مولانا

مولانا

بخش ۷۰ - بقیهٔ قصهٔ آن زاهد کوهی کی نذر کرده بود کی میوهٔ کوهی از درخت باز نکنم و درخت نفشانم و کسی را نگویم صریح و کنایت کی بیفشان آن خورم کی باد افکنده باشد از درخت

۱

اندر آن کُه بود اشجار و ثمار

بس مُرودی کوهی آنجا بی‌شمار

۲

گفت آن درویش یا رب با تو من

عهد کردم زین نچینم در زمن

۳

جز از آن میوه که باد انداختش

من نچینم از درخت منتعش

۴

مدتی بر نذر خود بودش وفا

تا در آمد امتحانات قضا

۵

زین سبب فرمود استثنا کنید

گر خدا خواهد به پیمان بر زنید

۶

هر زمان دل را دگر میلی دهم

هرنفس بر دل دگر داغی نهم

۷

کل اصباح لنا شان جدید

کل شیء عن مرادی لا یحید

۸

در حدیث آمد که دل همچون پریست

در بیابانی اسیر صرصریست

۹

باد پَر را هر طرف راند گزاف

گه چپ و گه راست با صد اختلاف

۱۰

در حدیث دیگر این دل دان چنان

کآب جوشان ز آتش اندر قازغان

۱۱

هر زمان دل را دگر رایی بود

آن نه از وی لیک از جایی بود

۱۲

پس چرا آمن شوی بر رای دل

عهد بندی تا شوی آخر خجل

۱۳

این هم از تاثیر حکمست و قدر

چاه می‌بیینی و نتوانی حذر

۱۴

نیست خود از مرغ پران این عجب

که نبیند دام و افتد در عطب

۱۵

این عجب که دام بیند هم وتد

گر بخواهد ور نخواهد می‌فتد

۱۶

چشم باز و گوش باز و دام پیش

سوی دامی می‌پرد با پر خویش

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 250

نظرات

user_image
آرش تبرستانی
۱۳۹۵/۱۱/۰۱ - ۱۸:۳۵:۳۱
در حدیث دیگر این دل دان چنانکب جوشان ز آتش اندر قازغانهر زمان دل را دگر رایی بودآن نه از وی لیک از جایی بودپس چرا آمن شوی بر رای دلعهد بندی تا شوی آخر خجلدراینجا مولوی از روایتی استفاده می کند و میگوید دل انسان مثال آّبی جوشان در دیگ هست که یک لحظه آرام و قرار ندارد و هر دم حالتی متفاوت دارد پس بهتر است که به خواسته های آن که همان هواهای نفسانی هستند روی خوش نشان ندهیم تا بعدا شرمنده نشویم
user_image
دکتر صحافیان
۱۳۹۸/۰۷/۰۸ - ۰۰:۵۴:۳۶
ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 17 حکایت آن درویش که در کوه خلوت کرده بود و خواراکش از درختان انار و درویشی در کوهسار به دور از آدمیان زندگی و مراقبه می کرد درختان گلابی و انار و سیب در آنجا زیاد بود و درویش ابتدا از شاخه ها می چید.پس از آن عهد کرو که فقط میوه هایی که روی زمین افتاده را بخورد و به درخت آسیب نزند.این عهد آزمون الهی بود و میوه های اطراف درختان تمام شد و درویش پس از چند روز گرسنگی عهد خود را شکست و دست به طرف میوه ها برد و عهد خود را شکست.چیزی نگذشت که دزدها برای تقسیم اموال خود به آن کوهستان آمدند و ماموران به دنبالشان همه را دستگیر کردند.درویش نیز دستگیر شد و حکم به بریدن یک دست و یک پای همه آنها صادر شد.دست درویش قطع می شود و همین که می خواهند پایش را قطع کنند یکی از ماموران اسب سوار درویش را می شناسد و یر سر مامور فریاد می زند که این مرد از اولیاست.داروغه از درویش بسیار پوزش می خواهد، اما درویش با خوشرویی می گوید این مجازات سزاوار من بود زیرا عهد خداوند را شکستم و او مرا مجازات کرد نه شما.از آن پس به درویش دست بریده معروف شد و در خلوت در آلاچیقی زنبیل بافی می کرد.یک روز مردی سرزده وارد جایگاه او شد و با کمال تعجب دید که او با دو دست زنبیل می بافد.درویش او را سوگند داد که این راز را به کسی نگوید اما رفته رفته همگان با خبر می شوند.درویش خشنود از قضای خداوند ،راز فاش شدن این کرامت را از خداوند می خواهد و خدواند می گوید که مردم به تو بدگمان شده بودند و ما به این وسیله ولایت تو را به آنها فهماندیم.ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 18حکایت آن درویش که در کوه خلوت کرده بود و خواراکش از درختان انار و گلابی بود2 مدتی بر نذر خود بودش وفاتا در آمد امتحانات قضا 1637زین سبب فرمود استثنا کتید گر خدا خواهد به پیمان بر زنید رمز ان شاءالله گفتن این است که قبل از هر تصمیمی باید با اندیشه گفته شود.در حدیث آمد که دل همچون پری ستدر بیابانی اسیر صرصری ستتمثیل دل به پر به بهانه واکاوی دل درویش:پیامبر فرمود:دل مانند پر است که در باد آن را در دشت زیر و رو می کند.باد، پر را هر طرف راند گزافگه چپ و گه راست با صد اختلاف1642 در حدیث دیگر این دل دان چنان کآب جوشان زآتش اندر قازغان 1643تمثیل دیگر :دل مانند آب درون دیگ است.پیامبر فرمود:مثل قلب مومن در دگرگونی هایش مانند دیگ در حال جوش است .هر زمان دل را دگر رایی بود آن نه از وی، لیک از جایی بود1644الهامات و خطورات دل از جهان های گسترده دیگر است که به جهان ما سیطره دارند.پس چرا ایمن شوی بر رای دلعهد بندی تا شوی آخر خجل؟این هم از تاثیر حکم ست و قدرچاه میبینی و نتوانی حذرمولانا به دقت راز تقدیر را بر ما می گشاید.این خواطر قلبی که ریشه اراده های ما هست و سبب اتفاقات خوب و بد برای ما می شود،همه ناشی از جهان های دیگر به سبب تقدیر است.چشم باز و گوش باز و دام پیشسوی دامی می پرد با پر خویشبا هوشیاری کامل در دام می افتد و این تقدیر است.کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روحarameshsahafian@
user_image
کوروش
۱۴۰۲/۱۲/۰۸ - ۱۹:۰۷:۳۷
کل اصباح لنا شان جدید   کل شیء عن مرادی لا یحید       هرروز ما چیز (کار) جدیدی داریم و هیچ چیز از خواسته من منحرف نمیشود (هرچیزی من میخواهم همان میشود )