
مولانا
بخش ۹۰ - شدن آن هفت شمع بر مثال یک شمع
۱
باز میدیدم که میشد هفت، یک
میشکافد نور او جیب فلک
۲
باز آن یک، بار دیگر هفت شد
مستی و حیرانی من زفت شد
۳
اتصالاتی میان شمعها
که نیاید بر زبان و گفت ما
۴
آنک یک دیدن کند ادراک آن
سالها نتوان نمودن از زبان
۵
آنک یک دم بیندش ادراک هوش
سالها نتوان شنودن آن بگوش
۶
چونک پایانی ندارد رو الیک
زانک لا احصی ثناء ما علیک
۷
پیشتر رفتم دوان کان شمعها
تا چه چیزست از نشان کبریا
۸
میشدم بی خویش و مدهوش و خراب
تا بیفتادم ز تعجیل و شتاب
۹
ساعتی بیهوش و بیعقل اندرین
اوفتادم بر سر خاک زمین
۱۰
باز با هوش آمدم برخاستم
در روش گویی نه سر نه پاستم
تصاویر و صوت

نظرات
امین کیخا
امین کیخا
حمیدرضا
کوروش
کوروش