
مولانا
بخش ۷ - معشوق را زیر چادر پنهان کردن جهت تلبیس و بهانه گفتن زن کی ان کید کن عظیم
۱
چادر خود را برو افکند زود
مرد را زن ساخت و در را بر گشود
۲
زیر چادر مرد رسوا و عیان
سخت پیدا چون شتر بر نردبان
۳
گفت خاتونیست از اعیان شهر
مر ورا از مال و اقبالست بهر
۴
در ببستم تا کسی بیگانهای
در نیاید زود نادانانهای
۵
گفت صوفی چیستش هین خدمتی
تا بر آرم بیسپاس و منتی
۶
گفت میلش خویشی و پیوستگیست
نیک خاتونیست حق داند که کیست
۷
خواست دختر را ببیند زیر دست
اتفاقا دختر اندر مکتبست
۸
باز گفت ار آرد باشد یا سبوس
میکنم او را به جان و دل عروس
۹
یک پسر دارد که اندر شهر نیست
خوب و زیرک چابک و مکسب کنیست
۱۰
گفت صوفی ما فقیر و زار و کم
قوم خاتون مالدار و محتشم
۱۱
کی بود این کفو ایشان در زواج
یک در از چوب و دری دیگر ز عاج
۱۲
کفو باید هر دو جفت اندر نکاح
ورنه تنگ آید نماند ارتیاح
تصاویر و صوت


نظرات
ناشناس
حمید دوست دار مولانا