
مولانا
بخش ۶۸ - حکایت آن درویش کی در کوه خلوت کرده بود و بیان حلاوت انقطاع و خلوت و داخل شدن درین منقبت کی أَنا جَلیسُ مَنْ ذَکَرَني وَ أَنیسُ مَنِ اسْتَأنَسَ بي گر با همهای چو بی منی بی همهای ور بی همهای چو با منی با همهای
۱
بود درویشی به کُهساری مقیم
خلوت او را بود هم خواب و ندیم
۲
چون ز خالق میرسید او را شمول
بود از انفاس مرد و زن ملول
۳
همچنانک سهل شد ما را حضر
سهل شد هم قوم دیگر را سفر
۴
آنچنانک عاشقی بر سروری
عاشقست آن خواجه بر آهنگری
۵
هر کسی را بهر کاری ساختند
میل آن را در دلش انداختند
۶
دست و پا بی میل جنبان کی شود
خار و خس بی آب و بادی کی رود
۷
گر ببینی میل خود سوی سما
پر دولت بر گشا همچون هما
۸
ور ببینی میل خود سوی زمین
نوحه میکن هیچ منشین از حنین
۹
عاقلان خود نوحهها پیشین کنند
جاهلان آخر به سَر بر میزنند
۱۰
ز ابتدای کار آخر را ببین
تا نباشی تو پشیمان یوم دین
تصاویر و صوت

نظرات
نریمان
صوفیا
محمدرضا آ
رضا از کرمان