
مولانا
بخش ۲۳ - کرامات و نور شیخ عبدالله مغربی قدس الله سره
گفت عبدالله شیخ مغربی
شصت سال از شب ندیدم من شبی
من ندیدم ظلمتی در شصت سال
نه به روز و نه به شب نه ز اعتلال
صوفیان گفتند صدق قال او
شب همیرفتیم در دنبال او
در بیابانهای پر از خار و گو
او چو ماه بدر ما را پیشْرو
روی پس ناکرده میگفتی به شب
هین گو آمد میل کن در سوی چپ
باز گفتی بعد یک دم سوی راست
میل کن زیرا که خاری پیش پاست
روز گشتی پاش را ما پایبوس
گشته و پایش چو پاهای عروس
نه ز خاک و نه ز گل بر وی اثر
نَز خراش خار و آسیب حَجَر
مغربی را مشرقی کرده خدای
کرده مغرب را چو مشرق نورزای
نور این شمس شموسی فارِس است
روز خاص و عام را او حارِس است
چون نباشد حارس آن نور مجید
کو هزاران آفتاب آرد پدید
تو به نور او همی رو در امان
در میان اژدها و کَژدُمان
پیشْ پیشت میرود آن نور پاک
میکند هر رهزنی را چاکچاک
یَوم لا یُخزی النبی را راست دان
نور یَسعی بین ایدیهم بخوان
گرچه گردد در قیامت آن فزون
از خدا اینجا بخواهید آزمون
کو ببخشد هم به میغ و هم به ماغ
نور جان والله اعلم بالبلاغ
تصاویر و صوت

نظرات
تاوتک
تاوتک
تاوتک
امین کیخا
تاوتک