مولانا

مولانا

بخش ۷۶ - حکایت استر پیش شتر کی من بسیار در رو می‌افتم و تو نمی‌افتی الا به نادر

۱

گفت استر با شتر کای خوش رفیق

در فراز و شیب و در راه دقیق

۲

تو نه آیی در سر و خوش می‌روی

من همی‌آیم بسر در چون غوی

۳

من همی‌افتم به‌رو در هر دمی

خواه در خشکی و خواه اندر نمی

۴

این سبب را باز گو با من که چیست

تا بدانم من که چون باید بزیست

۵

گفت چشم من ز تو روشن‌ترست

بعد از آن هم از بلندی ناظرست

۶

چون برآیم بر سرکوه بلند

آخر عقبه ببینم هوشمند

۷

پس همه پستی و بالایی راه

دیده‌ام را وا نماید هم اله

۸

هر قدم من از سر بینش نهم

از عثار و اوفتادن وا رهم

۹

تو ببینی پیش خود یک دو سه گام

دانه بینی و نبینی رنج دام

۱۰

یستوی الاعمی لدیکم و البصیر

فی المقام و النزول و المسیر

۱۱

چون جنین را در شکم حق جان دهد

جذب اجزا در مزاج او نهد

۱۲

از خورش او جذب اجزا می‌کند

تار و پود جسم خود را می‌تند

۱۳

تا چهل سالش به‌جذب جزوها

حق حریصش کرده باشد در نما

۱۴

جذب اجزا روح را تعلیم کرد

چون نداند جذب اجزا شاه فرد

۱۵

جامع این ذره‌ها خورشید بود

بی غذا اجزات را داند ربود

۱۶

آن زمانی که در آیی تو ز خواب

هوش و حس رفته را خواند شتاب

۱۷

تا بدانی کان ازو غایب نشد

باز آید چون بفرماید که عد

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 252

نظرات

user_image
منصور پویان
۱۳۹۴/۰۹/۰۸ - ۰۸:۱۷:۲۳
در این داستان، اَستر نـُمایانندهء آدمی ست که در مـَـنـیـت گرفتار و فرا تر از چارچوب عقلانیت و منافع ایدئولوژیکی و دنیوی خویش؛ نمی تواند واجد ِدراکی سپهری بوده و از معرفت ِتمامیت ِوجودی برخوردار باشد. در مقابل، شتر دیده و بصیرتی جهان-شمول و فراگستر دارد که همانا نـُمایاننده عارفان بیدار-دل و زنده به عشق می باشد.استر گفت چشم من ز تو روشن‌ترست و از منظرگاهی بلند می نگرم و مابعد مِاجرا ها را می بینم؛ در حالیکه تو بخاطر ذهنیت و گرفتار بودن در دام ِافکار و هویت های کاذب؛ چند قدم جلو تر از پیش ِپای خود را نتوانی دیدن.
user_image
حمید رضا اکبری
۱۳۹۸/۰۹/۲۵ - ۰۹:۴۴:۵۹
این داستان در دفتر پنجم نیز هست با بیانی دیگر.اشتری را دید روزی استریچون که با او جمع شد در آخوری‌گفت من بسیار می‌افتم به رودر گریوه و راه و در بازار و کوخاصه از بالای که تا زیر کوهدر سر آیم هر زمانی از شکوه‌کم همی‌افتی تو در رو بهر چیستیا مگر خود جان پاکت دولتی است‌در سر آیم هر دم و زانو زنمپوز و زانو ز آن خطا پر خون کنم‌کژ شود پالان و رختم بر سرمو ز مکاری هر زمان زخمی خورم‌همچو کم عقلی که از عقل تباهبشکند توبه به هر دم در گناه‌مسخره‌ی ابلیس گردد در زمناز ضعیفی رای آن توبه شکن‌در سر آید هر زمان چون اسب لنگکه بود بارش گران و راه سنگ‌می‌خورد از غیب بر سر زخم اواز شکست توبه آن ادبار خوباز توبه می‌کند با رای سستدیو یک تف کرد و توبه‌ش را سکست‌ضعف اندر ضعف و کبرش آن چنانکه به خواری بنگرد در واصلان‌ای شتر که تو مثال مومنیکم فتی در رو و کم بینی زنی‌تو چه داری که چنین بی‌آفتیبی‌عثاری و کم اندر رو فتی‌گفت گر چه هر سعادت از خداستدر میان ما و تو بس فرق‌هاست‌سربلندم من دو چشم من بلندبینش عالی امان است از گزنداز سر که من ببینم پای کوههر گو و هموار را من توه توه‌همچنان که دید آن صدر اجلپیش کار خویش تا روز اجل‌آن چه خواهد بود بعد بیست سالدید اندر حال آن نیکو خصال‌حال خود تنها ندید آن متقیبلکه حال مغربی و مشرقی‌نور در چشم و دلش سازد سکنبهر چه سازد پی حب الوطن‌همچو یوسف کاو بدید اول به خوابکه سجودش کرد ماه و آفتاب‌از پس ده سال بلکه بیشترآن چه یوسف دیده بد بر کرد سرنیست آن ینظر بنور اللَّه گزافنور ربانی بود گردون شکاف‌نیست اندر چشم تو آن نور روهستی اندر حس حیوانی گروتو ز ضعف چشم بینی پیش پاتو ضعیف و هم ضعیفت پیشواپیشوا چشم است دست و پای راکاو ببیند جای را ناجای رادیگر آن که چشم من روشن‌تر استدیگر آن که خلقت من اطهر است‌ز انکه هستم من ز اولاد حلالنه ز اولاد زنا و اهل ضلال‌تو ز اولاد زنایی بی‌گمانتیر کژ پرد چو بد باشد کمان‌