
مولانا
بخش ۲۲۷ - حکایت عاشقی دراز هجرانی بسیار امتحانی
یک جوانی بر زنی مجنون بُدست
میندادش روزگارِ وصل دست
بس شکنجه کرد عشقش بر زمین
خود چرا دارد ز اول عشق کین؟
عشق از اول چرا خونی بود؟
تا گریزد آنک بیرونی بود
چون فرستادی رسولی پیش زن
آن رسول از رشک گشتی راهزن
ور بسوی زن نبشتی کاتبش
نامه را تصحیف خواندی نایبش
ور صبا را پیک کردی در وفا
از غباری تیره گشتی آن صبا
رقعه گر بر پر مرغی دوختی
پر مرغ از تف رقعه سوختی
راههای چاره را غیرت ببست
لشکر اندیشه را رایت شکست
بود اول مونس غم انتظار
آخرش بشکست کی هم انتظار
گاه گفتی کاین بلای بیدواست
گاه گفتی نه حیات جان ماست
گاه هستی زو بر آوردی سری
گاه او از نیستی خوردی بری
چونک بر وی سرد گشتی این نهاد
جوش کردی گرم چشمهٔ اتحاد
چونک با بیبرگی غربت بساخت
برگ بیبرگی به سوی او بتاخت
خوشههای فکرتش بیکاه شد
شبروان را رهنما چون ماه شد
ای بسا طوطی گویای خمش
ای بسا شیرینروانِ روترش
رو به گورستان دمی خامش نشین
آن خموشانِ سخنگو را ببین
لیک اگر یکرنگ بینی خاکشان
نیست یکسان حالت چالاکشان
شحم و لحم زندگان یکسان بود
آن یکی غمگین دگر شادان بود
تو چه دانی تا ننوشی قالشان
زانک پنهانست بر تو حالشان
بشنوی از قال های و هوی را
کی ببینی حالت صدتوی را
نقش ما یکسان بضدها متصف
خاک هم یکسان روانشان مختلف
همچنین یکسان بود آوازها
آن یکی پر درد و آن پر نازها
بانگ اسپان بشنوی اندر مصاف
بانگ مرغان بشنوی اندر طواف
آن یکی از حقد و دیگر ز ارتباط
آن یکی از رنج و دیگر از نشاط
هر که دور از حالت ایشان بود
پیشش آن آوازها یکسان بود
آن درختی جنبد از زخم تبر
و آن درخت دیگر از باد سحر
بس غلط گشتم ز دیگ مردریگ
زانک سرپوشیده میجوشید دیگ
جوش و نوش هرکست گوید بیا
جوش صدق و جوش تزویر و ریا
گر نداری بو ز جان روشناس
رو دماغی دست آور بوشناس
آن دماغی که بر آن گلشن تند
چشم یعقوبان هم او روشن کند
هین بگو احوال آن خستهجگر
کز بخاری دور ماندیم ای پسر
تصاویر و صوت


نظرات
ناشناس
احمدعلی غلامی
بابک
مجتبی خراسانی
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com
پاسخ : راهِ عشق هایِ هوسناک مثلِ جاده ای سَرپایینی است که سراشیبی اش روندگان را به دویدن هم تشویق می کند ، اما راه عشق های متعالی مثل جاده های سربالاست که راه رفتن در آن ها بی زحمت و رنج نیست . و طبعاً بخشِ حیوانی انسان ، راحت طلب است و مِیلِ به رنج کِشی هایِ مقدس ندارد . برای همین راه عشق های متعالی کم رونده است . به نظر می رسد وقتی شخصی عاشق شخصی دیگر می شود دو حالت داشته باشد : آن فرد یک یا چند (نداشته ی) خود را در فردی دیگر یافته است و یا یک یا چند چیز (مشابه) را در خود و فردی دیگر پیدا کرده است . اگر این (نداشته ها) یا (مشابهات) به بخش حیوانیت انسان تعلق داشته باشند ، امیال آن آدم رنگی و هوس آلود خواهد بود ، اما اگر آن (نداشته ها) یا (مشابهات) مربوط به بخشِ متعالی انسان باشد بی شک امیال آن آدم نیز متعالی خواهد بود . در صورتی که امیال عاشق ، رنگ متعالی داشته باشند ، دیگر فکر و ذکر عاشق ، وصال و رسیدن به معشوق نمی شود بلکه او راه می افتد که از اسرار عشق باخبر شود و حتی بیش تر از (راه رسیدن) ، لذت می برد تا از (خود رسیدن) .البته راه عشق های متعالی در نظر بزرگان و شاعران چندان (خوش توصیف) نیستند بلکه (خوفناک) نیز جلوه کرده اند . مثلا رابعه عشق را دریایی معرفی می کند که کرانه و کناره ندارد یا حافظ آن را راهی معرفی می کند که در آن ، سرها را بریده اند بی جرم و بی جنایت . یا حافظ در جای دیگر می گوید : که عشق آسان نمود اول ولی افتاد (مشکل ها) . مولوی نیز در اشعارش گفته است : عشق از اول ، (سرکش) و (خونی) بود▎ تا گریزد هر که بیرونی بود . و عطار این توصیفات را را به جایی می رساند که می گوید خود عشق ورزی هم حجاب و مانعی است برای رسیدن به معشوق . باید از آن هم گذشت تا بیگانه ای میان عاشق و معشوق نماند ؛ دلا گر عاشقی از عشق بگذر ▎ که تا مشغول عشقی عشق بند است . و شاید حالا بتوان حدس زد که چرا راه عشق های متعالی کم رونده و به عبارتی یتیم است . چون سر و کارش با جایگاه عالی اندیشه است نه با جایگاه های فرو مرتبه ی بدن . چقدر زیبا گفت اردشیر رستمی که آدمی با اندیشیدن ، یتیم می شود .احمد آذرکمان . فروردین 1396 @farhangema110
محدث
محدث