مولانا

مولانا

بخش ۵۰ - آموختن پیشه گورکنی قابیل از زاغ پیش از آنک در عالم علم گورکنی و گور بود

۱

کندن گوری که کمتر پیشه بود

کی ز فکر و حیله و اندیشه بود

۲

گر بدی این فهم مر قابیل را

کی نهادی بر سر او هابیل را

۳

که کجا غایب کنم این کشته را

این به خون و خاک در آغشته را

۴

دید زاغی زاغ مرده در دهان

بر گرفته تیز می‌آمد چنان

۵

از هوا زیر آمد و شد او به فن

از پی تعلیم او را گورکن

۶

پس به چنگال از زمین انگیخت گرد

زود زاغ مرده را در گور کرد

۷

دفن کردش پس بپوشیدش به خاک

زاغ از الهام حق بد علم‌ناک

۸

گفت قابیل آه شه بر عقل من

که بود زاغی ز من افزون به فن

۹

عقل کل را گفت مازاغ البصر

عقل جزوی می‌کند هر سو نظر

۱۰

عقل مازاغ است نور خاصگان

عقل زاغ استاد گور مردگان

۱۱

جان که او دنبالهٔ زاغان پرد

زاغ او را سوی گورستان برد

۱۲

هین مدو اندر پی نفس چو زاغ

کو به گورستان برد نه سوی باغ

۱۳

گر روی رو در پی عنقای دل

سوی قاف و مسجد اقصای دل

۱۴

نوگیاهی هر دم ز سودای تو

می‌دمد در مسجد اقصای تو

۱۵

تو سلیمان‌وار داد او بده

پی بر از وی پای رد بر وی منه

۱۶

زانک حال این زمین با ثبات

باز گوید با تو انواع نبات

۱۷

در زمین گر نیشکر ور خود نیست

ترجمان هر زمین نبت ویست

۱۸

پس زمین دل که نبتش فکر بود

فکرها اسرار دل را وا نمود

۱۹

گر سخن‌کش یابم اندر انجمن

صد هزاران گل برویم چون چمن

۲۰

ور سخن‌کش یابم آن دم زن به مزد

می‌گریزد نکته‌ها از دل چو دزد

۲۱

جنبش هر کس به سوی جاذبست

جذب صدق نه چو جذب کاذبست

۲۲

می‌روی گه گمره و گه در رشد

رشته پیدا نه و آنکت می‌کشد

۲۳

اشتر کوری مهار تو رهین

تو کشش می‌بین مهارت را مبین

۲۴

گر شدی محسوس جذاب و مهار

پس نماندی این جهان دارالغرار

۲۵

گبر دیدی کو پی سگ می‌رود

سخرهٔ دیو ستنبه می‌شود

۲۶

در پی او کی شدی مانند حیز

پی خود را واکشیدی گبر نیز

۲۷

گاو گر واقف ز قصابان بدی

کی پی ایشان بدان دکان شدی

۲۸

یا بخوردی از کف ایشان سبوس

یا بدادی شیرشان از چاپلوس

۲۹

ور بخوردی کی علف هضمش شدی

گر ز مقصود علف واقف بدی

۳۰

پس ستون این جهان خود غفلتست

چیست دولت کین دوادو با لتست

۳۱

اولش دو دو به آخر لت بخور

جز درین ویرانه نبود مرگ خر

۳۲

تو به جد کاری که بگرفتی به دست

عیبش این دم بر تو پوشیده شدست

۳۳

زان همی تانی بدادن تن به کار

که بپوشید از تو عیبش کردگار

۳۴

همچنین هر فکر که گرمی در آن

عیب آن فکرت شدست از تو نهان

۳۵

بر تو گر پیدا شدی زو عیب و شین

زو رمیدی جانت بعد المشرقین

۳۶

حال که آخر زو پشیمان می‌شوی

گر بود این حال اول کی دوی

۳۷

پس بپوشید اول آن بر جان ما

تا کنیم آن کار بر وفق قضا

۳۸

چون قضا آورد حکم خود پدید

چشم وا شد تا پشیمانی رسید

۳۹

این پشیمانی قضای دیگرست

این پشیمانی بهل حق را پرست

۴۰

ور کنی عادت پشیمان خور شوی

زین پشیمانی پشیمان‌تر شوی

۴۱

نیم عمرت در پریشانی رود

نیم دیگر در پشیمانی رود

۴۲

ترک این فکر و پریشانی بگو

حال و یار و کار نیکوتر بجو

۴۳

ور نداری کار نیکوتر به دست

پس پشیمانیت بر فوت چه است

۴۴

گر همی دانی ره نیکو پرست

ور ندانی چون بدانی کین بد است

۴۵

بد ندانی تا ندانی نیک را

ضد را از ضد توان دید ای فتی

۴۶

چون ز ترک فکر این عاجز شدی

از گناه آنگاه هم عاجز بدی

۴۷

چون بدی عاجز پشیمانی ز چیست

عاجزی را باز جو کز جذب کیست

۴۸

عاجزی بی‌قادری اندر جهان

کس ندیدست و نباشد این بدان

۴۹

همچنین هر آرزو که می‌بری

تو ز عیب آن حجابی اندری

۵۰

ور نمودی علت آن آرزو

خود رمیدی جان تو زان جست و جو

۵۱

گر نمودی عیب آن کار او ترا

کس نبردی کش کشان آن سو ترا

۵۲

وان دگر کار کز آن هستی نفور

زان بود که عیبش آمد در ظهور

۵۳

ای خدای رازدان خوش‌سخن

عیب کار بد ز ما پنهان مکن

۵۴

عیب کار نیک را منما به ما

تا نگردیم از روش سرد و هبا

۵۵

هم بر آن عادت سلیمان سنی

رفت در مسجد میان روشنی

۵۶

قاعدهٔ هر روز را می‌جست شاه

که ببیند مسجد اندر نو گیاه

۵۷

دل ببیند سر بدان چشم صفی

آن حشایش که شد از عامه خفی

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 363
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۶۹۸
مثنوی معنوی ( دفتر سوم و چهارم )  بر اساس آخرین تصحیح نیکلسون و مقابله با نسخهٔ قونیه به کوشش حسن لاهوتی - جلال الدین محمد بن محمد مولوی - تصویر ۳۳۵
مثنوی معنوی ـ ج ۴ و ۵ و ۶ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۱۰۵

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۱۰/۱۲ - ۱۸:۴۱:۲۸
غفلت به عربی به فارسی می شود فرغول و جالب اینکه این دو لغت در هم ریخته هم هستند یعنی حروفشان جابجا شده !
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۱۰/۱۲ - ۱۸:۴۳:۱۳
علف به فارسی می شود واش .
user_image
سودابه مهیجی
۱۳۹۳/۰۸/۲۹ - ۰۷:۴۰:۲۲
توضیح بیت دهم عقل ِ " مازاغ " است نور خاصگان
user_image
خسرو
۱۳۹۴/۰۵/۲۵ - ۰۸:۴۶:۳۲
کلمه ی "واش" هنوز هم در بسیاری از مناطق ایران که زبان باستانی خود را حفظ کرده اند کاربرد دارد. مثلا در زبان تاتی (پهلوی) کلور (شهری در جنوب استان اردبیل)، واش به معنی علف است.
user_image
رضا
۱۳۹۸/۰۱/۱۵ - ۱۷:۲۳:۴۰
در مصرع دوم بیت «به» اشتباه و «بد» درست استگر همی دانی ره نیکو پرستور ندانی چون بدانی کین« به » دست
user_image
شقایق عسگری
۱۳۹۸/۱۲/۱۰ - ۰۱:۴۰:۵۱
گفت قابیل آه شه بر عقل من''شه'' به معنی سیاهی و تاریکی هنوز تو فرهنگ ما بختیاری ها کاربرد داره قاببل از شه به عنوان یجور سرزنش و ملامت خودش استفاده کرده.
user_image
کامیاب
۱۳۹۹/۱۰/۰۲ - ۱۸:۴۱:۰۸
نوگیاهی هر دم از سودای تو می دمد از مسجد اقصای تودر مصرع اول الف از زِ جدا مانده است .
user_image
ماھسا مشتری
۱۴۰۱/۰۳/۰۹ - ۰۲:۰۰:۰۴
عقل کل را گفت مازاغ البصر   عقل جزوی می‌کند هر سو نظر عقل مازاغ است نور خاصگان  عقل زاغ استاد گور مردگان از خصوصیات عقل کل (خدا) این است کہ ھیچ چیز بر او پوشیدہ نیست و نام دیگر آن" عقل ما زاغ" است و ھر کس کہ عقل خود کہ عقل جزوی استو شبیہ عقل زاغ است بہ عقل خدا متصل کندصاحب آن نور عقل کل میشود معنی بیت: عقل کل صاحب این خصوصیت است کہ ھیچ چیز بر او پوشیدہ نیست ولی عقل جزوی باید بہ ھر سو بنگرد تا یاد بگیرد عقل ما زاغ را خدا پیشکش بہ افراد خاص خودش میدھد و ھر کسی کہ از خدا بخواھد ولی عقل زاغ را بہ زاغ و بہ ھمہ موجوداتش کم و بیش دادہ کہ مرتب باید از ھم یاد بگیریم و کم و جزوی ھست و فانی میباشند و قابیل مجبور بہ یادگیری از زاغ برای دفن برادر مقتول خود گردید  اشارہ بہ آیہ ۱۷ سورہ نجم ما زاغ البصر و ما طغی چشم (محمّد ص از حقایق آن عالم) آنچه را باید بنگرد بی هیچ کم و بیش مشاهده کرد.
user_image
فرزانه پورعلیرضا
۱۴۰۱/۰۹/۰۷ - ۰۰:۱۸:۳۷
ور ندانی چون بدانی کین به دست این اشتباه است. درستش این گونه است: ور ندانی چون بدانی کین بد است (با توجه به معنی و همین نسخه کتابی این صفحه)
user_image
کوروش
۱۴۰۳/۰۵/۰۴ - ۱۹:۲۴:۵۷
ور سخن‌کش یابم آن دم زن به مزد   می‌گریزد نکته‌ها از دل چو دزد   یعنی چه ؟  
user_image
کوروش
۱۴۰۳/۰۵/۰۴ - ۱۹:۴۷:۳۴
دل ببیند سر بدان چشم صفی   آن حشایش که شد از عامه خفی   یعنی چه