مولانا

مولانا

بخش ۲۲۷ - حکایت عاشقی دراز هجرانی بسیار امتحانی

۱

یک جوانی بر زنی مجنون بُدست

می‌ندادش روزگارِ وصل دست

۲

بس شکنجه کرد عشقش بر زمین

خود چرا دارد ز اول عشق کین؟

۳

عشق از اول چرا خونی بود؟

تا گریزد آنک بیرونی بود

۴

چون فرستادی رسولی پیش زن

آن رسول از رشک گشتی راه‌زن

۵

ور بسوی زن نبشتی کاتبش

نامه را تصحیف خواندی نایبش

۶

ور صبا را پیک کردی در وفا

از غباری تیره گشتی آن صبا

۷

رقعه گر بر پر مرغی دوختی

پر مرغ از تف رقعه سوختی

۸

راههای چاره را غیرت ببست

لشکر اندیشه را رایت شکست

۹

بود اول مونس غم انتظار

آخرش بشکست کی هم انتظار

۱۰

گاه گفتی کاین بلای بی‌دواست

گاه گفتی نه حیات جان ماست

۱۱

گاه هستی زو بر آوردی سری

گاه او از نیستی خوردی بری

۱۲

چونک بر وی سرد گشتی این نهاد

جوش کردی گرم چشمهٔ اتحاد

۱۳

چونک با بی‌برگی غربت بساخت

برگ بی‌برگی به سوی او بتاخت

۱۴

خوشه‌های فکرتش بی‌کاه شد

شب‌روان را رهنما چون ماه شد

۱۵

ای بسا طوطی گویای خمش

ای بسا شیرین‌روانِ روترش

۱۶

رو به گورستان دمی خامش نشین

آن خموشانِ سخن‌گو را ببین

۱۷

لیک اگر یکرنگ بینی خاکشان

نیست یکسان حالت چالاکشان

۱۸

شحم و لحم زندگان یکسان بود

آن یکی غمگین دگر شادان بود

۱۹

تو چه دانی تا ننوشی قالشان

زانک پنهانست بر تو حالشان

۲۰

بشنوی از قال های و هوی را

کی ببینی حالت صدتوی را

۲۱

نقش ما یکسان بضدها متصف

خاک هم یکسان روانشان مختلف

۲۲

همچنین یکسان بود آوازها

آن یکی پر درد و آن پر نازها

۲۳

بانگ اسپان بشنوی اندر مصاف

بانگ مرغان بشنوی اندر طواف

۲۴

آن یکی از حقد و دیگر ز ارتباط

آن یکی از رنج و دیگر از نشاط

۲۵

هر که دور از حالت ایشان بود

پیشش آن آوازها یکسان بود

۲۶

آن درختی جنبد از زخم تبر

و آن درخت دیگر از باد سحر

۲۷

بس غلط گشتم ز دیگ مردریگ

زانک سرپوشیده می‌جوشید دیگ

۲۸

جوش و نوش هرکست گوید بیا

جوش صدق و جوش تزویر و ریا

۲۹

گر نداری بو ز جان روشناس

رو دماغی دست آور بوشناس

۳۰

آن دماغی که بر آن گلشن تند

چشم یعقوبان هم او روشن کند

۳۱

هین بگو احوال آن خسته‌جگر

کز بخاری دور ماندیم ای پسر

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 324
مثنوی معنوی ـ ج ۱ و ۲ و ۳ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۵۸۴

نظرات

user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۷/۰۴ - ۱۲:۴۱:۳۸
بیت 19:غلط: ننوشیدرست: ننیوشی
user_image
احمدعلی غلامی
۱۳۹۴/۱۰/۲۷ - ۰۵:۴۳:۵۹
یکی از تفاوتهای بارز حافظ و مولوی را میتوان در همین اشعار یافت. مولوی از ابتدا میدانسته به کجا و با چه شرایطی سروکار دارد زمانیکه میگوید: " عشق از اول چرا خونی بود ......"و حافظ بعد از ورود به این مسیر از سختی راه و شرایط آن سخن میگوید: " که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها ...." و همچنین میگوید:چو عاشق می‌شدم گفتم که بردم گوهر مقصود ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد ( حافظ)البته نکته بسیار مهمتر در اینجاست که بنظرم حافظ در حقیقیت خواسته در این غزل به ما آگاهی و اطلاعات از مسیر و فرآیند حرکت عشقی دهد بر خلاف مولوی. حافظ بعنوان یک سالک و رونده راه و معلم واقعی آنچه را که خود تجربه کرده در اختیار ما گذاشته است.برای اطلاعات بیشتر میتوان به کتاب " شعر و موسیقی در ایران با بهبود مدل لایه لایه ای جهت تکامل فرهنگی (از دیدگاه جامعه شناسی) " مراجعه نمود. 1394/10/27
user_image
بابک
۱۳۹۴/۱۰/۲۷ - ۱۸:۵۵:۵۰
دوست عزیز جناب غلامی،گمان غالب برآنست که مولانا نیز از ابتدا نمی دانست.….و این دیدار شمس بود و جرقه حاصل از آن (در سی و هفت هشت سالگی ملای روم)...باری، به نظر می آید که این دو هر کدام در زمانی از عمر خویش پای در این راه گذارده، و بر خلاف باور بسیاری که یکی را به اوج برده و دیگری را نفی می کنند و یا مدال طلا را به یکی داده و نقره را به دیگری، سپس هرکدام نیز به اوج کمالات رسیده اند...از زبان مولانا و از ره دشوار و مصائب عشق:در شش دره ای افتاد عاشق...عشق تو آورد قدح پر ز بلاها...از عشق بگو که عشق دامست...جفای عشق کشیدن فن سلاطین است...وان کس که از دام عشق دورست...عشق روی تو به شش سوی جهان دام دلست...عشق بی درد افسانست ای پسر...هزار آتش و دود و غمست و نامش عشق...و مهمتر آنکه به گمانم تفاوتها ظاهریست و این رهروان عشق در نهایت هر کدام به زبانی گوشه هایی از تجربیاتشان را بیان کرده اند:یکیست ترکی و تازی در این معامله حافظحدیث عشق بیان کن به هر زبان که تو دانی
user_image
مجتبی خراسانی
۱۳۹۴/۱۰/۲۸ - ۱۹:۳۶:۴۲
بسمه تعالیاحسنت، آفرین، صحیح فرمودید.جلال الدین می فرماید:با دو عالم عشق را بیگانگیست/اندرو هفتادو دو دیوانگیستو:بندگی و سلطنت معلوم شد/زین دو پرده عاشقی مکتوم شدو:کاشکی هستی زبانی داشتی/تا ز هستان پرده ها برداشتیو:آفت ادراک آن حالست قال/خون به خون شستن محالست محالو:من چو با سوداییانش محرمم/روز و شب اندر قفس در نی دممابوعلی سینا قدس سره در قصیدۀ عینیه می فرماید:مَحجوبَةُ عَن کُل مُقلَةِ عارفِ/وَهِیَ التی سَفَرَت وَ لَم تَتَیَرقَعِپوزش...
user_image
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com
۱۳۹۶/۰۱/۰۶ - ۱۱:۱۸:۲۰
درج حاشیه برای بیت عشق از اول ... 【یاقیش گــَلـــَر یــِر دُویماز】 ◐ باران می آید و زمین ، سیراب نمی شود . 【مـــَن سَن نَن نَجور دُویوم】 ◑ مــن چـــگـونـه از تــو سـیراب شـَـوَم ؟! «چِکّه ای از یک شعر آذری»سلام و فراوان سلام بر شما که اندیشه تان همواره از مشرقِ پیاله ها طلوع می کُند . ▊ پرسش : چرا جاده ی عشق هایِ رنگی و هوسناک ، روندگان زیادی دارد ؟ آیا این به خاطر سختی و رنج هایی است که ویژه ی جاده ی عشق هایِ متعالیست ؟ ▏
پاسخ : راهِ عشق هایِ هوسناک مثلِ جاده ای سَرپایینی است که سراشیبی اش روندگان را به دویدن هم تشویق می کند ، اما راه عشق های متعالی مثل جاده های سربالاست که راه رفتن در آن ها بی زحمت و رنج نیست . و طبعاً بخشِ حیوانی انسان ، راحت طلب است و مِیلِ به رنج کِشی هایِ مقدس ندارد . برای همین راه عشق های متعالی کم رونده است . به نظر می رسد وقتی شخصی عاشق شخصی دیگر می شود دو حالت داشته باشد : آن فرد یک یا چند (نداشته ی) خود را در فردی دیگر یافته است و یا یک یا چند چیز (مشابه) را در خود و فردی دیگر پیدا کرده است . اگر این (نداشته ها) یا (مشابهات) به بخش حیوانیت انسان تعلق داشته باشند ، امیال آن آدم رنگی و هوس آلود خواهد بود ، اما اگر آن (نداشته ها) یا (مشابهات) مربوط به بخشِ متعالی انسان باشد بی شک امیال آن آدم نیز متعالی خواهد بود . در صورتی که امیال عاشق ، رنگ متعالی داشته باشند ، دیگر فکر و ذکر عاشق ، وصال و رسیدن به معشوق نمی شود بلکه او راه می افتد که از اسرار عشق باخبر شود و حتی بیش تر از (راه رسیدن) ، لذت می برد تا از (خود رسیدن) .البته راه عشق های متعالی در نظر بزرگان و شاعران چندان (خوش توصیف) نیستند بلکه (خوفناک) نیز جلوه کرده اند . مثلا رابعه عشق را دریایی معرفی می کند که کرانه و کناره ندارد یا حافظ آن را راهی معرفی می کند که در آن ، سرها را بریده اند بی جرم و بی جنایت . یا حافظ در جای دیگر می گوید : که عشق آسان نمود اول ولی افتاد (مشکل ها) . مولوی نیز در اشعارش گفته است : عشق از اول ، (سرکش) و (خونی) بود▎ تا گریزد هر که بیرونی بود . و عطار این توصیفات را را به جایی می رساند که می گوید خود عشق ورزی هم حجاب و مانعی است برای رسیدن به معشوق . باید از آن هم گذشت تا بیگانه ای میان عاشق و معشوق نماند ؛ دلا گر عاشقی از عشق بگذر ▎ که تا مشغول عشقی عشق بند است . و شاید حالا بتوان حدس زد که چرا راه عشق های متعالی کم رونده و به عبارتی یتیم است . چون سر و کارش با جایگاه عالی اندیشه است نه با جایگاه های فرو مرتبه ی بدن . چقدر زیبا گفت اردشیر رستمی که آدمی با اندیشیدن ، یتیم می شود .احمد آذرکمان . فروردین 1396 @farhangema110
user_image
محدث
۱۳۹۷/۰۳/۲۱ - ۲۳:۲۵:۳۱
سلام علیکمآن بیت معروف را این گونه هم دیده و شنیده ام:عشق از اول سرکش و خونی بود(یا: عشق ز اول....)تا گریزد آن که بیرونی بودشیخ الملک اورنگ که در سال 1324 ق مصادف با مشروطه شدن ایران زمین به همراه علامه ابن الشیخ مازندرانی از تهران عازم زیارت ارض اقدس است در سبزوار از کاروان جدا شده و صباحی چند در بیدخت مانده به نیت تشرف با لباس فقر! که البته منصرف می شود. از گفتگوهای میان وی و ملا سلطان علی گنابادی یکی سوال درباره حافظ و مولوی است و ملا سلطان در ترجیح مولوی بر حافظ، همین را عنوان می کند که انتهای مسیر سلوک حافظ طبق که عشق آسان نمود اول.... ابتدای سلوک مولوی است که: عشق از اول سرکش و خونی بود.البته شواهد نقضی برای هر دو شاعر بزرگوار در دست است چنانکه برخی شواهد(سقیم یا صحیح) توسط بعضی از دوستان بیان شد،و الله هو الهادی
user_image
محدث
۱۳۹۷/۰۳/۲۱ - ۲۳:۳۰:۱۴
نظر قبلی که به محاق رفت!همچنین در سیاق مشرب مولانا یاد بیتی از شیخ محمدتقی نیشابوری معروف به ادیب دوم نیشابوری افتادم که می گوید:عشق شیری است قوی پنجه و می گوید فاش:هر که از جان بگذرد، بگذرد از بیشه ما