
مولانا
بخش ۵۱ - مثل در بیان آنک حیرت مانع بحث و فکرتست
۱
آن یکی مرد دومو آمد شتاب
پیش یک آیینه دار مستطاب
۲
گفت از ریشم سپیدی کن جدا
که عروس نو گزیدم ای فتی
۳
ریش او ببرید و کل پیشش نهاد
گفت تو بگزین مرا کاری فتاد
۴
این سؤال و آن جوابست آن گزین
که سر اینها ندارد درد دین
۵
آن یکی زد سیلیی مر زید را
حمله کرد او هم برای کید را
۶
گفت سیلیزن سؤالت میکنم
پس جوابم گوی وانگه میزنم
۷
بر قفای تو زدم آمد طراق
یک سؤالی دارم اینجا در وفاق
۸
این طراق از دست من بودست یا
از قفاگاه تو ای فخر کیا
۹
گفت از درد این فراغت نیستم
که درین فکر و تفکر بیستم
۱۰
تو که بیدردی همی اندیش این
نیست صاحبدرد را این فکر هین
تصاویر و صوت

نظرات
محسن خ
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
فرشته
احمد بهنامی
اکبرپناهی راد rad۱۳۳۲@gmail.com
پاسخ گوباشید وگرنه سیلی را خواهم زد.
برگ بی برگی
پاسخ آن را بگو و سپس سیلی خورده را تلافی کن و بزن .وانگه می زنم به معنی سپس مرا بزن.با سپاس
امید وکیل
پاسخ بده و بعد بزن، سوال این است که وقتی بهت پس گردنی زدم، صدایی آمد، آن صدا از گردن تو بود یا از دست من؟! در اینجا هم طرف
پاسخ میدهد که این سوال را باید از بیدردها بپرسی و دغدغهی من چیز مهمتری است.
امید وکیل
پاسخ بده و بعد بزن، سوال این است که وقتی بهت پس گردنی زدم، صدایی آمد، آن صدا از گردن تو بود یا از دست من؟!در اینجا هم طرف
پاسخ میدهد که این سوال را باید از بیدردها بپرسی و دغدغهی من چیز مهمتری است.