آنجاییکه خودم را در حد شما دو بزرگوار قلم فرسا نیافتم از حافظ مدد خواستم فرمودند:چون ندیدن حقیقت ره افسانه زدند پس آنگه صلاح دیدم قفل خاموسی بر لب زنم و گنجور را فقط در حد اشعارش ببینم و به اصطلاح شما دو ادیب نامی: دم در کشم ار نه صبا را خبر شود
user_image
حمیدرضا
۱۳۹۸/۱۰/۱۵ - ۱۵:۲۲:۲۴
سپهبد شهید قاسم سلیمانی ابیاتی از این شعر را در سخنرانی خواندند:رقص و جولان بر سر میدان کنندرقص اندر خون خود مردان کنندچون رهند از دست خود دستی زنندچون جهند از نقص خود رقصی کنندروحش شاد
user_image
محمد
۱۳۹۸/۱۰/۱۶ - ۰۰:۳۶:۵۴
باسلام خدمت اساتید ارجمندبنده باوجود اینکه هیچ تخصصی در زمینه شعرو ادبیات ندارم وتنها گاه گاهی با نوشیدن جرعه ای ازشراب ناب اشعار پارسی سرمست میشوم بواسطه ی دیدن فیلم یکی ازسخنرانیهای سردارمیهن پرستو عارف شهید قاسم سلیمانی به خواندن این شعر زیبا کامیاب گردیدم ممنون میشم اگر کسی از دوستان در مورد بیت زیر توضیحی مرحمت بفرمایندسوی شامست این نشان و این خبردر ره قدسش ببینی در گذر
user_image
adabyar.blogfa
۱۳۹۸/۱۰/۱۶ - ۰۹:۱۳:۰۴
رقص کن آن جا...: رقص کردن، گرد گردیدن، و این سو و آن سو گشتن است در مجلس‏های سماع که در خانقاه می‏کردند. و از شور و هیجان از خود بی‏خود می‏شدند. یک دست جام باده و یک دست جعد یار رقصی چنین میانه می‏دانم آرزوست‏(دیوان کبیر، ب 4645)خود را شکستن: شکستن نفس. خودی را رها کردن.پنبه از ریش شهوت کندن: پنبه را از روی جراحت بر می‏دارند تا چرک و خون فاسد که زیر آن فراهم آمده برون رود. مولانا گوید: پنبه هوی و هوس را از روی زخم شهوت بردار تا ریشه فاسد آن از دلت برون رود.رقص اندر خون خود: دور نیست توجه او در این عبارت به نجم الدین کبری باشد. (حاشیه لاهوتی، بر ترجمه شرح مثنوی نیکلسون) از دست خود رهیدن: خودی را واگذاردن. کشتن هوای نفس را.دف زدن مطربان از درون: کنایه از شور و نشاط درونی. این شور و نشاط آنان را خوش می‏دارد و به رقص و نشاط وا می‏دارد.گوش دل: گوش باطن است که حقایق را می‌شنود، در مقابل گوش سر است.هُو اُذُن: برگرفته از قرآن کریم است وَ مِنْهُمُ اَلَّذِینَ یُؤْذُونَ اَلنَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ: و از آنان کسانی پیمبر را آزار می‏دهند، و می‏گویند او سرا پا گوش است. بگو گوش خوبی است شما را به خدا و مؤمنان ایمان می‏آورد.[1] مُرضِع: شیر دهنده، کنایه از تربیت کننده.( 95) وقتی رقص کن که خود را شکسته و بر نفس غالب شده و پنبه را از ریش شهوت کنده باشی‏. ( 96) جولان و رقص را در میدان باید کرد مردها در میان خون خود رقص می‏کنند. ( 97) وقتی از دست خود رهایی یافتند دست می‏زنند و چون از نقص خود خلاص شدند رقص می‏کنند. ( 98) مطربان باطنی برای آنها دف زده و دریاها در شور آنها کف می‏زنند. ( 99) تو نمی‏بینی ولی در گوش آنها برگهای درختان بر شاخها مشغول کف زدن هستند. ( 100) تو کف زدن برگها را نخواهی دید در اینجا گوش دل لازم است نه گوش این بدن‏. ( 101) گوش سر را از سخنان یاوه و دروغ بر بند تا شهر جان را با روشنی و فروغ ببینی‏. ( 102) گوش حضرت محمد (ص ع) از سخن مردم متأذی می‏شود تا در قرآن مجید حق در باره او می‏فرماید. ( 103) آری آن پیغمبر اکرم تمام وجودش گوش و چشم است و او است که ما را چون طفل از پستان رحمت شیر می‏دهد. ( 104) این سخن بی‏پایان است اکنون باز گرد و قصه خورندگان بچه فیل را بیان کن‏.مولانا می گوید: انسان غافل، انسانی است که چشم باطن او نابیناست، فرجام امور را نمی‌بیند و شیفتهْ ظواهر دنیاست؛ منافع خود را می‌بیند و دائم در حرکت است، اما به حاصلی که ارزش معنوی داشته باشد، دست نمی‏یابد و به تعبیر مولانا، هم‌چون خرس، بی‌هدف می‏رقصد، چنان‌که خرس در کوچه‌ها و بازار می‏رقصد و هرچه تماشاگران می‏دهند، به صاحب خرس می‏رسد و به خرس، جز رنج و زحمت بیهوده، چیزی نمی‌رسد. دنیاپرستان غافل نیز زحمت می‏کشند. اما اندوخته‏های خود را برای دیگران می‏گذارند و می‌روند. مولانا می‏گوید: زخم غفلت را با پنبهْ هوا و هوس نمی‌شود التیام داد، بلکه به جای آن، باید مرهم ریاضت بگذاری تا بهبودی یابد."خود"، نفس انسان و هوای نفس است که اگر مقهور انسان شود، جای شادی کردن و رقصیدن است و به جایی برسی که زخم غفلت و شهوت‌ها در وجود تو درمان پذیرد. مردان حق اگر نفس و خواهش‏های نفسانی را سرکوب کنند، در میدان شهر می‏رقصند و در حقیقت، شادی مرد حق از درون او نشئت می‏گیرد و در آن حال، همهْ هستی با او در نشاط است و دریاها نیز موج برمی‌دارند و "کف"، به روی آب می‏آورند؛ برگ درخت‌ها که به هم می‌خورد, گویی برای شرکت در شادی مردان حق، کف می‏زنند. مولانا می‏گوید: گوش ظاهر و جسمانی را که عامل و سبب غفلت توست، از شنیدن سخنان یاوه و بی‌پایه فرو‌بند تا وادی روح و روان را روشن و فروزان مشاهده کنی.
user_image
Zahra
۱۳۹۸/۱۰/۱۷ - ۱۷:۰۷:۲۲
سلام و درودکسی مثل من که متأسفانه زیاد از شعر سردرنمیارم بسیار خوشحال میشم اگه در کنار بحث های تخصیصیتان یه مفهوم کلی از شعر ها برای متوجه شدن بیشتر ما بگذارید. ممنون
user_image
عباس
۱۳۹۸/۱۰/۱۹ - ۰۰:۳۸:۴۲
آنچه من میفهمم از کل این شعر حضرت مولانا این است که ای انسانها نفس خودتان را از دنیا برحذر بدارید تا به سرخوشی و طرب اساسی برسید در آن حالت حتی چیزهایی میبینید و میشنوید که با اعضای بدن قابل درک نیست. بدانید که هرچه میگویید و میشنوید به گوش حضرت رسول میرسد پس مراقب باشید.
user_image
فروزان
۱۳۹۸/۱۱/۰۲ - ۲۱:۴۲:۴۳
رقص و جولان بر سر میدان کنندرقص اندر خون خود مردان کنندچون رهند از دست خود دستی زنندچون جهند از نقص خود رقصی کننداین دو بیت زیبا را از زبان سردار شهید (قاسم سلیمانی) شنیدم و چه خوش به زبان کسی نشست که پیش از رقص در خون خود، بیت پیشش را نیز به انجام رسانیده بود.رقص آنجا کن که خود را بشکنیپنبه را از ریش شهوت بر کنیو شگفت آور اینکه این سردار خود پیل بچه ای بود که قطعا پیل مادر برای گرفتن انتقام خون پور خویش دهان ها را خواهد بویید و هرآنکه به نوعی کباب فرزندش را خورده به هلاکت میرساند انشاالله.به نشانه های بسیار این شعر که چگونه از هندوستان به شام و قدس و دجله و کربلا میرسد دقت کنید. گویی مولانا در حال پیشگویی بوده.سوی شامست این نشان و این خبردر ره قدسش ببینی در گذر
user_image
علی کلینی
۱۳۹۸/۱۱/۱۱ - ۰۶:۰۹:۴۶
این بیت رو شهید سلیمانی می‌خونده:رقص و جولان بر سر میدان کنند / رقص اندر خون خود مردان کنند
user_image
رهگذر
۱۳۹۸/۱۱/۲۱ - ۱۴:۲۹:۵۶
سلام و ممنون از توجه بسیار خوب خانم فروزاننکته‌ی جالب و عجیبی بود
user_image
غریبه
۱۳۹۸/۱۲/۲۰ - ۰۶:۳۷:۰۹
جناب امین کیخا مطمئنا بزرگی چون حضرت مولانا بیشتر از شما میداند و خطا گرفتن شما از آن حضرت والا مقام کاری ناپسند است چنانچه ایشان لقب صراف سخن را دارند و مطمئنا در اینچنین موردها بیشتر از شما می دانند.
user_image
فروغ
۱۳۹۹/۰۲/۱۱ - ۰۱:۱۶:۰۹
چندین نظریه دربارهٔ ریشه نام کربلا ارائه شده‌است. یاقوت حموی جغرافی‌دان مشهور ریشه آن را «کربله» که شکل مؤنث از واژه‌ای عربی به معنی «زمین نرم» است می‌داند؛ که اشاره به نوع پوشش خاکی پوک بسیار گسترده در جنوب عراق است. دیگر اینکه واژه کربلاء یک واژه آرامی است که نهایتاً از زبان اکدی وام گرفته شده و از ترکیب دو واژه «کوره» محل پخت آجر و «بابل» نام شهر باستانی مجاور آن ساخته شده‌است، که در بررسی‌های باستان‌شناسی نیز بقایای استخراج خاک رس و پخت آجر در زمان‌های بسیار کهن نیز بدست آمده‌است. نظریه دیگری بیان می‌کند واژه کربلا در آرامی כַרְבָלָא / ܟܪܒܠܐ [ krblh نهایتاً از واژه اکدی karballatu گرفته شده و اشاره به نوعی پوشش سر در زمان باستان و همچنین گل تاج خروس است که احتمالاً نوعی تاج قدیمی به شکل تاجِ خروس بوده‌است.
user_image
مطهر حشمت نسب
۱۳۹۹/۱۰/۲۸ - ۰۳:۰۱:۴۶
چون جهند از نفس خود رقصی کنند در اینجا نفس صحیح است نه نقص ، چون نفس ،عقل،قلب ،روح،خفی و اخفی از مراتب و منازل انسان هستند
user_image
محمد هنرور
۱۴۰۱/۰۷/۲۶ - ۱۲:۳۴:۱۵
شاید تنها نقص انسان از مراتبی که فرمودید ، نفس او باشد.
user_image
محمد جواد آقاسی
۱۴۰۲/۰۷/۰۵ - ۱۴:۲۹:۲۲
با سلام لغت شام و قدس در این بیت اشاره است به بقایای بازمانده از اجساد و مردگان سنگ شده قوم لوط که در اثر نفرین آن ولی خدا نابود شدند و در مسیر گذر کاروان های شام و قدس قرار گرفته و ارتباطی به مسائل پیش‌گویی ندارد. 
user_image
فروزان
۱۴۰۲/۰۸/۲۳ - ۱۳:۴۵:۱۷
کسی هم نگفت که مولانا پیشگویی کرده،نوشتم «گویی در حال پیشگویی بوده» برای بسیاری این یک همزمانی است، اما برای آنها که اولیا را میشناسند، ارتباط آنها را با موسی و قدس میدانند. به هر حال هرچه بیشتر این ابیات بخصوص را میخوانم، به زنده بودن آنها و رخ دادنشان بیشتر پی میبرم.