مولانا

مولانا

بخش ۹۶ - پیش رفتن دقوقی رحمة الله علیه به امامت

۱

این سخن پایان ندارد تیز دو

هین نماز آمد دقوقی پیش رو

۲

ای یگانه هین دوگانه بر گزار

تا مزین گردد از تو روزگار

۳

ای امام چشم‌روشن در صلا

چشم روشن باید ایدر پیشوا

۴

در شریعت هست مکروه ای کیا

در امامت پیش کردن کور را

۵

گرچه حافظ باشد و چست و فقیه

چشم‌روشن به وگر باشد سفیه

۶

کور را پرهیز نبود از قذر

چشم باشد اصل پرهیز و حذر

۷

او پلیدی را نبیند در عبور

هیچ مؤمن را مبادا چشم کور

۸

کور ظاهر در نجاسهٔ ظاهرست

کور باطن در نجاسات سِرست

۹

این نجاسهٔ ظاهر از آبی رود

آن نجاسهٔ باطن افزون می‌شود

۱۰

جز به آب چشم نتوان شستن آن

چون نجاسات بواطن شد عیان

۱۱

چون نجس خواندست کافر را خدا

آن نجاست نیست بر ظاهر ورا

۱۲

ظاهر کافر مُلَوَث نیست زین

آن نجاست هست در اخلاق و دین

۱۳

این نجاست بویش آید بیست گام

و آن نجاست بویش از ری تا به‌شام

۱۴

بلک بویش آسمانها بر رود

بر دماغ حور و رضوان بر شود

۱۵

اینچ می‌گویم به قدر فهم تست

مُردم اندر حسرت فهم درست

۱۶

فهم آبست و وجود تن سبو

چون سبو بشکست ریزد آب ازو

۱۷

این سبو را پنج سوراخست ژرف

اندرو نه آب ماند خود نه برف

۱۸

امر غضوا غضة ابصارکم

هم شنیدی راست ننهادی تو سم

۱۹

از دهانت نطق فهمت را برد

گوش چون ریگست فهمت را خورد

۲۰

همچنین سوراخهای دیگرت

می‌کشاند آب فهم مضمرت

۲۱

گر ز دریا آب را بیرون کنی

بی عوض آن بحر را هامون کنی

۲۲

بیگهست ار نه بگویم حال را

مدخل اعواض را و ابدال را

۲۳

کان عوضها و آن بدلها بحر را

از کجا آید ز بعد خرجها

۲۴

صد هزاران جانور زو می‌خورند

ابرها هم از برونش می‌برند

۲۵

باز دریا آن عوضها می‌کشد

از کجا دانند اصحاب رشد

۲۶

قصه‌ها آغاز کردیم از شتاب

ماند بی مخلص درون این کتاب

۲۷

ای ضیاء الحق حسام الدین راد

که فلک و ارکان چو تو شاهی نزاد

۲۸

تو به‌نادر آمدی در جان و دل

ای دل و جان از قدوم تو خجل

۲۹

چند کردم مدح قوم ما مضی

قصد من زانها تو بودی ز اقتضا

۳۰

خانهٔ خود را شناسد خود دعا

تو بنام هر که خواهی کن ثنا

۳۱

بهر کتمان مدیح از نا محل

حق نهادست این حکایات و مثل

۳۲

گرچه آن مدح از تو هم آمد خجل

لیک بپذیرد خدا جهد المقل

۳۳

حق پذیرد کسره‌ای دارد معاف

کز دو دیدهٔ کور دو قطره کفاف

۳۴

مرغ و ماهی داند آن ابهام را

که ستودم مجمل این خوش‌نام را

۳۵

تا برو آه حسودان کم وزد

تا خیالش را به دندان کم گزد

۳۶

خود خیالش را کجا یابد حسود

در وثاق موش طوطی کی غنود

۳۷

آن خیال او بود از احتیال

موی ابروی ویست آن نه هلال

۳۸

مدح تو گویم برون از پنج و هفت

بر نویس اکنون دقوقی پیش رفت

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 260

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۹/۱۳ - ۱۷:۱۰:۲۶
قذر یعنی کثافات به فارسی می شود هیخر ها که خود لغتش بسیار زشت آوا است و این را باید زیبایی فارسی دانست !
user_image
فرزاد قلعه گلابی
۱۳۹۳/۰۶/۰۳ - ۲۲:۳۲:۴۱
قذر جمع نیست بلکه مفرد است به معنای پلید و ناپاک یا به قول امروزی ها کثیف یا کثافت حدیثی مشهور داریم کل شئ لک طاهر حتی تعلم انه قذر یعنی همه چیز برای تو پاک است تا به یقین بدانی که آن ناپاک است
user_image
محمد تقی کمالی سبزواری
۱۳۹۸/۰۵/۱۲ - ۰۲:۰۲:۳۴
اینکه میگویم بقدر فهم تست
user_image
علی و
۱۳۹۹/۱۲/۱۰ - ۱۶:۱۹:۵۴
در مصرع "اینچ می گویم به قدر فهم توست" منظور از "تو" کیست؟
user_image
nabavar
۱۳۹۹/۱۲/۱۰ - ۱۸:۵۰:۵۶
آنکه انسان دیگری را نجس و کثیف میداند، خللی در مغز دارد یا تعصبی نابجا در دین، اگرچه ملّای روم باشدظاهر کافر ملوث نیست زینآن نجاست هست در اخلاق و دیناین نجاست بویش آید بیست گامو آن نجاست بویش از ری تا بشامبلک بویش آسمانها بر رودبر دماغ حور و رضوان بر شوداینچ می‌گویم به قدر فهم تستمردم اندر حسرت فهم درست
user_image
یگلن
۱۴۰۰/۰۷/۱۴ - ۰۱:۲۵:۴۴
مصراع اینچ می‌گویم به قدر فهم تو ست نشان دهنده جایی ست که مولانا بوده و میزان آگاهی او، البته که در آن سطح از آگاهی گفتن چنین جمله‌ای تواضع و فروتنی گوینده را زیر سوال نمی‌برد چرا که او گوینده را یعنی خودش را خوب می‌شناسد. شما اگر همین داستان را بخوانید قدری از آن‌را می‌فهمید، بروید چند سال سیر و سلوک کنید برگردید و دوباره بخوانید قدری عمیق‌تر یا جوری دیگر آن‌را فهم می‌کنید، اگر هم فهم درست داشته باشید که کیمیایید و شاید نیازی به خواندن این شعرها نداشته باشید. توضیح خلاصه ای درباره این بخش از شعر بدهم که: در جاهای زیادی به صورت تناوبی مولانا تاکید دارد که گوش خر بفروش و دیگر گوش خر یا ترک این دنیا کن یا هر جهتی دنیا رفت تو کجش را برو، اینجا هم اشاره به کلام پیامبر اسلام می‌کند که چشمها را یعنی حس‌های دنیوی را بپوشانید تا چیزهای جدید ببینید، مثلاً اگر تلویزیون‌تان سوخت عزا نگیرید برای تصادف ماشین‌تان دعوا نکنید اعصاب خودتان را درگیر این شکم و مال نکنید. بعد توضیح می‌دهد که بدن یعنی دنیای مادی پنج سوراخ دارد اشاره به حواس دیدن و شنیدن و غیره، باید مواظب سوراخهای این بدن باشید، هر چیزی نگویید هر چیزی نشنوید هر چیزی نی‌اندیشید. بعد می‌گوید حالا که تن را از این شنیده‌ها و گفته‌های دنیایی رها کردید مثل شکستن کوزه است و آب آن می‌ریزد، مثل داستان اعرابی که کوزه ای آب شور برای شاه برد و شاه آن کوزه را به دریا زد و آب کوزه با دریا یکی شد، باید چیزی جایگزین کنید وگرنه مثل هامون خالی می‌شوید و جایگزین باید از سرچشمه و دریای اصلی باشد و افسوس می‌خورد که جایش نیست توضیح دهد اما اشاره می‌کند که سرچشمه همان است که جانداران و دنیاها از آن می‌آید. برای درک بیشتر می‌توانید داستان طوطی و بازرگان را بخوانید،ک که در آن وقتی طوطی خودش را به مردن می‌زند یعنی وقتی جلوی زبان را گرفتید بعد طوطی دیگری آزاد متولد می‌شود. در آخر هم با توجه به ویژگی آن دریای اصلی یا سرچشمه نتیجه گیری می‌کند که اینها همه وهم است و متعلق به گذشته، گذشته ای وجود ندارد، آن جانداران و آن فهم‌ها و همه حرف‌هایی که زده شد چیزهایی است که در فکر ما است، چیزی که الان واقعیت دارد تو شنونده ای یا تو همراهی، همراه آن لحظه مولانا حسام الدین چلپی بوده پس او را در جا مثال می‌زند تا خود شما خواننده بفهمی در لحظه کجایی
user_image
یزدانپناه عسکری
۱۴۰۲/۰۳/۰۵ - ۰۲:۲۶:۳۳
34- مرغ و ماهی داند آن ابهام را *** مرگ به ما اطلاع می دهد که دنیا ابهامی پیمایش ناپذیر است (1) [سهراب سپهری] (2) گاهِ مجهولی میان تابشِ بِـــه ها شنا می کرد. برمحیط رونق نارنج ها خط مماسی بود. [یزدانپناه عسکری]  ابهام شاعر در مواجهه با به. همشهریان آن قدر بی توجه بودند، به عمق ابهام نارنج پِیْ نمی بردند و بطور سطحی از کنار آن می گذشتند. __________ 1- Tales of Power , Writer: Carlos Castaneda , Published in: 1974 2 – هشت کتاب
user_image
ضیا احمدی
۱۴۰۲/۰۳/۱۹ - ۱۱:۳۵:۳۹
یکی از دوستان، درباره‌ی نظر مولوی در موضوع «کافر» اینطور آورده: «آنکه انسان دیگری را نجس و کثیف میداند، خللی در مغز دارد یا تعصبی نابجا در دین» هرچند مولوی مسلمان بوده و شریعت را به‌نحوی که می‌فهمیده باور داشته و نشر می‌داده، و امروزه از این منظر کم نیستند اندیشمندان دینی و غیر آنها که متفاوت می‌اندیشند؛ ولی شاید بهتر باشد بیشتر در کلام وی تامل شود و مفاهیم مورد استفاده او در نظر آورده شود. کافِر در لغت یعنی: «پوشاننده حق و حقیقت، کتمان‌کننده حقیقت و در عین حال: بی‌دین، ناسپاس و حتی ظالم» این مفهوم در کنار نگاه دینی شاعر به‌ویژه آنجا که درباره‌ی «امام جماعت» در نماز، قالب می‌گیرد، این بیان را تاحدودی متوجه مفهومی کلی‌تر، خارج از موضوعِ «یک انسان با نگاه دینیِ متفاوت» می‌کند و ضرورت «بیناییِ باطن» را یادآور می‌شود. «نجاست» در این شعر همان معنای ظاهری است که در شریعت آمده و با آب، پاک می‌شود و شاعر در ادامه از همین مفهوم در حوزه‌ی باطنی بهره می‌گیرد. به‌نظر می‌رسد عدم توقف در مفهوم ظاهری، کمک بیشتری به مستمع کند؛ با همین نگاه می‌توان این شعر را دارای مفاهیم بلندی دانست که شاعر را ناگزیر به اقرار بر اینکه: «بیان خود را به‌قدر فهم مخاطب تنظیم کرده و خود هم قائل به این است کلامش ممکن است به‌درستی فهمیده نشود.» نموده است. پوزش از اینکه قلمم به‌قدر کفایت روشنگر نیست.