مولانا

مولانا

بخش ۱۳۷ - رفتن ذوالقرنین به کوه قاف و درخواست کردن کی ای کوه قاف از عظمت صفت حق ما را بگو و گفتن کوه قاف کی صفت عظمت او در گفت نیاید کی پیش آنها ادراکها فدا شود و لابه کردن ذوالقرنین کی از صنایعش کی در خاطر داری و بر تو گفتن آن آسان‌تر بود بگوی

۱

رفت ذوالقرنین سوی کوه قاف

دید او را کز زمرد بود صاف

۲

گرد عالم حلقه گشته او محیط

ماند حیران اندر آن خلق بسیط

۳

گفت تو کوهی دگرها چیستند

که به پیش عظم تو بازیستند

۴

گفت رگهای من‌اند آن کوهها

مثل من نبوند در حسن و بها

۵

من به هر شهری رگی دارم نهان

بر عروقم بسته اطراف جهان

۶

حق چو خواهد زلزلهٔ شهری مرا

گوید او من بر جهانم عرق را

۷

پس بجنبانم من آن رگ را بقهر

که بدان رگ متصل گشتست شهر

۸

چون بگوید بس شود ساکن رگم

ساکنم وز روی فعل اندر تگم

۹

هم‌چو مرهم ساکن و بس کارکن

چون خرد ساکن وزو جنبان سخن

۱۰

نزد آنکس که نداند عقلش این

زلزله هست از بخارات زمین

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 418
مثنوی معنوی ـ ج ۴ و ۵ و ۶ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۲۰۴

نظرات

user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۸/۲۰ - ۱۱:۵۳:۲۶
جناب مجتبی خراسانیلطفاً برای این شعر مولانا حاشیه ای بنویسید چون من هرچه فکر میکنم از علوم انسانی فراتر استبا احترام
user_image
مجتبی خراسانی
۱۳۹۴/۰۸/۲۰ - ۱۶:۳۷:۴۷
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعینما را چه حد حمد و ثنای تو بود/هم حمد و ثنای تو سزای تو بودبه استهزاء گفته ای، ولی بدان، نظیر جلال الدین در عالم وجود ندارد. جوان هستی و خام، البته این علوم صعب و مشکل است، حق می دهم این گونه برخورد کنی، خودِ جنابش فرموده: در نیابد حال پخته هیچ خام...اما اگر قصدت استهزاء حقیر است، باشد، حرفی نیست. به منظور و مقصودت رسیده ای! زهی...مقصر خود هستم که به مجاز آمده ام، گمان می کردم،مجاز پلی باشد برای رسیدن به حقیقت.مثنوی مشکل است، فقط کوه قاف را در حد بضاعتِ اندکم توضیح می دهم، اما نه برای تو...عرض کردم که، صعب و مشکل است.موید باشیدکوه قاف:معنیش قلب انسان کامل است، ابویزید بسطامی فرماید: که اگر عرش و آن چه حاویست با آن در آید در زاویه ای از زوایای قلب ابی یزید احساس به آن نشود. چنان که ق و القران المجید قاف قلب است و صورتش عالم مثال است که صورش بی نهایت است و احاطه دارد و حلقه زده به دنیا و زمرد صافست که عالم مثال رکن اخضر عرش است؛ هر چه به عالم ماده که عالم ظلمت است قریب است مشوب (آلوده، آمیخته) به سیاهی است و اما عالم نفوس کلیه که اعلی است، رکن اصفر است و عالم عقول رکن ابیض است و در نازل تر عالم طبایع دهریه رکن احمر است.بسیط:از بسط است، در اصطلاح حکما سطح را بسیط گویند.عُظم:به ضم اول، می شود بزرگی.
user_image
بیبسواد
۱۳۹۴/۰۸/۲۰ - ۱۹:۱۰:۱۷
جنابان 25، ناشناس و خراسانی،نخست تکلیف این آقای ذوالقرنین را روشن بفرماییدکه، که باشند، پس به شرح سفرنامه و گفتگوی کوهنوردانه شان بپردازید.
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۸/۲۰ - ۱۹:۳۷:۳۶
جناب مجتبی خراسانیباز هم با احترامبنده ی جوان گمان بردم چون از عهده ی این معانی بر نمیآیم از چون شمایی تقاضای معنی کنمشاید دیگرانی چون من نیز راه به جایی ببرند ملاحظه فرمودید که در پایان هم به آحترام خاتمه دادممتاًسف شدم که برداشتی این چنین از خواهش بنده داشتید و چنین با بغض جوانی را از هرکه دیندار است و هرچه دین است منزجر کردید . بفرمائید کجای نوشته ی من استهزا بود؟احترامم ، یا خواهشم ویا کلمه ی لطفاً؟شاید جنابی که قبل از نام شما آوردم؟باشد که دیگر از امثال شما خواهشی نکنمباشد که دیگر به دین مداران و قرآن خوانان اعتماد نکنمباشد تا به گفته ی آنان که از قرآن و ائمه دلیل و برهان می آورند ارزشی قائل نشوم خیالتان راحت دیگر مزاحم اوقات شریفتان نخواهم شدمارا به خیر و شما را به آنچه در ضمیرتان موج میزند
user_image
مسعود سعیدی
۱۳۹۴/۰۸/۲۰ - ۲۰:۰۱:۴۵
ناشناس عزیزلطف کردی و باز هم با احترام جواب نوشتی همه ی زشتی ها به زشتگو بر میگرددتا به حال هیچ حاشیه نویسی که با ایشان هم کلام شده از نیش زبانش جان به در نبردهباز هم به این همه ادب شما در مقابل استهزا و بی احترامی آفرین میگویم و غبطه میخورم ، کاش او هم به جنابعالی تاًسی میکرد.زنده باشید
user_image
Hamishe bidar
۱۳۹۴/۰۸/۲۱ - ۰۲:۰۹:۰۴
جناب ناشناسنیش عقرب نه از ره کین است، اقتضای طبیعتش این است.شما این بی ادبی را نباید از چشم اسلام یا دین ببینی.از کوزه همان برون تراود که دراوست.دوست عزیز شما که هر کسی را که "بسم الله الرحمن الرحیم" می گوید که نباید مسلمان بدانی. آدمی که بگوید مسلمان است و خلق محمدی نداشته باشد فقط منافق بدان. شما کمی از اخلاق محمدی امامان حقیقت ببین و با رفتار این آقای متظاهر به شیعه مقایسه کن. اگر ایشان را بعد از مقایسه شیعه یا مسلمان دیدی، از اسلام دوری کن که ایینطور اسلام دوریی هم دارد.راوی می گوید: روزی شخصی کتابی غیر مسلمان به امام باقر (علیه السلام) رسید و بی احترامی کرد و با بد زبانی با امام سخن گفت و با بی ادبی گفت: (انت بقر، فقال الامام لا، انا باقر. )به امام گفت: تو گاو هستی، امام بدون ناراحتی فرمودند: نه، من باقر هستم. و دوباره با هجوم به امام گفت: مادر تو خدمتکار و آشپز است، امام با روی خوش جواب داد: اینکه صفت بد نیست، بلکه یک حرفه است، دوباره با غضب به امام فریاد زد، که مادر تو سیاه زنگی و برده و بدکاره است، امام همچنان با آرامی جواب دادند اگر سخن تو راست باشد خدا ایشان را ببخشد و اگر دروغ بگویی خدا تو را ببخشد، شخص نا مسلمان بهت زده و متعجب شد از صبر و حلم و اخلاق این بزرگوار که این صفت انبیاء است. پس به روی دستان امام باقر (ع) افتاد و مسلمان شد.شما رفتار بچگانه ایشان را با کسی که برای ایشان امام پنجم است مقایسه کن و بعد در باره اسلام قضاوت کن.با احترام فراوان!
user_image
...
۱۳۹۴/۰۸/۲۱ - ۰۲:۱۲:۱۴
...
user_image
Hamishe bidar
۱۳۹۴/۰۸/۲۱ - ۰۲:۱۴:۴۷
جناب ناشناسنیش عقرب نه از ره کین است، اقتضای طبیعتش این است.
user_image
Hamishe bidar
۱۳۹۴/۰۸/۲۱ - ۰۲:۱۷:۵۸
راوی می گوید: روزی شخصی کتابی غیر مسلمان به امام باقر (علیه السلام) رسید و بی احترامی کرد و با بد زبانی با امام سخن گفت و با بی ادبی گفت: (انت بقر، فقال الامام لا، انا باقر. )به امام گفت: تو گاو هستی، امام بدون ناراحتی فرمودند: نه، من باقر هستم. و دوباره با هجوم به امام گفت: مادر تو خدمتکار و آشپز است، امام با روی خوش جواب داد: اینکه صفت بد نیست، بلکه یک حرفه است، دوباره با غضب به امام فریاد زد، که مادر تو سیاه زنگی و برده و بدکاره است، امام همچنان با آرامی جواب دادند اگر سخن تو راست باشد خدا ایشان را ببخشد و اگر دروغ بگویی خدا تو را ببخشد، شخص نا مسلمان بهت زده و متعجب شد از صبر و حلم و اخلاق این بزرگوار که این صفت انبیاء است. پس به روی دستان امام باقر (ع) افتاد و مسلمان شد.شما رفتار بچگانه ایشان را با کسی که برای ایشان امام پنجم است مقایسه کن و بعد در باره اسلام قضاوت کن.با احترام فراوان!
user_image
بیبسواد
۱۳۹۴/۰۸/۲۱ - ۰۵:۳۹:۰۴
جناب همیشه بیدار، شما که گویا به عهد عتیق و جدید و جمله نوشته های آنها آشنایی و دسترسی دارید امیدوارم داستان استر و مردخای را نیز برای ایران دوستان این ادب خانه بیاورید. اجرتان با مولا علی
user_image
Hamishe bidar
۱۳۹۴/۰۸/۲۱ - ۱۰:۰۶:۱۲
دوست عزیز شما اغراق میفرمایید. فارسی برای حقیر یک زبان خارجی هست، هر چند که در مورد استر و مردخای مطالعات کمی داشتم که مناسبتش با این شعر فقط اینست که بسیاری از مفسران قرآن میپندارند که ذوالقرنین که نامش در قرآن مجید به نیکی آمده همان کوروش کبیر میباشد. کوروش کبیر وقتی بابل را فتح کرد به یهودیانی که در اسارت بابلیان بودند اجازه داد تا به وطن خود بازگردند و معبد خود را بازسازی کنند در همان زمان تعدادی از یهودیان به ایران آمده و وارد دستگاه حکومتی شدند و کم کم افکار خود را وارد حکومت ایران کردند بر اساس داستانی در تورات، خشایار شاه در روز جشن تاجگذاری در حال مستی از ملکه وشتی میخواهد در برابر مردان بیاید تا زیبایی او را به رخ مهمانان بکشد. اما ملکه به دلیل حجب و حیا و عفت ایرانی اش قبول نمی کند و به همین دلیل پادشاه خشمگین شده و تصمیم می گیرد شخص دیگری را به عنوان ملکه انتخاب کند. در این بین یک دختر یهودی به نام هدسه (استر) مورد توجه شاه قرار می گیرد و به عنوان ملکه انتخاب می شود. ملکه ابتدا با همکاری پسر عمویش مردخای که قیم او نیز هست؛ هامان وزیر خشایارشاه را برکنار کرده و به همراه 12 پسرش می کشند و مردخای را جانشین وی می کنند.یکی از بخش های پایانی کتاب مقدس یهودیان که در دوره هخامنشی نوشته شده؛ دفتری است به نام "اِستِر" که در پارسی باستان به معنی "ستاره" بوده است. اعمال استر و مردخای موجب جشنی با عنوان جشن پوریم برای یهودیان شده است.منتقدان تاریخ روایت استر را روایتی تاریخی نمی شمارند. نخست اینکه هیچ سندی تاریخی در دست نیست که نشان دهد شاهان هخامنشی ملکه ای به نام استر داشته اند. بااین همه پاره ای اشارات تاریخی و توصیف هایی که از اوضاع دربار شاهان هخامنشی شده و برخی دیگر از اطلاعات مندرج در این کتاب می تواند برای مورخ مورد استفاده قرار گیرد.آرامگاه یا بقعه استر و مردخای، مقبره‌ای در همدان متعلق به قرن سوم هجری قمری است که به نظر می‌رسد در سده هفتم تجدید بنا شده‌ است. آرامگاه استر و مردخای جزء مهم‌ترین زیارتگاه های یهودیان ایران و جهان می باشد. وجود این زیارتگاه، عامل مهمی در شکل گیری و تداوم حضور جامعه یهودی در همدان بوده است.با احترام فراوان!
user_image
بیبسواد
۱۳۹۴/۰۸/۲۱ - ۱۱:۰۵:۱۲
جناب بیدار،تقیه فرمودید !! جان کلام و مناسبت جشن پوریم ( قرعه) اینجاست که مردخای با توطیه استر را وادار میکند تا اجازه قتل عام ایرانیان را از پادشاه بگیرد . دلیل ان اینکه گویا هامان قصد کرده است یهودیان را بکشد و برای انتخاب روز قرعه انداخته است!!!، و همان روزکه عید پوریم کلیمیان است از قرعه به دست آمده است!!پادشاه اجازه میدهد و در پنج روز 75800 ( هفتادو پنج هزار و هشتصد تن ایرانی بی گناه را به پاداش آزادیشان به دست کورش از دم تیغ میگذرانند.جشن پوریم یادبودآن کشتار ددمنشانه است.
user_image
Hamishe bidar
۱۳۹۴/۰۸/۲۱ - ۱۵:۳۰:۰۸
منتقدان تاریخ روایت استر را روایتی تاریخی نمی شمارند. من هم دیده ام که گویی آن روز هم روز 13 بدر بوده که رسم از خانه بیرون رفتن در این روز هم از آنجاست. سرور گرامی درستی این روایت حتمی نیست و قضاوت در مورد آن بسیار دشوار. برای همین جریان آن "کشتار" نوشته نشد!با احترام!
user_image
بیبسواد
۱۳۹۴/۰۸/۲۱ - ۱۷:۱۵:۲۶
منتقدان تاریخ بسیاری از روایات دینی و تاریخی را که اجازه بررسی داشته اند!!! افسانه میدانند اینجا،سخن از عهد عتیق است کتاب مقدس ترسایان و یهودیان وکتاب استر که به صراحت از توطیه و کشتار با عدد و رقم و با افتخار یاد کرده است.آن قتل عام با توجه به شرایط زمان و پراکندگی و کمی جمعیت از هولوکاست ادعایی جنگ دوم فاجعه بار تر بوده است.
user_image
Hamishe bidar
۱۳۹۴/۰۸/۲۲ - ۰۱:۴۹:۰۷
دوست گرامی: شما همین حالا در اسرائیل هولوکاست را میبینی. اینها که فرمودی را انکار نمیکنم ولی خدا بهتر میداند. بدان که این قوم ظالمین هم به ارادهْ خداوند هست که نابود نمیشوند. به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوستعاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوستبه غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبحتا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم ازوستنه فلک راست مسلم نه ملک را حاصلآنچه در سر سویدای بنی‌آدم ازوستبه حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیستبه ارادت ببرم درد که درمان هم ازوستزخم خونینم اگر به نشود به باشدخنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم ازوستغم و شادی بر عارف چه تفاوت داردساقیا باده بده شادی آن کاین غم ازوستپادشاهی و گدایی بر ما یکسانستکه برین در همه را پشت عبادت خم ازوستسعدیا گر بکند سیل فنا خانهٔ عمردل قوی دار که بنیاد بقا محکم ازوستبا حترام فراوان!
user_image
متین
۱۳۹۵/۱۱/۰۸ - ۰۱:۱۰:۱۴
با درود بر همیشه بیدار و بیسواد گرامی.مرا بسیار به این داستان استر علاقمند فرمودید که باید در آنش شنای عمیقی بنمایم، البته پس از انتهای دفتر چهارم.اما سؤالی دارم از ذوالقرنین. هر آنچه که جوستجو کردم بیشتر به اسکندر رسیدم. اگر منابعی قابل اطمینان در این مورد به بنده اشارت فرمائید، بسیار از لطفتان سپاسگذار خواهم شد.
user_image
بیسواد
۱۳۹۵/۱۱/۰۸ - ۱۶:۳۹:۲۰
جناب متین تا آنجا که به یاد دارم " ابو الکلام آزاد " وی را با کورش یکی میداند و هم به گمانم زنده یاد استاد باستانی پاریزی نیز در این زمینه تالیفی بسیار سودمند دارد.
user_image
جودی
۱۳۹۷/۰۸/۲۳ - ۱۶:۳۸:۴۵
اگر بحث بر این است که ذوالقرنین کیست که با مستندات تاریخ ثابت شده است که اسکندر مقدونی می باشد.در هر صورتما با خواندن آیات قرآن و مثنوی و ... باید عزم بر سوزاندن ریشه منیت و کبر کنیم.پس این شعرها و آیه ها کی در ما اثر خواهد داشت؟؟
user_image
دکتر صحافیان
۱۳۹۸/۰۷/۰۶ - ۱۰:۳۵:۱۸
ادامه دریافتهای دفتر چهارم مثنوی 27 رفتن ذوالقرنین(کوروش کبیر)به کوه قافذوالقرنین به سوی کوه قاف حرکت کرد.کوهی بزرگ از زمرد صاف و لطیف دید که گرداگرد جهان را احاطه کرده است.از تماشای عظمت آن حیرت کرد و گفت اگر تو کوهی پس کوه های دیگر چه اند؟کوه قاف
پاسخ داد:کوه های دیگر رگ های من هستند.در هر شهر رگی دارم و چون خداوند بخواهد زلزله در شهری افتد به من دستور می دهد تا آن رگ را بجنبانم.ذوالقرنین از کوه خواست که گوشه ای از اسرار صفات حق بازگو کند.کوه قاف گفت:برو، اوصاف الهی فراتر از بیان است و در وصف نمی آید.ذوالقرنین که شوق بی اندازه ای داشت ،از قاف خواست تا از آفرینش بی نظیر خداوند پرده ای بردارد.قاف گفت:اینک به دشت بنگر که چگونه خداوند آن را با توده های برف پوشانده است اگر این برفها نبودند من از حرارت و شوق دیدار حق ذوب می شدم.این حکایت در قصص الانبیا و تفسیر ابوالفتوح رازی آمده است.در مورد ذوالقرنین اختلاف است اما مفسران جدید از جمله ابوالکلام آزاد و علامه طباطبایی به احتمال زیاد او را منطبق بر کوروش کبیر می دانند.(قرن به معنای شاخ می باشد ذوالقرنین یعنی دارای دو شاخ .در تندیس کهن که در منطقه پاسارگاد از کوروش مانده است کلاهی بر سر دارد که دارای دو شاخ است)کوه قاف در کهن الگوها، جایگاه سیمرغ هست و انتهای دنیاست، در این حکایت انسان کامل می باشد. (انتهای دنیا یعنی پایان وابستگی نفس به خود و سیمرغ حضرت حق است)اشارات عرفانی:ذوالقرنین سالک وارسته و مشتاق است.کوه های برفی کنایه از جاهلان هستند و حکمت وجود آنها این است که اگر آنها نباشند و سبب غفلت عارفان نشوند، عارفان از فرط اشتیاق وصال خداوند قالب تهی می کنند و جهان از آنها خالی می شود.کای سخن گوی خبیر راز داناز صفات حق بکن با من بیان3731گفت رو کان وصف از آن هایلترستکه بیان بر آن تواند برد دستصفات الهی چنان هیبتی دارد ،که دست بیان به آن نمی رسد.یا قلم را زهره باشد که به سربر نویسد بر صحایف زآن خبرقلم هم جرات ندارد که با نوک خود چیزی بنویسد.شوق ذوالقرنین درخواست می کند که قاف از آفرینش خداوند، جلوه ای بیان کند:گفت اینک دشت سیصد ساله راهکوه های برف پر کرده است شاهشاه آفرینش با حکمت خود بیان کرد که اطراف من به اندازه سیصد سال راه پر از برف است. (کنایه از جاهلان بی شمار )غافلان را کوه های برف دانتا نسوزد پرده های عاقلانکانال و و بلاگ آرامش و پرواز روحarameshsahafian@
user_image
محمد
۱۳۹۹/۰۹/۲۴ - ۰۸:۲۴:۵۴
به نام ایزدسلامشاید دیگه کسی این و نخونه ولی خیلی مختصر میگم بعد از چندین سال تخقیق فهمیدم زمین تخت هست و دور تا دور زمین کوه قاف که زمرد رنگ میباشد و گنبد آسمان بر آن بنا شده و باعث نیلگون ی آسمان دوستان هر چه تا امروز آموختید دروغی محض میباشد ما در نقطه ای پرت در زمینی کروی زندکی نمیکنیم ما در زمینی مسطح و بسیار بزرگ هستیم که همه خورشید و ماه و ستارگان یدور ما میچرخند و ما بطور ویژه ای با گنبد آسمان محفوظ شده ایم و دردانه ایزد منان هستیم .
user_image
عبدالباسط .
۱۴۰۰/۰۹/۲۸ - ۱۷:۱۴:۱۲
بله حرف شما درسته و زمین تخت هست و کوه قاف دور تا دور زمین به شکل دایره و له جنس زمرد سبز وجود داره و گنبد گردون بالای زمین تخت قرار داره و ما از اون گنبد نمیتونیم بیرون بریم برای همینه که الله تعالی تو قرآن کریم میگه یٰا مَعشَرَ الجِنّ و الإنسِ إنِ استَطَعتُم أن تَنفُذوا مِن أقطٰارِ السمٰوٰاتِ والأرضِ فَانفُذوا لٰا تَنفُذونَ إلّٰا بِسُلطان. و قوله تعالی : ففتحنا ابواب السماء بمآء منهمر. و قوله تعالی : و زینا السماء الدنیا بزینة الکواکب. 
user_image
مهراد کشاورز
۱۴۰۰/۱۱/۲۵ - ۰۳:۲۱:۱۷
عرض سلام و ادب و احترام دارم ؛ با نهایت احترام خدمت اساتید بزرگ شعر و ادب فارسی، قبل از هر چیز بیان کنم که کلام من صرفا کلام من است و مخاطب خاص ندارد. کلام مولانای جان، خلاف باور برخی از بزرگان، بسیار ساده و در مقابل بسیار پرمغز است. مولانای جان در زمان زیست خود، در ضیافت الهی و در عرش پروردگار هستی حضور داشته و مشاهدات خود (نه تصورات) را به قلم تحریر درآورده است. قاف همان کوه یکپارچه و بسیار مرتفعی است که دور تا دور زمین صاف و مسطح ما را پوشانده است و عظمت آن چندین برابر کوه های نزدیک ماست. مولانای جان در جاهای دیگر نیز به ساختار زمین تخت، گنبد آسمان و آبهای بالای گنبد اشاره داشته که به عنوان مثال در یکی از آنها، راه و مسیر حضور در عرش خالق هستی را این چنین توصیف میفرماید: هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم ... با این حال، توصیف ها و تفسیرهای غلط که سرچشمه از آموزه های غلط دوران تحصیل ما دارد، جایگزین زبان ساده و شیوای مولانای جان گشته. ساده نگاه کنیم، معانی (رمز و رازها) در سادگی نهان شده است
user_image
حسین فرزند ماه جمال و منصور محمدنظامی
۱۴۰۲/۰۳/۱۸ - ۰۰:۳۴:۱۶
با سلام و درود و عرض همدلی. حسین محمدنظامی هستم فرزند ماه جمال و منصور. منظور از ذوالقرنین همان پادشاه معروف آقای آشور بانیپال است که پروردگارش به او ۱. قدرت ۲. حکمت داد. از این رو او توانست کارهای مهمی انجام بدهد. لطفاً در اینترنت به دقت بچرخید ببینید که چه داشت و چه کرد.