
مولانا
بخش ۸۱ - صبرکردن لقمان چون دید کی داود حلقهها میساخت از سوال کردن با این نیت کی صبر از سوال موجب فرج باشد
۱
رفت لقمان سوی داود صفا
دید کو میکرد ز آهن حلقهها
۲
جمله را با همدگر در میفکند
ز آهن پولاد آن شاه بلند
۳
صنعت زراد او کم دیده بود
درعجب میماند وسواسش فزود
۴
کین چه شاید بود وا پرسم ازو
که چه میسازی ز حلقه تو بتو
۵
باز با خود گفت صبر اولیترست
صبر تا مقصود زوتر رهبرست
۶
چون نپرسی زودتر کشفت شود
مرغ صبر از جمله پرانتر بود
۷
ور بپرسی دیرتر حاصل شود
سهل از بی صبریت مشکل شود
۸
چونک لقمان تن بزد هم در زمان
شد تمام از صنعت داود آن
۹
پس زره سازید و در پوشید او
پیش لقمان کریم صبرخو
۱۰
گفت این نیکو لباسست ای فتی
در مصاف و جنگ دفع زخم را
۱۱
گفت لقمان صبر هم نیکو دمیست
که پناه و دافع هر جا غمیست
۱۲
صبر را با حق قرین کرد ای فلان
آخر والعصر را آگه بخوان
۱۳
صد هزاران کیمیا حق آفرید
کیمیایی همچو صبر آدم ندید
تصاویر و صوت


نظرات
آرش تبرستانی