
مولانا
بخش ۴۵ - قصهٔ شاعر و صله دادن شاه و مضاعف کردن آن وزیر بوالحسن نام
۱
شاعری آورد شعری پیش شاه
بر امید خلعت و اکرام و جاه
۲
شاه مکرم بود فرمودش هزار
از زر سرخ و کرامات و نثار
۳
پس وزیرش گفت کین اندک بود
ده هزارش هدیه وا ده تا رود
۴
از چنو شاعر نس از تو بحردست
ده هزاری که بگفتم اندکست
۵
فقه گفت آن شاه را و فلسفه
تا برآمد عشر خرمن از کفه
۶
ده هزارش داد و خلعت درخورش
خانهٔ شکر و ثنا گشت آن سرش
۷
پس تفحص کرد کین سعی کی بود
شاه را اهلیت من کی نمود
۸
پس بگفتندش فلانالدین وزیر
آن حسن نام و حسن خلق و ضمیر
۹
در ثنای او یکی شعری دراز
بر نبشت و سوی خانه رفت باز
۱۰
بیزبان و لب همان نعمای شاه
مدح شه میکرد و خلعتهای شاه
تصاویر و صوت

نظرات
کوروش