مولانا

مولانا

بخش ۴۹ - اختلاف کردن در چگونگی و شکل پیل

۱

پیل اندر خانهٔ تاریک بود

عرضه را آورده بودندش هُنود

۲

از برای دیدنش مَردم بسی

اندر آن ظلمت همی‌شد هر کسی

۳

دیدنش با چشم چون ممکن نبود

اندر آن تاریکیش کف می‌بِسود

۴

آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد

گفت همچون ناودانست این نهاد

۵

آن یکی را دست بر گوشش رسید

آن برو چون بادبیزن شد پدید

۶

آن یکی را کف چو بر پایش بسود

گفت شکل پیل دیدم چون عمود

۷

آن یکی بر پشت او بنهاد دست

گفت خود این پیل چون تختی بدست

۸

همچنین هر یک به جزوی که رسید

فهم آن می‌کرد هر جا می‌شنید

۹

از نظرگه گفتشان شد مختلف

آن یکی دالش لقب داد این الف

۱۰

در کف هر کس اگر شمعی بدی

اختلاف از گفتشان بیرون شدی

۱۱

چشم حس همچون کف دستست و بس

نیست کف را بر همهٔ او دست‌رس

۱۲

چشم دریا دیگرست و کف دگر

کف بهل وز دیدهٔ دریا نگر

۱۳

جنبش کفها ز دریا روز و شب

کف همی‌بینی و دریا نی، عَجَب

۱۴

ما چو کشتیها به‌هم بر می‌زنیم

تیره‌چشمیم و در آب روشنیم

۱۵

ای تو در کشتی تن رفته به خواب

آب را دیدی نگر در آبِ آب

۱۶

آب را آبیست کو می‌راندش

روح را روحیست کو می‌خواندش

۱۷

موسی و عیسی کجا بُد کآفتاب

کِشتِ موجودات را می‌داد آب

۱۸

آدم و حوا کجا بد آن زمان

که خدا افکند این زه در کمان

۱۹

این سخن هم ناقص است و ابترست

آن سخن که نیست ناقص آن سَرست

۲۰

گر بگوید زانْ بلغزد پای تو

ور نگوید هیچ از آنْ ای وای تو

۲۱

ور بگوید در مثال صورتی

بر همان صورت بچَفسی ای فتی

۲۲

بسته‌پایی چون گیا اندر زمین

سر بجنبانی به بادی بی‌یقین

۲۳

لیک پایت نیست تا نقلی کنی

یا مگر پا را ازین گِل بر کنی

۲۴

چون کَنی پا را حیاتت زین گِلست

این حیاتت را روش بس مشکلست

۲۵

چون حیات از حق بگیری ای روی

پس شوی مستغنی از گِل می‌روی

۲۶

شیر‌خواره چون ز دایه بسکلد

لوت‌خواره شد مرورا می‌هلد

۲۷

بستهٔ شیر زمینی چون حبوب

جو فطام خویش از قوت القلوب

۲۸

حرف حکمت خور که شد نور ستیر

ای تو نور بی‌حُجُب را ناپذیر

۲۹

تا پذیرا گردی ای جان نور را

تا ببینی بی‌حُجُب مستور را

۳۰

چون ستاره سیر بر گردون کنی

بلک بی گردون سفر بی‌چون کنی

۳۱

آنچنان کز نیست در هست آمدی

هین بگو چون آمدی مست آمدی

۳۲

راههای آمدن یادت نماند

لیک رمزی بر تو بر خواهیم خواند

۳۳

هوش را بگذار و آنگه هوش‌دار

گوش را بر بند و آنگه گوش دار

۳۴

نه نگویم زانک خامی تو هنوز

در بهاری تو ندیدستی تموز

۳۵

این جهان همچون درختست ای کرام

ما برو چون میوه‌های نیم‌خام

۳۶

سخت گیرد خامها مر شاخ را

زانک در خامی نشاید کاخ را

۳۷

چون بپخت و گشت شیرین لب‌گزان

سست گیرد شاخها را بعد از آن

۳۸

چون از آن اقبال شیرین شد دهان

سرد شد بر آدمی ملک جهان

۳۹

سخت‌گیری و تعصب خامی است

تا جنینی کار خون‌آشامی است

۴۰

چیز دیگر ماند اما گفتنش

با تو روح القدس گوید بی منش

۴۱

نه تو گویی هم بگوش خویشتن

نه من و نه غیر من ای هم تو من

۴۲

همچو آن وقتی که خواب اندر روی

تو ز پیش خود به پیش خود شوی

۴۳

بشنوی از خویش و پنداری فلان

با تو اندر خواب گفتست آن نهان

۴۴

تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق

بلک گردونی و دریای عمیق

۴۵

آن توِ زفتت که آن نهصد توست

قُلزمست و غرقه‌گاه صد توست

۴۶

خود چه جای حد بیداریست و خواب

دم مزن والله اعلم بالصواب

۴۷

دم مزن تا بشنوی از دم‌زنان

آنچ نامد در زبان و در بیان

۴۸

دم مزن تا بشنوی زان آفتاب

آنچ نامد در کتاب و در خطاب

۴۹

دم مزن تا دم زند بهر تو روح

آشنا بگذار در کشتی نوح

۵۰

همچو کنعان کآشنا می‌کرد او

که نخواهم کشتی نوح عدو

۵۱

هی بیا در کشتی بابا نشین

تا نگردی غرق طوفان ای مهین

۵۲

گفت نه من آشنا آموختم

من به جز شمع تو شمع افروختم

۵۳

هین مکن کین موج طوفان بلاست

دست و پا و آشنا امروز لاست

۵۴

باد قهرست و بلای شمع کش

جز که شمع حق نمی‌پاید خمش

۵۵

گفت نه رفتم برآن کوه بلند

عاصمست آن کُه مرا از هر گزند

۵۶

هین مکن که کوه کاهست این زمان

جز حبیب خویش را ندهد امان

۵۷

گفت من کی پند تو بشنوده‌ام

که طمع کردی که من زین دوده‌ام

۵۸

خوش نیامد گفت تو هرگز مرا

من بری‌ام از تو در هر دو سرا

۵۹

هین مکن بابا که روز ناز نیست

مر خدا را خویشی و انباز نیست

۶۰

تا کنون کردی و این دم نازُکیست

اندرین درگاه گیرا نازِ کیست

۶۱

لم یلد لم یولدست او از قِدَم

نه پدر دارد نه فرزند و نه عَم

۶۲

ناز فرزندان کجا خواهد کشید

ناز بابایان کجا خواهد شنید

۶۳

نیستم مولود پیرا کم بناز

نیستم والد جوانا کم گراز

۶۴

نیستم شوهر نیم من شهوتی

ناز را بگذار اینجا ای سِتی

۶۵

جز خضوع و بندگی و اضطرار

اندرین حضرت ندارد اعتبار

۶۶

گفت بابا سالها این گفته‌ای

باز می‌گویی به جهل آشفته‌ای

۶۷

چند ازینها گفته‌ای با هرکسی

تا جواب سرد بشنودی بسی

۶۸

این دم سرد تو در گوشم نرفت

خاصه اکنون که شدم دانا و زفت

۶۹

گفت بابا چه زیان دارد اگر

بشنوی یکبار تو پند پدر

۷۰

همچنین می‌گفت او پند لطیف

همچنان می‌گفت او دفع عنیف

۷۱

نه پدر از نصح کنعان سیر شد

نه دمی در گوش آن ادبیر شد

۷۲

اندرین گفتن بدند و موج تیز

بر سر کنعان زد و شد ریز ریز

۷۳

نوح گفت ای پادشاه بردبار

مر مرا خر مرد و سیلت برد بار

۷۴

وعده کردی مر مرا تو بارها

که بیابد اهلت از طوفان رها

۷۵

دل نهادم بر امیدت من سلیم

پس چرا بربود سیل از من گلیم

۷۶

گفت او از اهل و خویشانت نبود

خود ندیدی تو سپیدی او کبود

۷۷

چونک دندان تو کرمش در فتاد

نیست دندان بر کنش ای اوستاد

۷۸

تا که باقی تن نگردد زار ازو

گرچه بود آن تو شو بیزار ازو

۷۹

گفت بیزارم ز غیر ذات تو

غیر نبود آنک او شد مات تو

۸۰

تو همی دانی که چونم با تو من

بیست چندانم که با باران چمن

۸۱

زنده از تو شاد از تو عایلی

مغتذی بی واسطه و بی حایلی

۸۲

متصل نه منفصل نه ای کمال

بلک بی‌چون و چگونه و اعتلال

۸۳

ماهیانیم و تو دریای حیات

زنده‌ایم از لطفت ای نیکو صفات

۸۴

تو نگنجی در کنار فکرتی

نی به معلولی قرین چون علتی

۸۵

پیش ازین طوفان و بعد این مرا

تو مخاطب بوده‌ای در ماجرا

۸۶

با تو می‌گفتم نه با ایشان سخن

ای سخن‌بخش نو و آن کهن

۸۷

نه که عاشق روز و شب گوید سخن

گاه با اطلال و گاهی با دمن

۸۸

روی با اطلال کرده ظاهرا

او کرا می‌گوید آن مدحت کرا

۸۹

شکر طوفان را کنون بگماشتی

واسطهٔ اطلال را بر داشتی

۹۰

زانک اطلال لئیم و بد بدند

نه ندایی نه صدایی می‌زدند

۹۱

من چنان اطلال خواهم در خطاب

کز صدا چون کوه واگوید جواب

۹۲

تا مثنا بشنوم من نام تو

عاشقم بر نام جان‌آرام تو

۹۳

هر نبی زان دوست دارد کوه را

تا مثنا بشنود نام تو را

۹۴

آن کُهِ پَستِ مثالِ سنگ‌لاخ

موش را شاید نه ما را در مُناخ

۹۵

من بگویم او نگردد یار من

بی‌صدا ماند دم گفتار من

۹۶

با زمین آن به که هموارش کنی

نیست همدم با قدم یارش کنی

۹۷

گفت ای نوح ار تو خواهی جمله را

حشر گردانم بر آرم از ثری

۹۸

بهر کنعانی دل تو نشکنم

لیکت از احوال آگه می‌کنم

۹۹

گفت نه نه راضیم که تو مرا

هم کنی غرقه اگر باید تو را

۱۰۰

هر زمانم غرقه می‌کن من خوشم

حکم تو جانست چون جان می‌کشم

۱۰۱

ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و تو منظرم

۱۰۲

عاشق صُنع توَم در شُکر و صبر

عاشق مصنوع کی باشم چو گبر

۱۰۳

عاشق صنع خدا با فر بود

عاشق مصنوع او کافر بود

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 240
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۴۵۳
مثنوی معنوی ( دفتر سوم و چهارم )  بر اساس آخرین تصحیح نیکلسون و مقابله با نسخهٔ قونیه به کوشش حسن لاهوتی - جلال الدین محمد بن محمد مولوی - تصویر ۸۸
مثنوی معنوی ـ ج ۱ و ۲ و ۳ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۴۳۴

نظرات

user_image
حامد
۱۳۸۹/۱۲/۱۸ - ۱۱:۲۳:۲۹
دم مزن تا بشنوی از دم ز نانآنچ نامد در زبان و در بیاندم مزن تا بشنوی از دم زنانآنچ نامد در زبان و در بیانزَنان بَیان
user_image
kiomars
۱۳۹۰/۰۸/۱۶ - ۱۱:۵۵:۰۸
عاشق صنع خدا با فر بود عاشق مصنوع او کافر بود این بیت در واقع ناهی پیروی از نفس و تشویق به علم و علم آموزی است. چون آنکه عاشق صنع خدا باشد دچار شگفتی میشود و در این شگفتی برایش سوال پیش می آید و البته هما یافته های علمی با سوال و کنجکاوی شروع می شوند.
user_image
kiomars
۱۳۹۰/۰۸/۱۶ - ۱۲:۰۱:۴۵
نمی توانم میزان حظ خود را از بیت کتمان کنم ، به نظرم اوج این شعر همین است و جقدر در عصر کنونی و بخصوص در کشور ما این بیت لازم است مورد تدبر واقع شود، به کار گرفته شود، همه چه متدین و چه روشنفکر نیاز مبرم داریم این بیت طلایی را به خود یادآوری کنیم:سخت گیری و تعصب خامی استتا جنینی کار خون آشامی استریشه همه خون آشامی ها ، جنگ ها، کینه ها تعصب است .
user_image
مجید
۱۳۹۱/۰۹/۲۵ - ۲۳:۰۲:۲۳
صنع یعنی آفرینندگی و مصنوع یعنی آفریده شده. عاشق صنع خدا بودن یعنی لذت بردن از قدرت آفرنندگی او که در این لحظه در اطراف ما و در همه جهان به هزاران گونه اتفاق می افتد و تکراری نیست. مصنوع حاصل آفرینندگی است و چسبیدن به آن و مجذوب آن شدن ما را از یاد خدا باز می دارد.(نقل به مضمون از سخنان پرویز شهبازی در شبکه گنج حضور).
user_image
suprem
۱۳۹۲/۰۳/۱۶ - ۱۶:۲۸:۱۶
«تا جنینی کار خون آشامی است» یعنی خون خوردن برای مرحله جنینی است و برای جنین ضرر که هیچ ،لازم هم هست.نه اینکه «خون آشامی» به معنای فساوت،ریشه در،«جنینی» به معنای خامی،دارد.
user_image
ادروک
۱۳۹۲/۰۳/۱۶ - ۱۷:۱۴:۱۵
Suprem عزیزم کاش نام فارسی برگزینی و جانمان را شاد کنی برای چون تویی سزد . جنین را رویان هم می گوییم یعنی روینده بعضی ها چند هفته اول را جنین سپس رویان می گیرند زیرا انگلیسی ها اول emberyo و سپس fetus را دارند
user_image
ادروک
۱۳۹۲/۰۳/۱۶ - ۱۷:۲۱:۴۵
مجید جانم ملاصدرای بزرگ یک دیدگاه دارد به نام حرکت جوهری و تا قبل از او کسی باورمند به حرکت و گردش و تغییر در جوهر نبود بعد از او چنین به نظر می اید که فیلسوفان ما باور دارند افرینش پیوسته است و ذات مبارک الهی پیوسته در فیض و دهشمندی و افزایندگی کیهان را بپا داشته است .
user_image
شکوه
۱۳۹۲/۰۴/۱۱ - ۱۴:۰۲:۰۸
سنایی برای نخستین بار در شعر فارسی تمثیل فیل در شهر کوران را آوردهبود شهری بزرگ در حد غور...میشود گفت از نظر مضمون یکی هستند ولی از نظر عناصر داستان تفاوت دارند چون در اینجا تاریکی داریم ولی ولی سنایی کوری را آورده.وجالب به نظر من اینکه هر دو به نتیجه یکسانی میرسند خطایی که ناشی از جز را کل انگاشتن است شاید میخواسته اند گوشزد کنند که ادراک ادمی محدود است
user_image
شکوه
۱۳۹۲/۰۴/۱۱ - ۱۴:۰۹:۰۶
البته کتابی هم هست با همین مضمون تقریبا به نام کوری از ژوزه ساراماکو .یک رمان اجتماعی نسبتا قوی که پیشنهاد میکنم به دوستان هم گنجم !
user_image
شکوه
۱۳۹۲/۰۴/۱۱ - ۱۴:۱۸:۴۸
با اقتباس سر و کار داریم یا توارد؟
user_image
وحـ_‗ـیـ‗_ـد
۱۳۹۲/۰۴/۱۱ - ۱۵:۱۱:۳۳
اقتباس یاشد یا تواردبرادر مهم عبرت گرفتن از این داستان است.
user_image
شکوه
۱۳۹۲/۰۴/۱۷ - ۰۵:۱۹:۵۷
با دردو به حمید رضای بزرگوار و با پوزش به خاطر تاخیر در
پاسخ که ناشی از عدم دسترسی به شبکه بود ..چکیده رمآن کوری را برای آن دسته از دوستانم که ممکن است دسترسی نداشته باشند می آورم هر چند که خلاصه کردن یک اثر کار شایسته ای نیست در رمان کوری، راننده ای که پشت چراغ قرمز ایستاده خود را میان شعاع سپیدی میبیند کاملا ناگهان و بدون هیچ زمینه ای به هر طرف نگاه میکند سپیدی میبیند وقتی به چشم پزشک مراجعه میکند در میابد که نابینا شده بعد از آن افراد دیگری هم نابینا میشوند و اپیدمی شکل میگیرد همه شخصیت ها به جز پزشک زن کور میشوند اما این کوری سفیدیست و و از طرفی هم چشم ها سالم هستند ولی میبینند و این کوری آغاز یک بیداریست و بینایی انگار باید بینایی انسان به نقطه صفر برسد تا کامل شود و بهتر ببیند و به روز شود! نکته ای که هیچ وقت در نیافتم این بود که چرا کارکتر ها اسم ندارند و به واسطه شکل ظاهری یا گفتشان یا اغلبشان شناخته میشوند جایی خواندم که به خاطر اینکه خواننده به حاشیه نپردازد و غرق متن بماند ولی توجیه نشدم .حمید رضای عزیز مشتاقانه آماده آموزش و یادگیری از شما و دیگر گنجان هستم و خود را کمتر از آن میبینم که بحث فلسفی کنم آن هم با شما! ولی با کمال میل و اشتیاق چشم به راه گوهر افشانیتان هستم و ممنون که میبینیم و می خوانی ام
user_image
شکوه
۱۳۹۲/۰۴/۱۷ - ۰۵:۲۵:۱۵
در سطر ششم کلمه اول شغلشآن بوده که به اشتباه اغلبشان تایپ شده و به این ترتیب اصلاح میشود
user_image
الهه
۱۳۹۲/۰۵/۰۱ - ۱۴:۳۳:۴۱
با درود وقتی از هستی حرف میزنیم به نظر شما او را چه خطاب کنیم ؟ مبدآ ؟ خالق ؟ ...یا اینروز ها مد شده آگاهی یا awareness .اینها همه او را در تعریف و کلیشه میگنجانند .و آیا اساسا مبدآ و source درست خواهد بود .چون پس یک شروع خواهد دا شت که با تعریف هستی مطابقت ندارد.
user_image
مازیار
۱۳۹۴/۰۱/۱۸ - ۱۵:۲۴:۰۸
سخت گیری و تعصب خامی استتا جنینی کار، خون آشامی استاوج شعر در این بیت است و به نظر معنای درست با توجه به کل شعر این است که انسان خام را به جنین تشبیه کرده است که هنوز تکامل نیافته و به بند ناف متصل است و از این طریق زنده می ماند و در واقع با خوردن و آشامیدن و تنفس فقط از این طریق فکر میکند تمام دنیا همین است. مانند انسان خام یا همین افرادی که در تاریکی هر کدام تفسیری از پیل داشته اند بنا بر آن بخش کوچکی که در دسترس آنها بوده است.
user_image
مینا
۱۳۹۴/۱۱/۰۵ - ۰۳:۵۳:۳۰
به شکوه:به نقل از دکتر حسن نصیری جامی در مقاله «ماخذی نویافته بر تمثیلی کهن»:اوّلین روایت فارسی این تمثیل از آنِ غزالی است در «کیمیای سعادت». از آنجا که کیمیای سعادت خلاصه و گزیده ای از مباحث و موضوعات احیاء علوم الدین وی است، طبعاً این تمثیل نیز - با همان اسلوب و کلیّت ِ داستانی - به کیمیای سعادت منتقل شده است.این تمثیل در بخشِ«در شناختن حق»-فصلِ ششم:وجه خلاف در میانِ خلق-ذکر شده است و این گونه آغاز می گردد:«بیشتر خلاف در میان خلق چنین است که همه از وجهی راست گفته باشند و لکن بعضی بینند، پندارند که همه بدیدند.و مثالِ ایشان چون گروهی نابینا اند که شنیده باشند که به شهر ایشان پیل آمده است، شوند تا وی را بشناسند و پندارند که وی را بتوان شناخت . دستها در وی مالَند...::برای خواندن کام این مقاله میتوانید به این آدرس مراجعه کنید:پیوند به وبگاه بیرونی
user_image
مسعود
۱۳۹۵/۰۶/۲۲ - ۰۶:۴۴:۱۷
تفسیر اشعار مولوی و حافظ و صائب تبریزی و عرفای اهل تصوف رو از رادیو پستو (سید محمد حسینی) دنبال کنید تا روشن بشود همه چیز!همه در تاریکی هستیم!
user_image
درویش
۱۳۹۵/۱۱/۱۳ - ۰۴:۴۸:۵۲
دوستان این شعر دارد ادیان را نقد میکند .که هر دین و فرقه ای از زاویه خود نگاه میکنند .یهود و مسیحیت و اسلام و فرقه های دنباله شان که از زاویه خود که محدود انگارانه است میخواهند به خدا برسند اما مولوی راه دیگری را نشان میدهد و آن صوفیه و عرفان است.
user_image
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com
۱۳۹۵/۱۲/۱۰ - ۰۹:۴۴:۰۳
فرهنگ ما:درود و فراوان درود بر رستگارانِ دانشی و فرهنگ دوست که همراه با اون ها بر سرِ سفره ای مشترک ، گوشه یِ نان می شکنیم . ■ امشب سَرِ این داریم که در مورد (ذهنیت ایرانی) چند خطی را با شما در میان بگذاریم .✓ مولوی یِه قصه داره به نام (فیل در تاریکی ) . تویِ  این قصه عده ای یِه فیل رو که در (اتاقی تاریک) قرار گرفته لمس می کُنَن . یکی گوشِ فیل رو لمس می کُنه می گِه این بادبِزنه . یکی پشتِ فیل رو لمس می کُنه می گِه این مثلِ تخت می مونه . دیگری خرطومِ فیل رو لمس می کُنه می گه این شبیه ناودونه . ✓ خلاصه تویِ این قصه ، هر فرد بر اساسِ تصوری که در ذهنش داره فیل رو به یِه چیزی تشبیه می کُنه . البته ذهنی که این تشبیه ها رو انجام می دِه ، تویِ (تاریکی) قرار گرفته . در آخر هم که نوری به این فیل تابیده می شه ، حرف از (کُلِّ) فیله . نه فیلی که از اجزا تشکیل شده . انگار شِدّت اون نورِ تابانده شده این قد زیاده که جزئیات رو مَحو می کُنه و فقط زوم می شِه رو کُلِّ فیل . ✓ یکی از ویژگی های (ذهنِ ایرانی) کُل گرایی و کُل نِگریه . ذهنِ ایرانی غالبا به جزئیات توجه نمی کنه و این باعث می شِه نَتونه گذشته و حالِ فرهنگِ خُودی و غیرِ خُودی رو به صورت دُرُست توصیف کُنه . پس در شکل گرفتنِ (دانایی ایرانی) ، امرِ جزئی اعتبار نداره و همیشه یِه سایه ، یِه تاریکی بر سَرِ جزئیاته . این بی توجهی به جزئیات ، امر شناخت رو دشوار می کُنِه . ✓ برای همینه که هر کس (جزئی) از تاریخ ایران رو لمس می کُنِه اون رو سرایت می دِه به (کُلّ) تاریخ ایران . یکی فقط به جُزءِ دین می پردازه ، یکی تنها به جُزءِ پالایشِ زبان می پردازه ، دیگری به جُزءِ باستان گرایی و یا ...✓ در مجموع باید بِگیم ایران از اجزایی رنگارنگ و گوناگون ساخته شده و اگر فقط به یِه جُزءِ اون توجه کنیم نمی تونیم اون رو بشناسیم .✓ اگه بخوایم یه خوانشِ بُرون متنی از این قصه ی مولوی داشته باشیم باید بِگیم در پایان داستان که نور تابیده می شه ، به جای این که جزئیاتِ فیل محو بشه و نادیده گرفته شِه باید از (ارتباط بین اجزا) صحبت بشه ، چون اون فیل بدونِ اون اجزا اصلا موجودیت پیدا نمی کُنه .● منبع : " کمی درباره ی ذهنیت ایرانی / معصومه علی اکبری " ● با دخل و تصرف در لحن ، شیوه ی نگارش و استخدام کلمه : احمد آذرکمان@farhangema110
user_image
ش.ن
۱۳۹۵/۱۲/۲۸ - ۰۳:۴۳:۴۲
کسانی که از اسرارآگاهن دم زنان منضورهمان انسان کامل است همان کسی که خود مولانا هم مرید آن است و تمام عالم دراختیارونظراوست
user_image
نادر..
۱۳۹۶/۰۳/۱۲ - ۰۲:۵۵:۵۳
دوست عزیزدر این ایات به وضوح "ارتکاب پسر نوح به عمل غیر صالح" موجب عدم امکان نجات وی، و در عین حال ارائه تذکری از سوی خدا به نوح به دلیل یادآوری نابجای قراری که با خدا داشت شده است..ضمنا اگر علاقمند باشید تلاوت بی نظیر این آیات از سوره هود به خصوص از: "و قیل یا ارض ..." با صدای زنده یاد مصطفی اسماعیل در مقام نهاوند بی نهایت شنیدنی و اثرگذار است..
user_image
خرم روزگار
۱۳۹۶/۰۳/۱۲ - ۰۳:۲۹:۴۵
ظاهرا حضرات نوح و لوط بسیار اهل تسامح بوده اندو داستان " پسر نوح با بدان بنشست " نیزاز بیخ و بن نادرست ، چه طرف پسر جناب نوح نبوده است بل به ریششان بسته شده بوده است و خداوند آگاهترین است.
user_image
نادر..
۱۳۹۶/۰۳/۱۲ - ۰۵:۰۵:۴۴
دوست عزیزاز کل این ماجرا نکته ای که جذابیت دارد این است که معیار ارزشمندی انسان (حتی اگر پیامبر خدا و یا پسر پیامبر و .. باشد) نیکوکاریست..مابقی ماجرا، از ساخت آنگونه کشتی و ... تا بالا زدن سطح آب از بلندترین نقاط خشکی (و این که این همه آب قبلا کجا بوده!؟) و ... بماند
user_image
خرم روزگار
۱۳۹۶/۰۳/۱۲ - ۰۷:۴۴:۵۶
امید که مراد از نیکو کاری رفتار مردم دوستانه همسران این جنابان نبوده باشدار چه در سیره دیگر پیامبران نیز دیده شده است . ازابراهیم در سفر مصر همسر خویش را خواهر معرفی کرد مبادا فرعون احساس گناه کند ، حدیث روح القدس و درودگر ، تا برسیم به صفوان ابن معطل سهمی. (نمونه ای از آن کشتی خیالی در ایالت کانزاس آمریکا به هزینه چندین کرور دلار ساخته شده و روزانه هزاران زوار دارد.)
user_image
خرم روزگار
۱۳۹۶/۰۳/۱۲ - ۰۷:۴۵:۵۱
در چله گاه هم نشانی نیست
user_image
محمد
۱۳۹۶/۰۳/۱۲ - ۱۳:۴۲:۵۹
یه حالتی هست که بهش میگن سکوت درون, inner silentشما با در نظر گرفتن وجود این حالت یک بار دیگه شعر رو کامل بخونین. تا متوجه بشین مولوی از چه دنیایی خبر داده.
user_image
نادر..
۱۳۹۶/۰۳/۱۵ - ۰۲:۳۸:۵۶
دوست عزیز.."روح القدس" می تواند نوعی نام گذاری برای "مرتبه ای" از آگاهی انسان باشد که به علت زدودن حجابها و موانع (که در اساس نمودهای گوناگونی از خودخواهی و تنگ نظری است) در او ایجاد می شود و در آن زمان ابزار و توفیق دریافت و درک حقایق عمیق تری را خواهد داشت..
user_image
سید محمد حسینی
۱۳۹۶/۰۶/۲۳ - ۰۸:۱۷:۲۰
تفسیر شعر پیل اندر خانه ای تاریک بود در برنامه ریستارت تلگرام ID : @showman1
user_image
شیما
۱۳۹۶/۰۶/۲۴ - ۰۷:۱۴:۵۳
احساس کردم اومدم پیج مسیحیا نه مسلمونا چرا اینقدر کفرمیگید روح القدوس افریده پرودگاره مثل فرشتگان .اصل همه ی حرف های مولانا اینه یه روح واحد کیهانی وجود داره که بهش میگه الله و همه ی ما ذره ای از اون روح رو داریم ولی تو تله بدنامون گیرافتادیم و زرق و برق دنیا ما رو فریفته ولی وقتی فهمیدیم اصلمون چیه و از چی جدا شدیم به اون روح کیهانی میپیوندیم و یکی میشیم میشیم فنا فی الله (استغفرالله) میشیم قطب میشیم مولا پس فرقی نمیکنه عمر باشی یا علی هر کی بفهمه این اصله رو مولا میشه به خاطر همین میگه دم مزن تا دم زند بهر تو روح دقیقا این عقیده برهماییان هستش اونا میگن روح همه یکیه چه حیوانات چه انسانها و .ٔ... در صورتی که روح انسانها از روح برتریه که پرودگار به روح من ازش تعبیر میکنه چون جایگاه بالایی پیش پرودگار داره ولی روح حیوانات و نباتات در درجه پائینتری قرار داره به خاطر همین نمیتونن پیامبر بشن و روح ائمه و پیامبران نسبت به انسان های عادی درجه بالاتری دارن
user_image
بهنام
۱۳۹۶/۰۷/۱۰ - ۲۲:۴۲:۱۲
چیز دیگر ماند اما گفتنشبا تو روح القدس گوید بی منشبراستی روح القدوس کیست؟! مولوی با همه بزرگی و دانش در ادراک این جهان هستی ناتوان مانده و آدرس روح القدوس را به ما میدهد. روح القدوس کیست؟ در فصل چهاردهم انجیل یوحنا، عیسی مسیح میگوید: من میروم تا روح القدس بیاید، و در کتاب اعمال رسولان در فصل دوم روح القدس می آید و همچون وزش باد و شعله های آتش نمایان میشود. عیسی مسیح میگوید روح القدوس همه چیز را به شما خواهد آموخت. و در اینجا مولوی هم روح القدوس را به ما معرفی میکند تا آن چطز دیگر که مانده است را به ما بگوید. بیایید برویم در پی روح القدوس، موافقید؟
user_image
فرهاد
۱۳۹۶/۰۸/۰۹ - ۱۶:۰۹:۲۵
سلام دوستان.فکر نمیکنید اگه وقتی با یه قضیه احساسی / ادراکی برخورد میکنیم بهتره تعصب رو بزاریم کنار, تعالیم دینی که از بچگی تا حالا دیگران بهمون گفتن وود وود نکنه بهتر نیست؟
user_image
رضا
۱۳۹۶/۰۸/۱۴ - ۱۰:۳۱:۲۲
سلام بر همگی دوستان بزرگواربه نظر میرسد که همه از ظن خود یار این شعر شده اند و فهم هرمنیوتیکی خود را از شعر بیان میکنند. گر چه در تفسیر، هیچ گریزی از اثرگذاری فهم مفسر نیست اما به نظر میرسد که در اینجا قرار است به مقصود جناب مولانا بیشتر نزدیک شویم و فهم خودمان هم گر چه بسیار ارزشمند است را فعلاً کمتر دخالت دهیم.ابتدای شروع بیان مفاهیم سخت گیری ئ تعصب، مولانا تمثیلی را می آورد که این جهان مثل درخت است و ما مثل میوه ها و همانطور که میوه ی نارس به درخت چسبیده، انسان متعصب هم به جهان چسبیده است. در واقع مقصود اصلی این است که با رسیدن به پختگی، میل انسان به جهان و مادیات کمتر میشود (یا باید بشود)حال میبینیم که دوستان هر چه در ذهن خود درمورد مسامحه در مورد عقاید دیگران داشته اند را در تفسیر این ابیات بیان کرده اند.
user_image
پدرام_ع
۱۳۹۷/۰۱/۰۷ - ۲۲:۵۵:۰۲
درود بر دوستان عزیز؛سه تا نکته به نظرم رسید که عرض کنم؛در جواب شکوه عزیز؛مقایسه ی داستان پیل با رمان کوری ،مقایسه بسیار جالبی بود و البته بسیار شجاعانه!شاید این دو داستان در شیوه و محتوا و هدف و ... تفاوتهای فراوان داشته باشند ولی وجه مشترکی دارند که توجه به آن خالی از لطف نیست.ضمنا،دررابطه با به کار بردن شغل ها یا بهتر بگوییم نقش های اجتماعی و تیپ های شخصیتی به جای اسم افراد،چندنکته به نظرم میرسد که مایلم به اشتراک بگذارم.اول اینکه تفاوت هایی هست بین هویتی که یک فرد به واسطه ی تولد و وجودش پیدا میکند،با هویتی که بواسطه ی رفتارخویش و حرکت در مسیررشد به دست میاورد؛از جمله همین تفاوت در اکتسابی بودن و انتصابی بودن،انتخابی یا اجباری بودن،و به نوعی میشود گفت برای نویسنده آنچه مهم بوده شخصیت و اعتبار و تربیت و چیزهایی از این دست است که خود فرد و انتخابهایش دلیل آن است که دزد شود یا دکتر،بی رحم شود یا مهربان،نه نام و نژاد و جنسیت و ... که جبری است.اما فراتر از این،مضمون ِ دردِ مشترک یا هدفِ نهایی است که داستان با ظرافت خاصی به ذهن انسان القا میکند،اینکه وقتی درد یکیست چه اهمیتی دارد که دردمند کیست؟آنچه مهم است داروست که هدف غایی و نهاییست و هدف مادونِ آن که آرامش و زندگی بادرد ولی آرام کنار یکدیگر است ،و افراد به میزان تلاشی که برای دستیابی به اهداف دارند ارزشگذاری میشوند نه توانایی های بالقوه شان.
user_image
پدرام_ع
۱۳۹۷/۰۱/۰۷ - ۲۳:۰۷:۰۳
دو نکته ی دیگر در رابطه با همین شعر،اول اینکه به نظرم،مصرع "تا جنینی کار خون آشامی است" با توجه به مثالهای الیات قبل از این،مثالی دیگرست برای این مضمون که خام بودن و نادانی باعث اعمال زبون و واهی میشود و رشد و پخته شدن،باعث میشود که حقایق روشن تر شوند و با نزدیک شدن به کمال ،رهایی از بندِ هواهای نفسانی ساده تر و دلخواه تر است همانگونه که طفل بعد از گذر از دوران شیرخوارگی پستان را رها میکند.دوم اینکه به دوستانِ علاقمند پیشنهاد میکنم برای کمک به درک این بیت "همچو آن وقتی که خواب اندر روی،تو ز پیش خود به پیش خود روی" مطالعات علمی دانشمندان و روانکاوان مشخصا فروید و یونگ در زمینه ی خواب را مطالعه بفرمایید.بدرود.
user_image
برگ بی برگی
۱۳۹۷/۰۲/۰۲ - ۰۲:۴۴:۵۱
چقدر واضح و بدون پرده معنای این اثر بر ما نمایان میشود وقتی شرح های عزیزان را میخوانیم که هر یک دریافت خاص خود از این فیل حقیقت دارند که زیبایی محض است پس بیایید چراغی روشن کنیم تا آنرا کامل ببینیم .بیاد بیت معروف حضرتش که میفرماید ؛ در این بحر در این بحر همه چیز بگنجدمترسید مترسید گریبان مدرانید
user_image
مرضیه
۱۳۹۷/۰۳/۲۷ - ۱۸:۳۱:۳۵
درود و داستان اینجا در حال تکراره چه ظریف تمامتان به قسمتی از پیل که دیدید اشاره کردید و مسلما اگر هر کداممان شمعی به کف داشتیم باز در کنار هم نور شمع هایمان حقیقت را برامون روشن میکرد و میکنداما تا حالا کسی این شعر رو برعکس خونده از مصرع اخر به اول ؟؟؟امتحان کنید ما در این دنیاییم و به قول مولانا هرکدوم ما چون هزارتو نهصد لایه داریم که ازش بی خبریم!!!و اما جنین برای تکامل در رحم چاره ای جز خون آشامی و تغذیه ندارههمونطور که میوه ی کال .... نه آدم بود و نه حوا ... نه موسی بود و نه عیسی!!!!
user_image
ریحانه
۱۳۹۷/۰۵/۱۸ - ۰۷:۵۰:۳۸
این حکایت ها برای پر کردن اوقات بیکاری نیست، برای لالایی نیست که بخوانیم و بخوابیم برای این است که بیدار شویم.متون مولانا سرشار از عرفان است که در قالب ساده ای بیان شده و مثل یک جرقه می ماند که با درک فلسفی و عرفانی به یک انفجار تبدیل می شود.از شما خواهشمندم به جای ساده اندیشی کمی بیشتر درباره ی مفهوم شعر تفکر کنید و نه معنی آنبا سپاس از شما
user_image
سید
۱۳۹۷/۰۶/۱۰ - ۱۱:۳۲:۴۶
سرکار خانم شیما. بهتر است در مورد عقاید مولانا و ظرایف عرفانی با دقت بالاتری سخن بگوییم. تعبیر روح واحد آن هم کیهانی تعبیر دقیقی نیست. اینکه هر کس بفهمد به ان روح میپیوندد این هم تعبیر صحیحی نیست. اصلا اینکه می‌پیوندد یا خیر خود بحث عمیقی است.فرقی ندارد ... باشی یا علی علیه السلام! حقا که این گفتار خود فریاد از عدم درک عرفان می‌زند. اصلا شما می‌دانید علی کیست و چه جایگاهی دارد؟ در قرآن کریم خداوند در جواب پیامبر فرمود که روح از امر من است. اینطور تعابیر و سخنان بی دقت از ارزش شعر مولانا می‌کاهد. ان شاالله که با دقت بیشتری در مورد این حقایق سخن برانیم.و من الله التوفیق
user_image
هوشنگ همدانی
۱۳۹۷/۰۹/۲۷ - ۲۲:۳۱:۲۳
سخت گیری و تعصب خامی است ، تا جنینی ، کار خون آسامی استبه نظر میرسد منظور حضرت مولانا این است که سخت گیری و تعصب نسبت به اطلاعاتی که داریم و کامل نیست و عدم پذیرش حقایق بواسطه همین تعصب موجب خسران است و تعصب با داشتن اطلاعات کم و یا غلط موجب گمراهی است - همانند جنینی که تغذیه ی او در شکم تنها خون است و نباید فکر کند دنیا و زندگی همین است چرا که در صورتی که از تاریکی شکم به روشنایی دنیا فارغ گردد تازه متوجه میشود که این همه نعمت برای خوردن و آشامیدن هست آنچنان که دیگر کسی خون نمیخورد ، از طرفی دنیای جنین محدود و تاریک است وقتی پا به جهان میگذارد تازه عظمت هستی و روشنایی برایش مشخص میشود مجموعا در یک جمله منظور حضرت مولانا این است که از تعصب که مانند شکم است و خون خوردن بعنوان یگانه راه تغذیه بیرون بیا ( فارغ شو) تا دنیای روشن و نعمات را دریابی
user_image
برگ بی برگی
۱۳۹۸/۰۱/۲۲ - ۱۲:۰۲:۲۷
سخت گیری و تعصب خامی است تا جنینی کار خون آشامی استبا در نظر گرفتن ابیات قبل و بعد از این بیت مهم مولانا میگوید همانطور که میوه کال و یا خام سخت درگیر شاخه میباشد و جدا شدن از آن برایش بسیار دشوار بوده و با تعصب به شاخه خود چسبیده است انسانها نیز چنین میکنند و به چیزهای این جهانی سخت گیر کرده اند در حالی که همانگونه که میوه رسیده حاصل هشیاری گیاه میباشد انسان به حضور رسیده نیز حاصل هشیاری گونه انسانی میباشد و سرانجام روزی باید به اصل خود زنده شده و از شاخه این دنیا رها شود تا به کاخ و حضور پادشاه راه یابد و در آن صورت پس از این بخت شیرین نسبت به چیزهای این جهانی سرد و بی تفاوت خواهد شد اما مادام که انسان در رحم و دنیای ذهنی این جهان گرفتار باشد غذایی بجز خون (کنایه از خون دل خوردن ) نداشته و از لوت خبری نیست .امید آنکه همه ما از رحم و دنیای ذهن بیرون آییم و از آینهمه خون دل خوردن و رنجها رهایی یابیم . موفق و پایدار باشید
user_image
mystic
۱۳۹۸/۰۶/۰۵ - ۱۳:۴۱:۳۶
این داستان فیل را گذشتگان همچون سنایی و دیگران گفته اند همانطور که مولانا میگوید:ما از پی سنایی و عطار آمدیم.مولانا خوشگل ما به زیبایی فیل را به عرفان و مردمان را به ادیان تشبیه کرده است
user_image
دکتر صحافیان
۱۳۹۸/۰۷/۰۷ - ۰۶:۲۵:۳۶
ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 11 حکایت فیل در خانه تاریک 1هندی ها فیلی آوردند برای تماشا.سراسر خانه را تاریکی پوشانده بود و هر کسی به شوق فیل وارد اتاق می شد و یکی از اعضای فیل را لمس می کرد. یکی خرطوم را لمس می کرد و می گفت ناودان است.دیگری گوش را و می گفت بادبزن بزرگی است.دیکری پای را و می گفت ستون است و ....اما اگر نور شمعی می درخشید اختلاف آنها به وحدت تبدیل می شد .(این حکایت در اموزه های افلاطون و کیمیای سعادت غزالی هم آمده است.)پیل تمثیل حق مطلق و تاریکی کنایه از دنیا که لایه های بی شمار تاریکی دارد.لمس کنندگان فیل دانشمندان و حکیمانی هستند که می خواهند خداوند را با استدلال بشناسند در حالی که خداوند در ظرف تاریک ذهن شناخته نمی شود بلکه در حرم نورانی دل آشنای دیرین است.در کف هر کس اگر شمعی بدیاختلاف از گفتشان بیرون شدی 1268ای تو در کشتی تن رفته به خوابآب را دیدی نگر در آب آبآب را آبی است کو می راندش روح را روحی است کو می خواندشمولانا از جریان آب تمثیل یگانه ای آفریده است:همان طور که آب رودخانه را آب دیگری می راند،جان ما را هم جان دیگری می راند.این جان دیگر همان است که خداوند لحظه به لحظه جهان را می آفریند و جهان مثل رودخانه نو می شود.کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روحarameshsahafian@
user_image
دکتر صحافیان
۱۳۹۸/۰۷/۰۷ - ۰۶:۲۷:۳۲
جنبش کف ها ز دریاها روز و شبکف همی بینی و دریا نی،عجبتمثیل دیگر بر نابینایی ما:جان را جان دیگری به جلو می برد .همچنین کف های دریا به واسطه جنبش امواج دریا به حرکت در می آیند.ما چو کشتی ها به هم بر می زنیمتیره چشمیم و در آب روشنیم1272ما مانند کشتی ها به هم می خوریم و در حال ستیز دایمی هستیم؛زیرا چشمان ما آب روشن را نمی بیند.آب روشنی(حضرت حق) که همه در آن شناوریم. (خداوند از هر وجودی آشکارتر است باید او را کشف کنیم) این سخن هم ناقص است و ابترست آن سخن که نیست ناقص،آن سرست بسته پایی چون گیا اندر زمین سر بجنبانی به بادی بی یقینانسان به دور از نور آگاهی مانند گیاهی است و جانش نمی تواند سیر کند.فقط با هر سخنی (سخن به باد تشبیه شده) سر تکان می دهد.لیک پایت نیست تا نقلی کنی یا مگر پا را ازین گل برکتیمانند گیاه پایی نداری تا از گل چسبنده این دنیا رها شوی.چون کنی پا را حیاتت زین گل است؟این حیاتت را روش بس مشکل است چگونه می خواهی پایت را از گل این دنیا بکنی،در حالی که زندگی و مرگ تو به آن بستگی دارد؟؟!!چون حیات از حق بگیری ای روی*پس شوی مستغنی از گل،می روی اگر از نور حق زندگی جدید و تولد دوباره بگیری ،ازین گل تاریک جهان بی نیاز می شوی و پایت آزاد می شود تا حرکت کنی.تمثیلات بکر مولانا برای پرواز معنوی:تا پذیرا گردی ای جان نور راتا ببینی بی حجب مستور را1278وقتی میزبان نور شدی حرکت تو شروع می شود.چون ستاره سیر بر گردون کنی بلکه بی گردون سفر بی چون کنی 1288ابتدا می گوید سیر تو پس از دریافت نور حق مانند حرکت ستارگان در افلاک هست بعد می گوید ازین بالاتر سفری بدون چگونگی را در قوس کمان صعود به سوی حق آغاز کرده ای.آنچنان کز نیست در هست آمدی هین بگو:چون آمدی؟مست آمدی این حرکت تو به سوی نور و ورود به دنیای جدید درست مثل آمدن تو به این دنیا می باشد که از چگونگی آن بی خبری.کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روحarameshsahafian@
user_image
دکتر صحافیان
۱۳۹۸/۰۷/۰۷ - ۰۶:۲۹:۳۴
تمثیلات در باره خانه تاریک جسم و جهان خاکی:راه های آمدن یادت نماند لیک بر تو رمزی بخواهیم خواندهوش را بگذار و آن گه هوش دارگوش را بر بند و، آن گه هوش دارمولانا همان اندیشه کهن کتاب شویی(بشوی اوراق اگر هم درس مایی) را یاد آور می شود:برای رسیدن به حقیقت باید از ذهن و فکر و دانش دور شد. (این موضوع در عرفان های هندی و در دانشهای جدید علوم ذهنی و تمرکز امروز به طور جدی مطرح شده است)نی نگویم،زآنکه خامی تو هنوزدر بهاری تو،ندیدستی تموزهمه حقایق را هم مولانا در مثنوی به جهت راز دانستن حقایق نگفته است.این جهان همچو درخت ست ای کرامما برو چون میوه های نیم خامسخت گیری و تعصب خامی است تا جنینی کار خون آشامی است تمثیل انسانها در این دنیا به جنین دیگری که با استدلالها و شعبه های مختلف علوم مشغول خون خوردن است تا به دنیای روشن حقیقت پای گذارد.چیز دیگر ماند اما گفتنشبا تو روح القدس گوید بی منش نکته اصلی را جبرئیل در جان تو می گوید پس از ورود به عالم روشنایی و رهایی از خون آشامی. hدامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 14 حکایت فیل در خانه تاریک 4تمثیلات یگانگی با جان خدایینی تو گویی هم به گوش خویشتننی من و نی غیر من ای هم تو مننه جبرئیل هم نمی گوید خودت به گوش خود خواهی گفت.نه من می گویم نه غیر تو بلکه در اینجا پس از یافتن جان جهان،با حق، با جبرئیل و با همدیگر یکی شده ایم.همچو آن وقتی که خواب اندر رویتو ز پیش خود،به پیش خود شویوقتی از خواب بیدار می شوی از پیش خودت به سوی خودت می روی.این جهان نیز خواب است با ورود به دنیای روشنایی حق ،خود حقیقی ات را (یوسف یا پری درونی)می بینی.تو یکی نیستی ای خوش رفیقبلکه گردونی و دریای عمیقتو یک شخص نیستی.جانت در اتصال با جان حق همه است.دم مزن تا بشنوی زآن آفتابآنچه نآمد در کتاب و در خطاباکنون که غرق دنیای زیبای خود هسنی سکوت کن تا او سخن بگوید و لسان الغیب شوی.دم مزن تا دم زند بهر تو روح آشنا بگذار در کشتی نوحتو سکوت کن تا آن روح خدایی سخن بگوید. در کشتی نوحی،شنا کردن را رها کن. گفت بیزارم ز غیر ذات توغیر نبود آنکه او شد مات تو1337نوح در کشتی : از غیر تو بیزارم و آنکه در تو متحیر شود و فانی در خدا؛غیر خدا نیست. (اشاره به اندیشه حلاج)تو همی دانی که چونم با تو منبیست چندانم که باران با چمن1338خداوند با انسان چگونه است؟نوح میگوید مانند رابطه باران و چمن است که رسوخ در ذات چمن دارد.ماهیانیم و تو دریای حیاتزنده ایم از لطفت ای نیکو صفاتتمثیل دیگر برای ارتباط لطیف انسان و خدا:ماهی هستیم در دریای خداوند و زنده به دریا.برای دیدن همه شرح به کانال و وبلاگآرامش و پرواز روحمراجعه فرمایید
user_image
دکتر صحافیان
۱۳۹۸/۰۷/۰۸ - ۰۰:۴۳:۰۰
تمثیلات یگانگی با جان خدایینی تو گویی هم به گوش خویشتننی من و نی غیر من ای هم تو مننه جبرئیل هم نمی گوید خودت به گوش خود خواهی گفت.نه من می گویم نه غیر تو بلکه در اینجا پس از یافتن جان جهان،با حق، با جبرئیل و با همدیگر یکی شده ایم.همچو آن وقتی که خواب اندر رویتو ز پیش خود،به پیش خود شویوقتی از خواب بیدار می شوی از پیش خودت به سوی خودت می روی.این جهان نیز خواب است با ورود به دنیای روشنایی حق ،خود حقیقی ات را (یوسف یا پری درونی)می بینی.تو یکی نیستی ای خوش رفیقبلکه گردونی و دریای عمیقتو یک شخص نیستی.جانت در اتصال با جان حق همه است.دم مزن تا بشنوی زآن آفتابآنچه نآمد در کتاب و در خطاباکنون که غرق دنیای زیبای خود هسنی سکوت کن تا او سخن بگوید و لسان الغیب شوی.دم مزن تا دم زند بهر تو روح آشنا بگذار در کشتی نوحتو سکوت کن تا آن روح خدایی سخن بگوید. در کشتی نوحی،شنا کردن را رها کن. گفت بیزارم ز غیر ذات توغیر نبود آنکه او شد مات تو1337نوح در کشتی : از غیر تو بیزارم و آنکه در تو متحیر شود و فانی در خدا؛غیر خدا نیست. (اشاره به اندیشه حلاج)تو همی دانی که چونم با تو منبیست چندانم که باران با چمن1338خداوند با انسان چگونه است؟نوح میگوید مانند رابطه باران و چمن است که رسوخ در ذات چمن دارد.ماهیانیم و تو دریای حیاتزنده ایم از لطفت ای نیکو صفاتتمثیل دیگر برای ارتباط لطیف انسان و خدا:ماهی هستیم در دریای خداوند و زنده به دریا.کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
user_image
کورش فردین
۱۳۹۸/۱۱/۱۹ - ۰۰:۰۲:۰۴
با سلام و درود خدمت کلیه لطیف طبعان همواره آشناامروزه پس از گذشت قرنها از زمان سرایش این شعر جهان در حال آزمون و خطا در اثر ندانستن این مفاهیم ساده است. این شعر برداشت زیبایی از اولین آیه سوره حمد بعد از بسم الله الرحمن الرحیم و روح حاکم بر رکوع در نماز و مفهوم موجود در حرف «ب» در بسم الله الرحمن الرحیم است، مفاهیم موجود در شعر چرایی نیاز به معصوم و فلسفه معراج رفتن پیامبر را به تصویر می کشد، واین واقعیت که در چه جهانی به سر می بریم، در میدان نقش جهان اصفهان که همین مفهوم را در خود و در چهل ستون و ابنیه دیگر به نمایش نهاده است نیز همین مفهوم را مشهود می توان دید. آری جهان و عالم ع موجود در آن در تعاملی سیستمی آفریده شده و هیچ جزء از اجزاء آن بی ربط با دیگر جزء آن نیست و بشر نیازمند وجود فردی است که با مقام عصمت خود به قدری از این صحنه عظیم دور شده باشد که کل سبستم را در سدرة المنتهی مشاهده نموده و چشم او نیز خیانت نکرده باشد، جز دو ربط سیستمی که خداوند متعال از وجود خود بر دو عالم برقرار نموده است تا فیض او مستقیم بر هر جزء وارد گردد.«فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ»
user_image
برگ بی برگی
۱۳۹۸/۱۲/۲۱ - ۱۴:۰۲:۵۰
ای تو در کشتی تن رفته به خواب آب را دیدی ، نگر در آب آب آب را آبیست کو می راندشروح را روحیست کو می خواندش این دو بیت بسیار معروف و مهم دریایی از معنی را در خود نهفته دارد که به چند قطره بسنده میکنیم . خطاب مولانا به همه ما انسانها میباشد که در کشتی برآمده از ذهن خود و بر روی امواج فکرها به آرامی به خوابی عمیق فرو رفته ایم ، و سپس می فرماید این آب یا هشیاری و عقل جسمانی خود را دیده ایم و دریافتیم که هر آنچه با فکر های خود ساختیم به ما آرامش و خوشبختی نداد چرا که برآمده از فکر و ماده بوده است ، پس بهتر است در آب اصلی که همان عقل کل و هشیاری اصیل و آب زندگانی است بنگریم و از او شادی اصیل و خوشبختی همیشگی را طلب کنیم .در بیت دوم میفرماید آب یا هشیاری جسمانی انسان که امور دنیوی خود را بر اساس آن مرتفع میکنم توسط آب و هشیاری اصیل زندگی یا خدا در جریان است پس به همین دلیل باید درآب آب بنگریم و روح یا جان جسمانی انسان که به آن زنده هستیم همواره مجذوب جان اصیل و خدایی ما میباشد و به آن سو کشیده میشود و به همین علت است که انسانها برای دیدن فیل که نمادی از خدا یا زندگی میباشد مشتاق بوده و مجذوب میشوند و این کشش را آن جان اصلی انسان یا زندگی ایجاد میکند تا زبان ساده ذاتاً خداجو باشیم .موفق و سلامت باشید
user_image
رمضانعلی نوری
۱۳۹۹/۱۲/۰۲ - ۲۲:۱۳:۵۵
این اشعار در کنار اشعار مربوط به چار مردی که انگور می خواستند بیانگر اندیشه پلورالیسم و پذیرش تنوع وتفاوت و در عین حال حقانیت متفاوت وبرابر پیامبران است که هر کدام از یک زاویه به حق نگریسته اند در داستان مربوط به افرادی که انگور می خواستند به شکل دیگری همین تفاوت زبانها ودر عین حال تفاوت ادیان وحقانیت برابر انها مطرح می شود کردند انها هرکدام یک خواسته ای داشتند فارسی زبان انگور عرب زبان عنب ترک زبان ازوم و روم زبان استافیل می خواست غافل از اینکه همه یک چیز می خواستندچار کس را داد مردی یک درمآن یکی گفت این بانگوری دهمآن یکی دیگر عرب بد گفت لامن عنب خواهم نه انگور ای دغاآن یکی ترکی بد و گفت این بنممن نمی‌خواهم عنب خواهم ازمآن یکی رومی بگفت این قیل راترک کن خواهیم استافیل رادر تنازع آن نفر جنگی شدندکه ز سر نامها غافل بدندمشت بر هم می‌زدند از ابلهیپر بدند از جهل و از دانش تهیصاحب سری عزیزی صد زبانگر بدی آنجا بدادی صلحشانپس بگفتی او که من زین یک درمآرزوی جمله‌تان را می‌دهم و اشعار مربوط به فیل وتاریکخانه که هرکدام قسمتی ازبدن او را لمس بودند نوشته است مبنی براینکه همه ادیان باهم برابرند وار یک زاویه حق ورا دیده اندانکه دست بر پای او زده بود او را مثل ستون دیده بود انکس که دست بر گوش او زده بود او را بادبزن دانسته بود وانکس که دست بر پشت او کشیده بود او را مثل تخت پنداشته بود وکل فیل را هم هیچ کسی ندیده بود ودرحقیقت نمی توانستند ببینند پیامبران هم مثل همین یا مثل تلسکوپهایی هستند که هر کدام خداوند را یا در واقع حق را از یک زاویه می دیدند و هیچ برتری بر هم ندارند ضمن اینکه البته تلسکوپها قوی وضعیف دارند چون اساسا انسانها نسبت به هم بالا وپایین هستند گرچه متوسط همه ادمیان با هم شباهت دارند.
user_image
غبار ره
۱۴۰۰/۱۱/۰۱ - ۱۲:۰۴:۵۸
داستان اختلاف در معرفت فیل قبل از مثنوی شریف در حدیقه سنایی بزرگ و احیاء علوم الدین و مقابسات ابوحیان توحیدی آمده چیزی که هست نقل همهٔ اینان دربردارنده برخورد کوران با پیل است ولی مولانای جان طبق عادتش تعبد در نقل را کنار گذاشته و ارکان قصه را اصلاح می کند کسی کور نیست، خانه تاریک است یا نور کل نور  
user_image
محسن جهان
۱۴۰۱/۰۵/۰۷ - ۰۳:۳۲:۱۳
تفسیر ابیات ۱۰۱ الی ۱۰۳: جناب مولانا در این اشعار ناب بیان می‌کند: خدایا من به هیچ سمت و سویی توجه ندارم بجز تو، و اگر هم نظرم به چیری جلب شود تو را در آن می‌جویم. با بردباری و شکر در لحظات، شیفته و واله تو در آفرینش و آفرینندگی هستم، بدون علقه به مصنوعات و مادیات (همانند بت پرستان و دنیا پرستان). مولانا تاکید می‌کند، انسان‌های عاشق صنع و عظمت خلقت پروردگار دارای فروغ ایزدی بوده که تلألو نور یکتایی در دل آن‌ها متجلی است، در حالیکه افراد وابسته و همانیده به مصنوعات این کره خاکی در واقع چشم خود را برحقیقت وجود ذات الهی بسته‌اند. 
user_image
محسن جهان
۱۴۰۱/۰۵/۲۹ - ۰۳:۳۲:۱۲
توضیح بیت ۶۵: می‌فرماید؛ در این بارگاه الهی بجز اظهار عجز، بندگی و درماندگی هیچ چیز دیگری اعتبار و منزلت ندارد. و این راه رستگاری است.
user_image
محسن جهان
۱۴۰۱/۰۶/۲۲ - ۰۳:۴۱:۴۸
تفسیر ابیات ۱۵ و ۱۶ فوق: حضرت مولانا انسان‌ها را مورد خطاب قرار داده و می‌گوید: ای کسی که در قالب ذهن‌ خود فرو رفتی و بجز ظواهر این جهان افول کننده، چیز دیگری را متصور نیستی. پس اگر این تصورات را که با این جسم فانی ساخته‌ای به تو شادی و خوشبختی دائم نداد، بهتر است به آب اصیل که تمام موجودات به وجود آن زنده هستند توجه کنی. در بیت دوم می‌فرماید: این هشیاری مصنوعی که امور دنیوی خود را با آن حل و فصل می‌کنی، در واقع بوسیله یک عقل کل اداره می‌شود که بایست با چشم دل آنرا ببینی. و روح و جانی که تو را زنده نگه‌داشته متصل به همان روح الهی است که هر لحظه تو را باز می‌خواند.
user_image
حمید نورمحمد
۱۴۰۱/۰۷/۱۳ - ۱۵:۳۸:۲۱
سلام، واقعا همین طور که در نبود نور ، در تاریکی هرکسی به زعم خود از خداوند  یه برداشتی می‌کنه و گاها همون رو به دیگران تجویز هم می‌کنه در اون تعصب هم به خرج میده درحالیکه اگر نور خورشید حقیقی اهل بیت علیهم السلام تلألو کنه،  تمام اختلافات در قضاوت ها و برداشت های غلط از بین می‌ره
user_image
محمد غفران
۱۴۰۲/۰۸/۲۹ - ۲۳:۲۱:۴۰
این جهان همچون درختست ای کرام * ما برو چون میوه‌های نیم‌خام سخت گیرد خامها مر شاخ را  *زانک در خامی نشاید کاخ را چون بپخت و گشت شیرین لب‌گزان*  سست گیرد شاخها را بعد از آن چی می دیده مولانا . کاش من هم کور نبودم