مولانا

مولانا

بخش ۳۶ - وحی آمدن به مادر موسی کی موسی را در آب افکن

۱

باز وحی آمد که در آبش فکن

روی در اومید دار و مو مَکَن

۲

در فکن در نیلش و کن اعتمید

من تو را با وی رسانم رو سپید

۳

این سخن پایان ندارد مکرهاش

جمله می‌پیچید هم در ساق و پاش

۴

صد هزاران طفل می‌کشت او برون

موسی اندر صدر خانه در درون

۵

از جنون می‌کُشت هر جا بُد جنین

از حیل آن کورچشم دوربین

۶

اژدها بُد مکر فرعون عنود

مکر شاهان جهان را خورده بود

۷

لیک ازو فرعون‌تر آمد پدید

هم ورا هم مکر او را در کشید

۸

اژدها بود و عصا شد اژدها

این بخورد آن را به توفیق خدا

۹

دست شد بالای دست این تا کجا

تا به یزدان که الیه المنتهی

۱۰

کان یکی دریاست بی غور و کران

جمله دریاها چو سیلی پیش آن

۱۱

حیله‌ها و چاره‌ها گر اژدهاست

پیش الا الله آنها جمله لاست

۱۲

چون رسید اینجا بیانم سَر نهاد

محو شد والله اعلم بالرشاد

۱۳

آنچ در فرعون بود اندر تو هست

لیک اژدرهات محبوس چَهست

۱۴

ای دریغ این جمله احوال تو است

تو بر آن فرعون بر خواهیش بَست

۱۵

گر ز تو گویند وحشت زایدت

ور ز دیگر آفسان بنمایدت

۱۶

چه خرابت می‌کند نفس لعین

دور می‌اندازدت سخت این قرین

۱۷

آتشت را هیزم فرعون نیست

ورنه چون فرعون او شعله‌زنیست

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 234
مثنوی معنوی ( دفتر سوم و چهارم )  بر اساس آخرین تصحیح نیکلسون و مقابله با نسخهٔ قونیه به کوشش حسن لاهوتی - جلال الدین محمد بن محمد مولوی - تصویر ۷۴
مثنوی معنوی ـ ج ۱ و ۲ و ۳ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۴۲۱

نظرات

user_image
شهرام همائی بروجنی
۱۳۹۴/۱۰/۲۶ - ۱۱:۱۵:۳۵
در نوشته بالا هم نا درستی نوشتاری و هم از قلم افتادگی بسیار هست . برای همین آنچه را به نظر این کوچک درست است یکجا در زیر مینویسم :باز وحی آمد که در آبش فکنروی در امید دار و مو مکندر فکن در نیلش و کن اعتمیدمن ترا با او رسانم رو سپیدمادرش انداخت اندر رود نیلکار را بگذاشت با نعم الوکیلاین سخن پایان ندارد مکرهاشجمله می‌پیچید اندر ساق پاشصد هزاران طفل می‌کشت از برونخصم او در صدر خانه در دروناز جنون می‌کشت هر جا بد جنیناز حیل آن کورچشم دوربیناژدها بد مکر فرعون عنودمکر شاهان جهان را خورده بودلیک ازو فرعون‌تر آمد پدیدهم ورا هم مکر او را در کشیداژدها بود و عصا شد اژدهااین بخورد آن را به توفیق خدادست شد بالای دست این(بین )تا کجاتا به یزدان که الیه المنتهیکآن یکی دریاست بی غور و کرانجمله دریاها چو سیلی پیش آنحیله‌ها و چاره‌ها گر اژدهاستپیش الا الله آنها جمله لاستچون رسید اینجا بیانم سر نهادمحو شد والله اعلم بالرشادآنچه در فرعون بود اندر تو هستلیک اژدرهات محبوس چهستای دریغ این جمله احوال توهستتو بر آن فرعون بر خواهیش بستآنچه گفتم جملگی احوال تستخود نگفتم صدیکی زآنها درستگر ز تو گویند وحشت زایدتور ز دیگر آن فسانه آیدتچه خرابت می‌کند نفس لعیندور می‌اندازدت سخت این قریناین جراحتها همه از نفس تست لیک مغلوبی زجهل ای سخت سستآتشت را هیزم فرعون نیستزآنکه چون فرعون او را عون نیستگلخن نفس ترا خاشاک نیستورنه چون فرعون او شعله‌زنیست