مولانا

مولانا

بخش ۱۹ - قصهٔ آغاز خلافت عثمان رضی الله عنه و خطبهٔ وی در بیان آنک ناصح فعال به فعل به از ناصح قوال به قول

۱

قصهٔ عثمان که بر منبر برفت

چون خلافت یافت بشتابید تفت

۲

منبر مهتر که سه‌پایه بدست

رفت بوبکر و دوم پایه نشست

۳

بر سوم پایه عمر در دور خویش

از برای حرمت اسلام و کیش

۴

دور عثمان آمد او بالای تخت

بر شد و بنشست آن محمودبخت

۵

پس سؤالش کرد شخصی بوالفضول

که آن دو ننشستند بر جای رسول

۶

پس تو چون جستی ازیشان برتری

چون برتبت تو ازیشان کمتری

۷

گفت اگر پایهٔ سوم را بسپرم

وهم آید که مثال عمرم

۸

بر دوم پایه شوم من جای‌جو

گویی بوبکرست و این هم مثل او

۹

هست این بالا مقام مصطفی

وهم مثلی نیست با آن شه مرا

۱۰

بعد از آن بر جای خطبه آن ودود

تا به قرب عصر لب‌خاموش بود

۱۱

زهره نه کس را که گوید هین بخوان

یا برون آید ز مسجد آن زمان

۱۲

هیبتی بنشسته بد بر خاص و عام

پر شده نور خدا آن صحن و بام

۱۳

هر که بینا ناظر نورش بدی

کور زان خورشید هم گرم آمدی

۱۴

پس ز گرمی فهم کردی چشم کور

که بر آمد آفتابی بی‌فتور

۱۵

لیک این گرمی گشاید دیده را

تا ببیند عین هر بشنیده را

۱۶

گرمیش را ضجرتی و حالتی

زان تبش دل را گشادی فسحتی

۱۷

کور چون شد گرم از نور قدم

از فرح گوید که من بینا شدم

۱۸

سخت خوش مستی ولی ای بوالحسن

پاره‌ای راهست تا بینا شدن

۱۹

این نصیب کور باشد ز آفتاب

صد چنین والله اعلم بالصواب

۲۰

وآنک او آن نور را بینا بود

شرح او کی کار بوسینا بود

۲۱

ور شود صد تو که باشد این زبان

که بجنباند به کف پردهٔ عیان

۲۲

وای بر وی گر بساید پرده را

تیغ اللهی کند دستش جدا

۲۳

دست چه بود خود سرش را بر کند

آن سری کز جهل سرها می‌کند

۲۴

این به تقدیر سخن گفتم ترا

ورنه خود دستش کجا و آن کجا

۲۵

خاله را خایه بدی خالو شدی

این به تقدیر آمدست ار او بدی

۲۶

از زبان تا چشم کو پاک از شکست

صد هزاران ساله گویم اندکست

۲۷

هین مشو نومید نور از آسمان

حق چو خواهد می‌رسد در یک زمان

۲۸

صد اثر در کانها از اختران

می‌رساند قدرتش در هر زمان

۲۹

اختر گردون ظلم را ناسخست

اختر حق در صفاتش راسخست

۳۰

چرخ پانصد ساله راه ای مستعین

در اثر نزدیک آمد با زمین

۳۱

سه هزاران سال و پانصد تا زحل

دم بدم خاصیتش آرد عمل

۳۲

در همش آرد چو سایه در ایاب

طول سایه چیست پیش آفتاب

۳۳

وز نفوس پاک اختروش مدد

سوی اخترهای گردون می‌رسد

۳۴

ظاهر آن اختران قوام ما

باطن ما گشته قوام سما

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 344
مثنوی معنوی ـ ج ۴ و ۵ و ۶ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۷۰
مثنوی معنوی ( دفتر سوم و چهارم )  بر اساس آخرین تصحیح نیکلسون و مقابله با نسخهٔ قونیه به کوشش حسن لاهوتی - جلال الدین محمد بن محمد مولوی - تصویر ۲۹۵

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۱۰/۰۶ - ۱۲:۱۵:۳۰
بوسینا در این ابیات مولوی نشان خرد است و خرد جزوی و البته لغزشی اشکار که مولوی کرده این است که پورسینا را بینا به خرد هماد ( عقل کلی ) نمی بیند و این در حالیست که بوعلی فرزانه ای بینا و عارف بوده است . رساله الطیر برای استوار داشتن این داو و ادعا کافیست .
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۱۰/۰۶ - ۱۲:۱۸:۴۰
دیگر رساله امیر ابوعلی سینا حی ابن یقضان است که باز در یزدانشناخت است که سهروردی به آن نگاهی داشته است ، ابوعلی وزیر ادبور پزشک ، فرزان و بینشور بوده است و مولوی جایگاه این بزرگوار را ندانسته است .
user_image
تاوتک
۱۳۹۲/۱۰/۰۶ - ۱۵:۱۸:۳۱
دکتر جان درودموضوع به اینجا ختم نمیشود به نظر بنده مولانا در کل به فلسفه نگاهی توام با تحقیر داشته است و در جایی میگویددرون سینه چون عیسی نگاری بی پدر صورت که ماند چون خری در گل ز فهمش بوعلی سینااما عبدالرحمن جامی نیز از کسانیست که انتقادهای تند و تیزی از وی داشته است وعطار نیز هم .اما به نظر بنده بیشترین انتقادات را غزالی بر وی داشته است و اینکه او را فاسق!وکافر!میداند
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۱۰/۰۶ - ۱۶:۰۷:۴۰
حی ابن یقظان درست است به غلط یقضان نوشته بودم .
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۱۰/۰۶ - ۱۶:۱۸:۲۰
باید از بزرگان نام به نیکی برد ولی من هیچ یک از این بزرگان را به بلندای ابو علی نمی بینم . امام محمد غزالی که با نوشتن المنقذ من الضلال یک ویراژ( virage)در باورهای خود می دهد و می توان اورا کسی دانست که در اواخر عمر در نگاهش باز آهنگی و تغییر عقیده داده است . این تغییر عقاید و نیز دست کم باز آرایی باور ها در ابو حیان هم دیده می شود پس سخن آخر این دانایان که در کار رشد و بالستگی بوده اند درست است وانگهی در زندان عین القضاه سد بار گفته من را به سخنی که در 20 سالگی گفته ام می گیرید ! اما جامی که هر چند نویسنده ای پر نوشتار و بینشوری داناست اما از خواندن کتابهایش بزرگی ابو علی به مشام نمی رسد . ابو علی سرور بخردان و نیز بزرگواری در فرابخردان است .
user_image
تاوتک
۱۳۹۲/۱۰/۰۶ - ۱۶:۴۴:۲۷
نخستین موردی (از20مورد)که باعث شد امام محمد در تهافت الفلاسفه به آن بپردازد و فلاسفه را بابت آن تکفیر کند این اعتقاد بود که آنان معتقد بودند علم خدا به عالمبه صورت کلی است و به جزییات آگاه نیست واینکه حوادث عالم متغیرند و علم نیز به تبع معلوم متغیر واگر علم متغر باشد عالم هم متغیر خواهد شد و تغیر برای خداوند روا و جایز نیست بنابراین علم خداوند به کلیات تعلق میگیرد .اما تا اینجا اشاره مستقیم به ابن سینا نداشته است بلکه در بحث معادابن سینا معتقد است که معاد روحانی قابل اثبات عقلی است اما معاد جسمانی نه با استدلال عقلی که صرفا با استناد به آیات و روایات پذیرفتنی است ابن سینا میگوید گر چه عقل از اثبات معاد جسمانیعاجز است اما به دلیل آنکه پیامبر از آن خبر داده آنرا میپذیریم اما غزالی اینگونه پذیرش را به منزله نفی و انکار میداند و اینگونه برخورد را نامناسب و وقیحانه میدانداما ابن رشد بعدا در تهاتفالتهافت از خجالت غزالی درمی آید !پر چانگی ام را ببخشید دوستان این زوزها فلسفه میخوانم
user_image
تاوتک
۱۳۹۲/۱۰/۰۶ - ۱۶:۴۷:۳۲
باپوزش روزها را زوزها نوشته ام و فاصله هایی که به وجود نیامده اند!
user_image
تاوتک
۱۳۹۲/۱۰/۰۸ - ۰۷:۳۸:۱۴
در مورد بیت 20 من فکر میکنم منظور همان ابو علی سینا بوده است استاد .میفرماید (وانک)که میدانیم همان و آنکه است و موقعی به کار گرفته میشود که شرح دو موضوع مختلف باشد مثلا در اینجا قبل از بیت 20 میفرماید وقتی آنسان نا آشنا به حقیقت بر اثرتجلی نور ازلی گرم میشوند از خوشحالی فریاد میزنند که من بینا شده ام و این در حالیست که پاره ای راه لازم است که به روشن بینی برسند و تنها بهره شان از نور همین مختصر گرمی است اما بعد وانک یا وانکه را می فرماید یعنی و دسته ای دیگر یعنی روشن بینان یا عارفان واقعی که نور حقیقت را میبینند چطور ممکن است ابن سینا که حکیم و البته عاقل!است حالشان راشرح دهد و میفرماید شرح عرفان عارف میخواهد و نه عاقل
user_image
تاوتک
۱۳۹۲/۱۰/۰۸ - ۰۷:۴۴:۰۴
و البته شرح حال عارفان را عارفان توانند و بس .
user_image
سیاوش بابکان
۱۳۹۹/۰۴/۰۲ - ۱۳:۱۳:۴۷
" یک روز شیخ ما، ابو سعید در نیشابور مجلس می گفت، خواجه ابوعلی سینا رحمت الله علیه، از در خانقاهدر آمد و ایشان هردو پیش ازآن یکدیگر ندیده بودند، اگر چه میان ایشان مکاتبت بود.چون بوعلی درآمد، شیخ ما روی به وی کرد و گفت: حکمت دانی آمد. خواجه بوعلی درآمد و بنشست.شیخ به سر سخن شد. و مجلس تمام کرد و از تخت فرود آمد و در خانه شد و خواجه با شیخ در خانه شد.و در خانه فراز کردند و سه شبانه روز با یکدیگر بودند به خلوت. و سخن میگفتند که کس ندانست و هیچ کسنیز به نزدیک ایشان در نیامد.پس از سه شبانه روز، خواجه بوعلی برفت. شاگردان از خواجه پرسیدند: شیخ را چگونه یافتی؟گفت: هرچه من می دانم او می بیند. و مریدان شیخ از او سوال کردند : ای شیخ خواجه را چگونه یافتی؟گفت: هر چه ما می بینیم او می داند. "
user_image
مهرگان
۱۳۹۹/۰۹/۲۷ - ۱۱:۲۰:۴۳
با سلام به تمامی اساتید گرامی در بیت بیست همانطور که از نور نام برده شد می‌توان به این نتیجه رسید که منظور از ابن سینا به طور کل به بحث فلاسه مشایی و تابعین منطق ارسطویی اشاره می‌شود همانطور که خود شیخ الرئیس نیز می‌گوید :دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت یک موی ندانست ولی موی شکافت اندر دل من هزار خورشید بتافت آخر به کمال ذره ای راه نیافت و منظور خداوندگار عشق نیز عدم ادراک انوار الهی توسط منطق میباشد در ثانی انتظار (توهین) به کسی چون حضرت سینا از جانب حضرت مولانا نیز غیر منطقی جلوه می‌نماید.به علاوه اگر در ابیات توجه بفرمایید با اعمال مقاطع تاریخی در بحث ابن سینا حدود دو قرن بعد از خلافت عثمان پا به عرصه هستی گذاشته استورنه شیخ الرئیس خود فرزانه ای است بی‌همتا که گرچه خودرا ره یافته به عالم نور نمی‌داند اما همواره در سوز و گداز رسیدن به آن است بنده نوجوانی هستم ک مدتی کوتاهی شیفته ی فلسفه و فلاسفه شده ام و به جد اعتراف میکنم هیچ کس چون حضرت عشق بر فلسفه تسلط ندارد.
user_image
پژمان هزپی
۱۴۰۱/۰۶/۱۷ - ۱۳:۳۲:۵۰
البته منظور از بوعلی سینا در این ابیات وابیات مشابه  اندیشه های فلسفی است نه شخص خاصی مثل ابوعلی سینا که به نماد فلسفه و منطق مشهور شده است که مولانا فلسفه را در مراحل پایین از شناخت حقیقت ولنگان می پندارد.اشکالی که بر این ابیات وارد است اغراق مولانا در وصف عثمان می باشد که با اغماض از عملکرد ضعیف عثمان او را تا حد عارف والایی بالا برده و پایین نیاورده است!!...
user_image
علی ک
۱۴۰۲/۱۰/۱۷ - ۱۶:۰۲:۳۵
فاصله زمین تا زحل در نزدیک‌ترین حالت حدود یک میلیارد کیلومتر هست، اگر با سرعت حدود ۳۰ الی ۳۵ کیلومتر در ساعت که سرعت متوسط یک چهارپا هست حرکت کنیم تقریبا ۳۵۰۰ سال زمان لازمه تا به زحل برسیم، چقدر عجیب بود این بیت: سه هزاران سال و پانصد تا زحل دم بدم خاصیتش آرد عمل    
user_image
کوروش
۱۴۰۳/۰۴/۲۰ - ۱۸:۵۴:۰۷
نفس حبس میشه از میزان علم حضرت مولانا