مولانا

مولانا

بخش ۵۳ - داستان مشغول شدن عاشقی به عشق‌نامه خواندن و مطالعه کردن عشق‌نامه در حضور معشوق خویش و معشوق آن را ناپسند داشتن کی طلب الدلیل عند حضور المدلول قبیح والاشتغال بالعلم بعد الوصول الی المعلوم مذموم

۱

آن یکی را یار پیش خود نشاند

نامه بیرون کرد و پیش یار خواند

۲

بیت‌ها در نامه و مدح و ثنا

زاری و مسکینی و بس لابه‌ها

۳

گفت معشوق ‌«این اگر بهر من‌ست

گاه وصل این عمر ضایع کردن‌ست

۴

من به پیشت حاضر و تو نامه‌خوان‌؟

نیست این باری نشان عاشقان‌»

۵

گفت اینجا حاضری اما ولیک

من نمی‌یایم نصیب خویش نیک

۶

آنچ می‌دیدم ز تو پارینه سال

نیست این دم گرچه می‌بینم وصال

۷

من ازین چشمه زلالی خورده‌ام

دیده و دل ز آب تازه کرده‌ام

۸

چشمه می‌بینم ولیکن آب نی

راه آبم را مگر زد ره‌زنی

۹

گفت پس من نیستم معشوق تو

من به بلغار و مرادت در قتو

۱۰

عاشقی تو بر من و بر حالتی

حالت اندر دست نبود یا فتی‌!

۱۱

پس نیم کلی مطلوب تو من

جزو مقصودم تو را اندر زمن

۱۲

خانهٔ معشوقه‌ام‌، معشوق نی

عشق بر نقدست‌، بر صندوق نی

۱۳

هست معشوق آنک او یکتو بود

مبتدا و منتهاات او بود

۱۴

چون بیابی‌اش نمانی منتظر

هم هویدا او بوَد هم نیز سِرّ

۱۵

میر احوالست نه موقوف حال

بندهٔ آن ماه باشد ماه و سال

۱۶

چون بگوید حال را فرمان کند

چون بخواهد جسم‌ها را جان کند

۱۷

منتها نبود که موقوف‌ست او

منتظر بنشسته باشد حال‌جو

۱۸

کیمیای حال باشد دست او

دست جنباند شود مس مست او

۱۹

گر بخواهد‌ مرگ هم شیرین شود

خار و نشتر نرگس و نسرین شود

۲۰

آنکه او موقوف حالست آدمی‌ست

کاو به‌حال افزون و گاهی در کمی‌ست

۲۱

صوفی ابن الوقت باشد در منال

لیک صافی فارغ‌ست از وقت و حال

۲۲

حال‌ها موقوف عزم و رای او

زنده از نفخ مسیح‌آسای او

۲۳

عاشق‌ِ حالی‌، نه عاشق بر منی

بر امید حال بر من می‌تنی

۲۴

آنک یک دم کم دمی کامل بوَد

نیست معبود‌ِ خلیل‌، آفل بوَد

۲۵

وانک آفل باشد و گه آن و این

نیست دلبر لا احب الافلین

۲۶

آنک او گاهی خوش و گه ناخوش‌ست

یک زمانی آب و یک دم آتش‌ست

۲۷

برج مه باشد ولیکن ماه نه

نقش بت باشد ولی آگاه نه

۲۸

هست صوفی‌ِ صفاجو ابن‌ِ وقت

وقت را همچون پدر بگرفته سخت

۲۹

هست صافی غرق عشق ذوالجلال

ابن‌ِ کس نه‌، فارغ از اوقات و حال

۳۰

غرقهٔ نوری که او لم یولدست

لم یلد لم یولد آن ایزدست

۳۱

رو چنین عشقی بجو گر زنده‌ای

ورنه وقت مختلف را بنده‌ای

۳۲

منگر اندر نقش زشت و خوب خویش

بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش

۳۳

منگر آنک تو حقیری یا ضعیف

بنگر اندر همّت خود ای شریف

۳۴

تو به هر حالی که باشی می‌طلب

آب می‌جو دایما ای خشک‌لب

۳۵

کان لب خشکت گواهی می‌دهد

کاو بآخر بر سر منبع رسد

۳۶

خشکی لب هست پیغامی ز آب

که بمات آرد یقین این اضطراب

۳۷

کاین طلب‌کاری مبارک جنبشی‌ست

این طلب در راهِ حق مانع کُشی‌ست

۳۸

این طلب مفتاح مطلوبات تست

این سپاه و نصرت رایات تست

۳۹

این طلب همچون خروسی در صیاح

می‌زند نعره که می‌آید صباح

۴۰

گرچه آلت نیستت تو می‌طلب

نیست آلت حاجت اندر راه رب

۴۱

هر که را بینی طلب‌کار ای پسر

یار او شو پیش او انداز سر

۴۲

کز جوار طالبان طالب شوی

وز ظلال غالبان غالب شوی

۴۳

گر یکی موری سلیمانی بجست

منگر اندر جستن او سست سست

۴۴

هرچه داری تو ز مال و پیشه‌ای

نه طلب بود اول و اندیشه‌ای‌؟

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 243
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۴۵۹
مثنوی معنوی ( دفتر سوم و چهارم )  بر اساس آخرین تصحیح نیکلسون و مقابله با نسخهٔ قونیه به کوشش حسن لاهوتی - جلال الدین محمد بن محمد مولوی - تصویر ۹۶

نظرات

user_image
روفیا
۱۳۹۳/۱۱/۰۵ - ۰۵:۲۰:۳۵
برداشت من اینه که این اپیزود اشاره به تفاوت عشق جوهری و عشق عرضی و تفاوت معشوق داره . به نظر میرسه در نیمه دوم مولانا میگه اگه معشوقت اونی باشه که غروب نمی کنه عشق تو هم به اون کم و زیاد نمیشه و جزو ماهیت وجود تو میشه مثل حرکت جوهری و نترس از خواستن یه معشوق به این بزرگی چون که هر چیزی که تو واقعا بخواهی یعنی تو استعداد داشتن اونو داری و حتما میتونی بهش برسی .ولی در نیمه اول من نمیدونم مولانا میخواسته بگه تو اصلا نباید عاشق چیزی که متغیر هست بشی یا اینکه تو نباید به تغییرات اون اهمیت بدی یا چه چیز دیگه ای ؟یاد اون پادشاه عاشق کنیزک افتادم که وقتی اون پیر به دیدنش اومد گغت :گفت معشوقم تو بودستی نه انلیک کار از کار خیزد در جهان
user_image
حجت
۱۳۹۳/۱۲/۱۷ - ۰۳:۳۵:۲۰
سلام در قسمت اول میخواهد به مخاطب بفهاند که خیلی وقت ها فکر میکنیم که خداخواه هستیم در واقع خود خواهیم ...وخدا را برای خدا نمی خواهیم بلکه خدا رابرای خودمان می خواهیم ...
user_image
میترا
۱۳۹۵/۰۳/۰۵ - ۱۱:۰۸:۲۶
برداشت من این است که مولانا می خواسته بگوید فقط طالب عشق مجرد باش که لایتغیر است و شادی و نشاط و سپاسگزاری و اعتماد و درنتیجه شادمانی تو را هم دایمی می کند و دیگر درچنین فضایی سالک از قید زمان حال هم آزاد است چه رسد به کیفیت و کمیت امور در لحظه حال. صوفی کسی است که سپاسگزار وشادمان به نعمات خداست و هنوز به نعمات توجه دارد و شاکر است اما صافی کسی است که درهر حالتی درعشق خالص بدون هیچ نیازی به دنیای بیرون به ماسوا - غرق است. و درضمن می فرماید این تفکر غلط است که رسیدن به این مقام فنا فی الله مخصوص افراد خاصی است و مورهم اگر طالب سلیمان شد همان در ظرفیت وجودی اش بوده و باید ان میل و طلب را در خود چدی گرفت. اتفاقا این جایی است که خیلی از ما دچار اشتباه می شویم و فکر می کنیم تواضع می کنیم.
user_image
مجید
۱۳۹۷/۰۳/۱۵ - ۱۵:۴۰:۳۳
به نظر من این شعر برمیگردد به حکایت قبل از آن در مورد کسانی که در زمان حضرت محمد صلی الله حافظ قرآن بودند که تعداد خیلی کمی بودند و دلیل آن هم همین بوده که همه در محضر حضرت دوست که همان حضرت محمد صلی الله بوده‌اند حاضر بودند و دیگر نیازی به حفظ کردن کلام آن بزرگوار در محضر آن نبوده است و اشاره به نامه خواندن در محضر دوست اشاره به قرآن خواندن در پیش حضرت محمد صلی الله بوده است.
user_image
برگ بی برگی
۱۳۹۸/۰۳/۲۶ - ۰۹:۴۰:۳۴
گفت اینجا حاضری اما ولیک من نمی یابم نصیب خویش نیک
user_image
محمدرضا
۱۳۹۸/۱۰/۰۲ - ۰۶:۳۵:۲۷
کو بخر بر سر منبع رسد، ضبط صحیح «بخر»، «بآخر» است.
user_image
کلثوم ادهمی
۱۳۹۸/۱۲/۰۸ - ۰۱:۵۰:۰۱
سلام عرض میکنم خدمت فرهیختگان از توصیف‌ها و تعابیر زیبایتان در خصوص این شعر بسیار مستفیض شدم دست حق نگهدارتان
user_image
فرزین پرهام
۱۳۹۹/۰۱/۳۱ - ۰۸:۰۱:۵۲
آن لب خشکت گواهی می دهد/کو بخر بر سر منبع رسد این بیت با توضیحی که دوستان در مورد واژه بخر دادند که البته نمیدانم چقدر درست باشد، شاید موزون خوانده شود، اما همچنان در قافیه دچار مشکل به نظر می رسد. آیا اینطور نیست؟
user_image
,,شاهرخ کاظمی
۱۴۰۱/۰۶/۲۳ - ۱۹:۲۸:۱۸
سلام منظور مولوی این است عاشق معشوق بهم رسیدن گام بگیرن موقع نامه خواندن نیست انسان به خدا رسیده معنوی ومادی کمک بخواهد گله مند, نباشه
user_image
پیمان شجا۵ی
۱۴۰۱/۱۱/۰۸ - ۰۸:۱۲:۳۵
این شعر فقط از عشق زمینی عاشقان نسبت به معشوقی می گوید که غرق عشق ذوالجلال است می گوید غذفه نوری که او لم یولد است لم یلد لم یولد آن ایزدست این شعر بر ادعاهای گزاف کسانی که ترانه می 7وانند و دم از 5ش2 می زنند و ناله می کنند 7ط می کشد که وقتی نوبتشان شد فقط به فکر چیزی نبودند معشوق بود 5اشق 8الی نه 5اش2 بر منی بر امید 8ال بر من می تنی منتها نبود که موقوف است او منتظر بنشسته باشد 8ال 9و در مورد زیبایی و جذابیت شما خواهد شد 
user_image
پیمان شجا۵ی
۱۴۰۱/۱۱/۰۸ - ۰۸:۱۷:۰۳
7ان6 ی معشوقه ام معشوق نی 5ش2 بر نقد است بر صندوق نی
user_image
پیمان شجا۵ی
۱۴۰۱/۱۱/۱۲ - ۱۹:۵۰:۱۷
مولوی در بند وزن و 2ا3یه 6رگز نمی ماند و ش6رییتره 5بور هز این بند ا می دانست او اندیشه را بیان کردن غزخرین رسالتش می دانست تا زیبایی شناسی ش5رگون6