مولانا

مولانا

بخش ۷۲ - کژ وزیدن باد بر سلیمان علیه‌السلام به سبب زلت او

۱

باد بر تخت سلیمان رفت کژ

پس سلیمان گفت بادا کژ مغژ

۲

باد هم گفت ای سیلمان کژ مرو

ور روی کژ از کژم خشمین مشو

۳

این ترازو بهر این بنهاد حق

تا رود انصاف ما را در سبق

۴

از ترازو کم کنی من کم کنم

تا تو با من روشنی من روشنم

۵

هم‌چنین تاج سلیمان میل کرد

روز روشن را برو چون لیل کرد

۶

گفت تاجا کژ مشو بر فرق من

آفتابا کم مشو از شرق من

۷

راست می‌کرد او به دست آن تاج را

باز کژ می‌شد برو تاج ای فتی

۸

هشت بارش راست کرد و گشت کژ

گفت تاجا چیست آخر کژ مغژ

۹

گفت اگر صد ره کنی تو راست من

کژ شوم چون کژ روی ای مؤتمن

۱۰

پس سلیمان اندرونه راست کرد

دل بر آن شهوت که بودش کرد سرد

۱۱

بعد از آن تاجش همان دم راست شد

آنچنان که تاج را می‌خواست شد

۱۲

بعد از آنش کژ همی کرد او به قصد

تاج او می‌گشت تارک‌جو به قصد

۱۳

هشت کرت کژ بکرد آن مهترش

راست می‌شد تاج بر فرق سرش

۱۴

تاج ناطق گشت کای شه ناز کن

چون فشاندی پر ز گل پرواز کن

۱۵

نیست دستوری کزین من بگذرم

پرده‌های غیب این برهم درم

۱۶

بر دهانم نه تو دست خود ببند

مر دهانم را ز گفت ناپسند

۱۷

پس ترا هر غم که پیش آید ز درد

بر کسی تهمت منه بر خویش گرد

۱۸

ظن مبر بر دیگری ای دوستکام

آن مکن که می‌سگالید آن غلام

۱۹

گاه جنگش با رسول و مطبخی

گاه خشمش با شهنشاه سخی

۲۰

هم‌چو فرعونی که موسی هشته بود

طفلکان خلق را سر می‌ربود

۲۱

آن عدو در خانهٔ آن کور دل

او شده اطفال را گردن گسل

۲۲

تو هم از بیرون بدی با دیگران

واندرون خوش گشته با نفس گران

۲۳

خود عدوت اوست قندش می‌دهی

وز برون تهمت به هر کس می‌نهی

۲۴

هم‌چو فرعونی تو کور و کوردل

با عدو خوش بی‌گناهان را مذل

۲۵

چند فرعونا کشی بی‌جرم را

می‌نوازی مر تن پر غرم را

۲۶

عقل او بر عقل شاهان می‌فزود

حکم حق بی‌عقل و کورش کرده بود

۲۷

مهر حق بر چشم و بر گوش خرد

گر فلاطونست حیوانش کند

۲۸

حکم حق بر لوح می‌آید پدید

آنچنان که حکم غیب بایزید

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 376
مثنوی معنوی ـ ج ۴ و ۵ و ۶ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۱۲۹
مثنوی معنوی ( دفتر سوم و چهارم )  بر اساس آخرین تصحیح نیکلسون و مقابله با نسخهٔ قونیه به کوشش حسن لاهوتی - جلال الدین محمد بن محمد مولوی - تصویر ۳۶۴

نظرات

user_image
شکوه
۱۳۹۲/۰۴/۱۸ - ۰۳:۴۶:۵۰
موتمن همان امین است و شخص مورد اعتماد
user_image
شکوه
۱۳۹۲/۰۴/۱۸ - ۰۳:۴۹:۴۰
کرت اینجا به معنی دفعه و مرتبه آمده باتوجه به هشت
user_image
ناشناس
۱۳۹۲/۰۴/۱۸ - ۰۳:۵۹:۲۳
غرم در اینجا منظور خشم و غضب بوده یا غرامت؟
user_image
شکوه
۱۳۹۲/۰۴/۱۸ - ۰۴:۰۳:۰۲
امان از توجیه و توجیه گر و توجیه گری ..
user_image
سپیده ارزانی
۱۳۹۲/۰۴/۱۸ - ۰۷:۲۸:۳۷
سلام اهمیت باد برای مردم جزیره های جنوب کشور هنوز هم حفظ شده است به باد هایی باور دارند که باعث بیماری می شوند در قشم در بندر عباس ،
user_image
ندا
۱۳۹۳/۰۲/۰۱ - ۱۴:۱۳:۳۵
معنای مغژ در مصرع "پس سلیمان گفت بادا کژ مغژ"چیست؟
user_image
محمود حجاری
۱۳۹۴/۰۴/۳۰ - ۰۷:۳۲:۰۱
در بیت سوم به نظر می رسد که "هین" به جای "این" مناسب تر باشد.هین ؛ ترازو بهر این بنهاد حق تا رود انصاف ما را در سبقهین = آگاه باش که حق تعالی برای سنجش عدالت ، ترازو به کار خواهد برد ." این ترازو " دلالت دارد به یک ترازوی معین ، ولی در متن شعر به ترازوی مشخص و شناخته شده ای اشاره نشده است. در قبال واژه ی این ترازو بلافاصله این پرسش به ذهن متبادر می شود که کدام ترازو؟
user_image
احمد رحمت بر
۱۳۹۴/۱۱/۰۵ - ۰۸:۰۳:۲۵
در بیت 23، بهتر است روی عدو تشدید گذاشته شود.خود عدوّت اوست قندش می‌دهی
user_image
کوروش ایرانی اصل
۱۳۹۴/۱۱/۱۲ - ۰۸:۵۹:۵۹
با درود...جناب مولانا میفرماید...اگر در روند زندگی دچار مشکلاتی شدید؛ دیگران را ملامت نکنید... بلکه به رفتار و کردار خودتون، دوباره نگاهی عمیق بندازید... خودمون گره بر مشکلات، زدیم... گردن دیگران نیافکنیم...سپاس...
user_image
کوروش ایرانی اصل
۱۳۹۴/۱۱/۱۲ - ۰۹:۱۰:۵۰
هشت بارش : برای دفعات متعدد... ( نشانه ی کثرت است)
user_image
کوروش ایرانی اصل
۱۳۹۴/۱۱/۱۲ - ۰۹:۱۸:۴۳
منظور از ترازو ؛ همان "قانون جبران"، یا "قانون کارما"، در این دنیاست...سپاس.
user_image
احمد رحمت بر
۱۳۹۴/۱۱/۲۳ - ۰۰:۱۲:۲۸
تا رود انصافْ ما را در سبق.سبق در اینجا یعنی «آنچه بطریقت مداومت از پیش استاد بخوانند».معنی مصرع چنین است: تا انصاف سرلوحه درس ما شود.
user_image
احمد رحمت بر
۱۳۹۴/۱۱/۲۳ - ۰۱:۴۸:۴۸
تاج ناطق گشت کای شه ناز کنچون فشاندی پر ز گل پرواز کن.پر از گل فشاندن: ترک تمایل شهوانی کردن. شرح مثنوی، جعفر شهیدی، جلد 5.
user_image
احمد رحمت بر
۱۳۹۴/۱۱/۲۳ - ۰۱:۵۲:۰۶
تاج ناطق گشت کای شه ناز کنچون فشاندی پر ز گِل پرواز کنپر از گِل فشاندن: ترک تمایل شهوانی کردن.شرح مثنوی، جعفر شهیدی، جلد 5.
user_image
دکتر صحافیان
۱۳۹۸/۰۷/۰۶ - ۱۰:۰۹:۰۴
ادامه دریافتهای دفتر چهارم مثنوی 18 حکایت سلیمان نبی و کژ وزیدن باد بر اوروزی باد چنان کج می وزید که تاج سلیمان بر سرش کج می شد.سلیمان به باد نهیب زد:ای باد کج نوز! باد جواب داد تو کج نرو.وقتی تو کج می روی من هم کج می وزم.هشت مرتبه تکرار شد تا این که سلیمان دریافت خللی در کار اوست و باد به او آگاهی می دهد.در قصص الانبیا ثعالبی ص274 آمده است که انگشتر سلیمان در دستش قرار نمی گرفت و دانست که قصوری کرده است.در این حکایت مولانا به هماهنگی انسان با جهان و پیوستگی کل جهان با هم اشاره می کند.امروز در علم فیزیک ثابت شده است که جهان یک کل به هم پیوسته است.این همان توحید است و همان "لا اله الا الله " که برای مسلمان شدن باید بر زبان آورد.در عرفان های مختلف (مانند عرفان سرخپوستی)و تصوف ، این پیوستگی و احترام به طبیعت بسیار مورد توجه قرار گرفته است.امروز تحت عنوان انرژی کیهانی همین مطلب دنبال می شود اما موضوع یکسان است که همان توحید می باشد.باد بر تخت سلیمان رفت کژپس سلیمان گفت:بادا کژ مغژ1897باد هم گفت :ای سلیمان کژ مروور روی کژ،از کژم خشمین مشوگفت تاجا کژ مشو بر فرق منآفتابا کم مشو از شرق من1902هشت بارش راست کرد و گشت کژگفت تاجا چیست آخر؟کژ مغزگفت اگر صد ره کنی تو راست،منکژ روم ،چون کژ روی ای موتمنپس سلیمان اندرونه راست کرددل بر آن شهوت که بودش ،کرد سردسلیمان درون خود را راست کرد تا باد هم راست بوزد.شهوت و خواسته ای که داشت را در خود از بین برد.فقر یعنی هیچ نخواستن (فقر نداشتن نیست ؛نخواستن است).در مقابل خداوند چیزی خواستن کفر است و مخالف مقام تسلیم و رضا.من گروهی میشناسم زاولیاکفر باشد نزد ایشان کردن دعابعد از آن تاجش همان دم راست شدآنچنانکه تاج را می خواست شد1907کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روحarameshsahafian@
user_image
سید مرتضی مصطفوی
۱۴۰۰/۰۲/۱۱ - ۰۸:۴۷:۴۵
تفاوت فهم و عقلما خواهی نخواهی به درک کردنِ آن چه می‌دانیم صحیح نیست ادامه می‌دهیم:"ماه در افق بزرگ‌تر به نظر می‌رسد؛ تصویرِ تشکیل شده در کانونِ یک آینه‌ی مقعر که در فضا معلق و دقیقاً شبیهِ یک جسمِ جامد است؛ برجسته کاری‌های نقاشی که واقعاً برجسته دیده می‌شوند؛ حرکت ساحل یا پلی که روی آن ایستاده‌ایم در حالی که یک کشتی زیر آن در حال حرکت است؛ کوه‌های بلند که در اثر نبودِ پرسپکتیوِ ژرفانما، بهما خیلی نزدیک‌تر از آنچه هستند به نظر می‌رسند، و این نتیجه ی پاکی هوای اطراف قله‌های بلندشان است. در این نمونه‌ها و یکصد نمونه ی مشابهِ دیگر، فهم، علتِ عادی‌ای را که با آن آشناست فرض می‌گیرد. لذا این را بی درنگ درک می‌کند، گرچه قوه ی تعقل ما به طرقِ دیگر وضعیت صحیحِ امور را کشف کرده است. ولی عقل نمی‌تواند فهم را آموزش دهد، زیرا فهم در شناخت اش بر عقل مقدم است ولذا قوه ی تعقل نمی‌تواند به آن برسد. از این رو وهم یعنی فریبِ فهم چاره ناپذیر می‌ماند، هر چند از خطا، یعنی فریبِ عقل جلوگیری می‌شود.""وهم به رغم هر گونه شناختِ انتزاعی، در تمام موارد مذکور ثابت می‌ماند؛ زیرا فهم کاملا و مطلقا با قوه‌ی تعقل تفاوت دارد."#فلسفه_شوپنهاور
user_image
کوروش
۱۴۰۳/۰۶/۱۹ - ۱۵:۴۳:۱۰
تاج ناطق گشت کای شه ناز کن   چون فشاندی پر ز گل پرواز کن   مصرع دوم یعنی چه