مولانا

مولانا

بخش ۷۹ - قصهٔ «سُبْحانی، ما اَعْظَمَ شَأْنی» گفتن ابویزید قدّس الله سرّه و اعتراض مریدان و جواب این مر ایشان را نه به طریق گفت زبان بلک از راه عیان

۱

با مریدان آن فقیر محتشم

بایزید آمد که نک یزدان منم

۲

گفت مستانه عیان آن ذوفنون

لا اِلهَ اِلّا اَنَا ها فَاعْبُدُون

۳

چون گذشت آن حال گفتندش صباح

تو چنین گفتی و این نبوَد صلاح

۴

گفت این بار ار کنم من مشغله

کاردها بر من زنید آن دم هله

۵

حق منزّه از تن و من با تنم

چون چنین گویم، بباید کُشتنم

۶

چون وصیّت کرد آن آزادمرد

هر مریدی کاردی آماده کرد

۷

مست گشت او باز از آن سغراق زفت

آن وصیّت‌هاش از خاطر برفت

۸

نقل آمد عقل او آواره شد

صبح آمد شمع او بیچاره شد

۹

عقل چون شحنه‌ست چون سلطان رسید

شحنهٔ بیچاره در کنجی خزید

۱۰

عقل سایهٔ حق بود حق آفتاب

سایه را با آفتاب او چه تاب

۱۱

چون پری غالب شود بر آدمی

گم شود از مرد وصف مردمی

۱۲

هر چه گوید، آن پری گفته بوَد

زین سری زان آن سری گفته بوَد

۱۳

چون پری را این دم و قانون بوَد

کردگارِ آن پری خود چون بوَد؟

۱۴

اوی او رفته، پری خود او شده

تُرک بی‌الهام، تازی‌گو شده

۱۵

چون به خود آید، نداند یک لغت

چون پری را هست این ذات و صفت

۱۶

پس خداوند پریّ و آدمی

از پری کی باشدش آخر کمی؟

۱۷

شیرگیر ار خون نرّه شیر خَورد

تو بگویی او نکرد، آن باده کرد

۱۸

ور سخن پردازد از زر کهن

تو بگویی باده گفتست آن سخن

۱۹

باده‌ای را می‌بود این شر و شور

نور حق را نیست آن فرهنگ و زور

۲۰

که ترا از تو به کل خالی کند

تو شوی پست او سخن عالی کند

۲۱

گرچه قرآن از لب پیغمبرست

هر که گوید حق نگفت، او کافرست

۲۲

چون همای بی‌خودی پرواز کرد

آن سخن را بایزید آغاز کرد

۲۳

عقل را سیل تحیّر در ربود

زان قوی‌تر گفت که اوّل گفته بود

۲۴

نیست اندر جبّه‌ام الّا خدا

چند جویی بر زمین و بر سما

۲۵

آن مریدان جمله دیوانه شدند

کاردها در جسم پاکش می‌زدند

۲۶

هر یکی چون ملحدانِ گرده کوه

کارد می‌زد پیر خود را بی‌ستوه

۲۷

هر که اندر شیخ تیغی می‌خلید

بازگونه از تن خود می‌درید

۲۸

یک اثر نه بر تن آن ذوفنون

وان مریدان خسته و غرقاب خون

۲۹

هر که او سویی گلویش زخم برد

حلق خود ببریده دید و زار مُرد

۳۰

وآنک او را زخم اندر سینه زد

سینه‌اش بشکافت و شد مردهٔ ابد

۳۱

وآنک آگه بود از آن صاحب‌قران

دل ندادش که زند زخمِ گران

۳۲

نیم‌دانش دست او را بسته کرد

جان ببرد الّا که خود را خسته کرد

۳۳

روز گشت و آن مریدان کاسته

نوحه‌ها از خانه‌شان برخاسته

۳۴

پیش او آمد هزاران مرد و زن

کای دو عالَم درج در یک پیرهن

۳۵

این تن تو گر تن مردم بدی

چون تن مردم ز خنجر گم شدی

۳۶

با خودی با بی‌خودی دوچار زد

با خود اندر دیدهٔ خود خار زد

۳۷

ای زده بر بی‌خودان تو ذوالفقار

بر تن خود می‌زنی آن هوش دار

۳۸

زانک بی‌خود فانی است و آمنست

تا ابد در آمنی او ساکنست

۳۹

نقش او فانی و او شد آینه

غیر نقش روی غیر آن جای نه

۴۰

گر کنی تف سوی روی خود کنی

ور زنی بر آینه، بر خود زنی

۴۱

ور ببینی روی زشت آن هم توی

ور ببینی عیسی و مریم توی

۴۲

او نه اینست و نه آن او ساده است

نقش تو در پیش تو بنهاده است

۴۳

چون رسید اینجا سخن لب در ببست

چون رسید اینجا قلم درهم شکست

۴۴

لب ببند ار چه فصاحت دست داد

دم مزن والله اعلم بالرّشاد

۴۵

برکنار بامی ای مست مدام

پست بنشین یا فرود آ والسّلام

۴۶

هر زمانی که شدی تو کامران

آن دم خوش را کنار بام دان

۴۷

بر زمان خوش هراسان باش تو

هم‌چو گنجش خفیه کن نه فاش تو

۴۸

تا نیاید بر ولا ناگه بلا

ترس ترسان رو در آن مکمن هلا

۴۹

ترس جان در وقت شادی از زوال

زان کنار بام غیبست ارتحال

۵۰

گر نمی‌بینی کنار بام راز

روح می‌بیند که هستش اهتزاز

۵۱

هر نکالی ناگهان کان آمدست

بر کنار کنگرهٔ شادی بدست

۵۲

جز کنار بام خود نبوَد سقوط

اعتبار از قوم نوح و قوم لوط

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 381
مثنوی معنوی ـ ج ۴ و ۵ و ۶ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۱۳۶
مثنوی معنوی ( دفتر سوم و چهارم )  بر اساس آخرین تصحیح نیکلسون و مقابله با نسخهٔ قونیه به کوشش حسن لاهوتی - جلال الدین محمد بن محمد مولوی - تصویر ۳۷۳
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۷۳۷

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۱۰/۱۵ - ۱۷:۳۷:۵۹
محتشم را رامیار هم می گویند . ( دکتر پرتو )
user_image
آرش طوفانی
۱۳۹۴/۰۵/۱۳ - ۱۵:۴۶:۵۹
با عرض ادب و احترام خدمت عزیزاندر بیت شماره 2107 مثنوی به تصحیح دکتر عبدالکریم سروش، معنای «سغراق»، «باده» است؛ و «سغراق زفت» یعنی «باده سنگین».
user_image
روفیا
۱۳۹۵/۰۵/۳۰ - ۰۳:۲۶:۳۸
گرچه قرآن از لب پیغامبر است نبایدگرچه قرآن از لب پیغمبر است باشد؟!
user_image
گمنام
۱۳۹۵/۰۵/۳۰ - ۰۹:۴۹:۵۵
جناب آرش، به گمانم جناب دکتر سروش ظرف را با مظروف اشتباه گرفته اند، سغراق پیاله است جام است و یکی از ماناهای زفت ، پر ، مالامال، ازیرا سغراق زفت جام پر از می است
user_image
بی باک
۱۳۹۵/۰۵/۳۰ - ۱۷:۵۵:۴۶
ماناهای؟!
user_image
بابک چندم
۱۳۹۵/۰۶/۰۲ - ۱۹:۳۴:۵۰
روفیای گرامی، هیچکدام!به گمانم اشاره شما به وزن است، ولی آنچه که مورد نظر من است وزن نیست و خود واژه پیغمبر یا پیغامبر است و صحیح بودن پیامبر یا حتی پَیمبَر نیز مورد نظرم نیست..پیامبر یعنی شخصی که پیام را برده یا می بَرَد، حال آنکه این پیام از لامکان و لازمان به این مجموعه هستی آورده شده...یعنی در اینجا، هر کجای این مجموعه هستی هم که باشد و در هر زمانی، همه یکسان به حساب می آیند--> اینجا که جهان هستی است و آنجا که ورای هستی است (همان لامکان و لازمان) پس این پیام از آنجا به اینجا آورده شده و نه آنکه برده شده باشد...واژه درست برای رسول و قاصد می باید که پیام آور باشد و نه پیامبر...پیغامبر و پیغمبر و پَیغومبَر که دیگر هیچ... -:)
user_image
علیرضا ابوالحسنی
۱۳۹۶/۱۰/۰۳ - ۲۳:۵۶:۰۰
با سلام و احترام خدمت عزیزان و مولانا دوستان درمیانه های این صفحه نوشته شده است هر که اندر شیخ تیغی می‌خلید" بازگونه " از تن خود می‌دریدمنظور بنده از نوشتن این پانویس اشاره به بازگونه است که به حق به معنی "برعکس " است یعنی تیغ میزدند و ولی تیغ به بدن خودشان فرو میرفت، تصویر بسیار عجیب و ماوراطبیعه دارد، درود بر مولانای "باژگونه" تصور.البته اگر اشتباه نکنم دکترسروش عزیز این بیت را باژگونه می خوانند و قید می کنند، که هر دو به یک معنی متصور هستند و ایرادی در معنی بوجود نمی آید . البته از نظر زیبایی شنیداری به حق که باژ از باز بسیار زیبا تر است .@A_pezhvak
user_image
آرش طوفانی
۱۳۹۶/۱۰/۱۷ - ۱۴:۰۲:۴۷
در تقویت معنای "سغراق" در نظر دکتر سروش و ناظر به این بیت مولوی باید تاکید کرد که معنایی که دکتر سروش برای واژه "سغراق" ذکر کرده اند و آن را به معنای "باده" یا "می" گرفته اند؛ درست بوده و توسط "لغت نامه دهخدا" نیز تایید شده است.در لغت نامه دهخدا برای واژه "سَغراق", معانی ذیل آورده شده است:پیاله شراب, پیاله می و در پایان مطالبش در این باب, معنای "می" را نیز به تنهایی برای واژه "سغراق" آورده است؛ این بیت شعر را نیز به عنوان شاهد مثال از "تاج المآثر" ذکر می کند:رونق گرفت مجلس ساقی شراب در ده سغراق آتش افشان یاقوت ناب در ده بنابراین با توجه مراتب بیان شده, نظر دکتر سروش در معنای واژه "سغراق" دارای پشتوانه ادبی و واژه شناسی بوده و مصون از خطا هست. به خصوص که بسیار سازگار با معنای کلی این بیت مولانا نیز هست.
user_image
رضا ثانی
۱۳۹۸/۰۵/۱۴ - ۰۶:۰۸:۴۸
نقش او فانی و او شد آینههیچ نقش روی غیر آن جای نه
user_image
مهرسا
۱۳۹۹/۰۳/۳۱ - ۰۱:۰۲:۳۵
سلام و روزتان مهرآگینآیا واژه ی پری در مصرع *چون پری را هست این ذات و صفت*آیا فقط در معنای تحت الفظی به کار رفته و ایهامی براش در نظر نمیتونه گرفته شه؟؟
user_image
امیر
۱۳۹۹/۰۶/۳۰ - ۰۳:۵۷:۲۵
سلام بر ادب دوستان و معنی اندیشان جناب بابک معنای درست برای قاصد یا رسول را پیام آور دانستند، نه پیامبر، با این استدلال که کار قاصد و رسول پیام اوردن است از جهان ماورای هستی به جهان هستی!اما در این دیدگاه ایشان اشکالاتی وارد است:یکم،هستی، اعم از مکانمند و زمانمند و بی زمان و بی مکان است، لذا ماورای هستی، در معنای دقیق، هیچ است و نه چیزی از ان برده می شود، نه اورده!دوم، به اقتباس از فلاسفه اسلامی، در هر داد و ستدی این معانی متصور است: دادن، ستاندن، دهنده، ستنده، داده/ستاده، دهش/ستانش، و میانجی در دهش/ستانش. همانطور که مشاهده می شود واژه های داده/ستاده، و دهش/ستانش تعابیر مختلفی برای یک حقیقت خارجی هستند که در هر کدام یک بار نسبت حقیقت خارجی با دهنده، و یک بار نسبت آن با گیرنده و ستاننده در نظر گرفته شده است. همین وضعیت درباره میانجی دهش/ستانش نیز صادق است. می توان به او با واژه ای اشاره کرد که در ان نسبت میانجی با دهنده لحاظ شده باشد، یا با ستنده. در ادب پارسی، برای وضعیتی که داده/ستانده از جنس پیام باشد، و نسبت ان با پیام ده در نظر گرفته شود، از پیغام بردن و پیغام رساندن، و برای وضعیتی که نسبت آن با پیام ستان در نظر گرفته شود تعبیر پیغام آوردن به کار می رود. بشد طوس و پیغام کاووس بردشنیده سخن پیش او برشمرد (فردوسی)آنجا که اوست کیست که پیغام من برد؟ یا عرضه دارد این سخنان مبترم (عراقی)و در مقابلمن به صد لطف از تو ناخرسند و محروم این زماناز لبت آورده صد پیغام دشنامم هنوز (وحشی)پس تا اینجای کار تمایزی میان پیام آور و پیامبر نیست و هر دو به یکسان می تواند حسب اعتبار مد نظر گوینده، به کار گرفته شود. سوم، اکنون می توان این پرسش اساسی را به این شکل مطرح کرد که با وجود اینکه تعابیر پیام اور و پیامبر هر دو به یکسان و به درستی بر معنای مورد نظر خارجی قابل استفاده است، چرا ادیبان پارسی گوی، به جای تعبیر «پیام آور» برای نبی مکرم اسلام یا دیگر انبیاء عظام، از تعبیر «پیغامبر» استفاده کرده اند؟ به امت رسانید پیغام تورسولت محمد بشیر و نذیربا زعم حقیر، اساس این نکته را باید در خدامداری و توحیدمحوری در جهانبینی مردمان جهان پیشامدرن جست. به زعم حقیر در تعبیر «پیغام بردن» و واژه «پیغام بر» نسبت معنا با فرستنده و دهنده پیام مورد تاکید است، به دیگر سخن، اگر از شخصی بپرسی چه می کنی و بگوید پیغامی می برم، اولین سوالی که به ذهن می اید این است که برای کی؟ به کجا؟ یعنی در ذهن پرسشگر مبدا روشن و به تعبیر ادیبان عرب اجلی و اعرف از مقصد است، لذا از مقصد می پرسد.اما اگر جواب بشنود که پیغامی اورده ام، اولین سوالی که به ذهنش می رسد که از چه کسی؟ از کجا؟از این رو است که نبی، در ذهن و زبان مشرقیان، پیامبر است، نه پیام آور؛ فرستاده است، نه گرفته؛ داده است، نه ستانده! این نکته را درباره خود واژه «داده» در معنای «نعمت» نیز می توان جویا شد؛ نعمت، داده است، نه ستاده! رضا به «داده» بده، و از قضای حق مگریز!