
مولانا
بخش ۵۰ - توفیق میان این دو حدیث کی الرضا بالکفر کفر و حدیث دیگر من لم یرض بقضایی فلیطلب ربا سوای
۱
دی سؤالی کرد سایل مر مرا
زانک عاشق بود او بر ماجرا
۲
گفت نکتهٔ الرضا بالکفر کفر
این پیمبر گفت و گفت اوست مهر
۳
باز فرمود او که اندر هر قضا
مر مسلمان را رضا باید رضا
۴
نه قضای حق بود کفر و نفاق
گر بدین راضی شوم باشد شقاق
۵
ور نیم راضی بود آن هم زیان
پس چه چاره باشدم اندر میان
۶
گفتمش این کفر مقضی نه قضاست
هست آثار قضا این کفر راست
۷
پس قضا را خواجه از مقضی بدان
تا شکالت دفع گردد در زمان
۸
راضیم در کفر زان رو که قضاست
نه ازین رو که نزاع و خبث ماست
۹
کفر از روی قضا خود کفر نیست
حق را کافر مخوان اینجا مهایست
۱۰
کفر جهلست و قضای کفر علم
هر دو کی یک باشد آخر حلم و خلم
۱۱
زشتی خط زشتی نقاش نیست
بلک از وی زشت را بنمودنیست
۱۲
قوت نقاش باشد آنک او
هم تواند زشت کردن هم نکو
۱۳
گر کشانم بحث این را من بساز
تا سؤال و تا جواب آید دراز
۱۴
ذوق نکتهٔ عشق از من میرود
نقش خدمت نقش دیگر میشود
تصاویر و صوت



نظرات
شکوه
برگ بی برگی
پاسخ دادم که این کفر (من متوهم ذهنی که با چیزهای این جهانی هم هویت شده ) مقضی یعنی برآمده از خود انسان است و قضا و قدر یا مشیت خداوند نیست و این کفر راست (که نتیجه بدیهی پندار و کردار انسان است ) و از جانب زندگی یا خدا میآید از نتایج و آثار خواست خود انسان است نه از جانب حق . و در اینجا مولانا اشاره دارد به جبر و اختیار انسان و اراده آزاد او . پس قضا را خواجه از مقضی بدان تا شکلات حل شود اندر جهانپس ای انسان قضا و اتفاقات بد را از مقضی (برآمده از عملکرد من ذهنی خود انسان ) بدان تا مشکلت حل و
پاسخ سوالت را بگیری . مولانا اندر جهان را به این سبب میگوید چرا که دانستن یا ندانستن
پاسخ این دست سوالات تاثیری در روند تکامل معنوی انسان ندارد وفقط مشکل ذهنی انسان در این جهان رفع میشود راضی ام در کفر زان رو که قضاست نی از آنرو که نزاع و خبث ماستپس ما باید راضی باشیم به این کفر (که از جانب زندگی و برای شناخت جهان ماده است ) از آن رو که قضا و قدری از جانب زندگی و یا خداوند است ولی پس از شناخت دنیای ماده این ستیزه و سماجت ما برای حفظ و تقویت این من ذهنی و هم هویت شدن بیشتر با چیزهای این جهانی که از خباثت من ذهنی ست جایز نیست و نباید به آن راضی باشیم .کفر از روی قضا خود کفر نیست حق را کافر مخوان اینجا مه یست پس هم هویت شدگی ها که بر آمده از خواست و اختیار خود انسان است اما از روی قضای الهی به ذات کفر نیستند و خواست حق یا زندگی را کفر مخوان بلکه اینجا همه مهی یا زیبایی ست .کفر جهل است و قضای کفر علم هر دو کی یک باشد ، آخر حلم و خلمهم هویت شدن با چیزهای این جهان از جهالت انسان است ولی آثار و نتایج آن علم که نزد خداوند یا حق یا زندگیست پس این قضا و مقضی را چگونه همانند میدانی همانطور که حلم و خلم را شبیه یکدیگر مینویسند اما معنای متضاد دارند .زشتی خط زشتی نقاش نیست بلکه از وی زشت را بنمودنی ستزشتی آن نقاشی که نقاش کشیده است تقصیر نقاش نیست بلکه کار و هنر او این است که زشتی را به همان زشتی که وجود دارد و می بیند رسم کند .( حال خوبی نخواهیم داشت آن روز که زندگی نقاشی واقعی از چهره ما انسان ها را به ما نشان دهد .)قوت نقاش باشد آن که او هم تواند زشت کردن هم نکو این از توانایی نقاش زندگی است که میتواند زشتی ها را زشت و زیبایی ها را زیبا نقاشی کرده و به ما نشان دهد پس زشتی و زیبایی از ماست و نقاش صرفا هرآنچه را میبیند به تصویر کشیده و این همان قضاست . در انتها مولانا توضیح میدهد که این گونه سوال و پرسشها بیهوده است و دانستن یا ندانستن
پاسخ نتیجه ای در رشد معنوی ما ندارد و در بخش بعد دو مثال در همین رابطه میآورد.موفق و پایدار باشید