
مولانا
بخش ۸۵ - قصهٔ دقوقی رحمة الله علیه و کراماتش
آن دقوقی داشت خوش دیباجهای
عاشق و صاحب کرامت خواجهای
در زمین میشد چو مه بر آسمان
شبروان راگشته زو روشن روان
در مقامی مسکنی کم ساختی
کم دو روز اندر دهی انداختی
گفت در یک خانه گر باشم دو روز
عشق آن مسکن کند در من فروز
غرة المسکن احاذره انا
انقلی یا نفس سیری للغنا
لا اعود خلق قلبی بالمکان
کی یکون خالصا فی الامتحان
روز اندر سیر بد شب در نماز
چشم اندر شاه باز او همچو باز
منقطع از خلق، نه از بد خوی
منفرد از مرد و زن، نه از دوی
مشفقی بر خلق و نافع همچو آب
خوش شفعیی و دعااش مستجاب
نیک و بد را مهربان و مستقر
بهتر از مادر شهیتر از پدر
گفت پیغامبر شما را ای مهان
چون پدر هستم شفیق و مهربان
زان سبب که جمله اجزای منید
جزو را از کُل چرا بر میکنید
جزو از کُل قطع شد بی کار شد
عضو از تن قطع شد مردار شد
تا نپیوندد بهکُل بارِ دگر
مُرده باشد نبودش از جان خبر
ور بجنبد نیست آن را خود سند
عضو نو ببریده هم جنبش کند
جزو ازین کُل گر بُرد یکسو رود
این نه آن کُلست کو ناقص شود
قطع و وصل او نیاید در مَقال
چیز ناقص گفته شد بهر مثال
تصاویر و صوت

نظرات
امین کیخا
دکتر صحافیان
پاسخ دادند که مگر نمی دانی که اولیا ضمیر آدمی را می خوانند و اسرار بر آنها آشکار است.اکنون دوست داریم با تو نماز جماعت بخوانیم و تو پیشوا باشی.در وسط نماز چشم دقوقی بر پهنه دریا افتاد .کشتی در حال غرق شدن بود.تند باد کشتی را به هم می کوبید و آواز مرگ و نیستی می آمد.دقوقی دلش به رحم آمد و از سویدای دل دعا کرد.دعای دقوقی در جمع هفت نور عرشی پذیرفته شد و کشتی به ساحل آمد.هفت نور نجوا کردند که چرا در کار خداوند دخالت کردی؟؟!! همه انکار کردند، آشکار شد که کار دقوقی بوده است.سرش را به عقب برگرداند تا نجوای شیرین آنها را بشنود ،آنها به آسمان پر کشیدند و به جان یگانه و روشنایی واحد پیوستند.ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 20حکایت دقوقی و کراماتش 2در این تمثیل پر رمز وراز، زیباترین مباحث سلوک بیان می شود :-اتحاد نوری اولیا در یکی شدن نور های هفت گانه و درخت ها تمثیل شده است.-تجلی حق در لباس خلق -تسلیم در برابر خداوند-فهم توانایی، بینایی و مهربانی خداوند، آنجا که دقوقی برای غرق شدگان دعا می کند یعنی از خداوند سبقت گرفته است.گفت پیغمبر شما را ای مهانچون پدر هستم شفیق و مهربانزآن سبب که جمله اجزای منیدجزو را از کل چرا بر می کنید؟1935پیامبر فرمود من پدر حقیقی شما هستم(اتحاد جانها به یک سرچشمه)جزو از کل قطع شد بیکار شدعضو از تن قطع شد مردار شدتا نپیوندد به کل بار دگر مرده باشد، نبودش از جان خبرجان آدمی که از جان کل یعنی پیامبر جدا شود مردار می شود.اتحاد جان اولیا (مانند جان لطیف مولانا) با پیامبر (ص) کلید چرایی عظمت مثنوی است.این همی گفتی چو می رفتی به راهکن قرین خاصگانم ای الهدقوقی هر روز در سفر بود تا یکی از اولیا را ببیند.حضرتش گفت که ای صدر مهیناین چه عشق ست و چه استسقاست اینمهر من داری چه می جویی دگرچون خدا با توست چون جویی بشر؟حضرت حق به دقوقی گفت با محبت و حضور من به دنبال چه هستی؟؟!!در میان بحر اگر بنشسته امطمع در آب سبو هم بسته اممولانا می فرماید عشق تمامیت خواه است و اولیا عاشق کل هستتد .اگر در وسط دریا هم باشد باز شوق آب کوزه را هم دارد؛یعنی همه را ،بی نهایت را می جوید(توحید) .کانال و بلاگ آرامش و پرواز روحarameshsahafian@
کوروش