مولانا

مولانا

بخش ۹۹ - غره شدن آدمی به ذکاوت و تصویرات طبع خویشتن و طلب ناکردن علم غیب کی علم انبیاست

۱

دیدم اندر خانه من نقش و نگار

بودم اندر عشق خانه بی‌قرار

۲

بودم از گنج نهانی بی‌خبر

ورنه دستنبوی من بودی تبر

۳

آه گر داد تبر را دادمی

این زمان غم را تبرا دادمی

۴

چشم را بر نقش می‌انداختم

هم‌چو طفلان عشقها می‌باختم

۵

پس نکو گفت آن حکیم کامیار

که تو طفلی خانه پر نقش و نگار

۶

در الهی‌نامه بس اندرز کرد

که بر آر از دودمان خویش گرد

۷

بس کن ای موسی بگو وعدهٔ سوم

که دل من ز اضطرابش گشت گم

۸

گفت موسی آن سوم ملک دوتو

دو جهانی خالص از خصم و عدو

۹

بیشتر زان ملک که اکنون داشتی

کان بد اندر جنگ و این در آشتی

۱۰

آنک در جنگت چنان ملکی دهد

بنگر اندر صلح خوانت چون نهد

۱۱

آن کرم که اندر جفا آنهات داد

در وفا بنگر چه باشد افتقاد

۱۲

گفت ای موسی چهارم چیست زود

بازگو صبرم شد و حرصم فزود

۱۳

گفت چارم آنک مانی تو جوان

موی هم‌چون قیر و رخ چون ارغوان

۱۴

رنگ و بو در پیش ما بس کاسدست

لیک تو پستی سخن کردیم پست

۱۵

افتخار از رنگ و بو و از مکان

هست شادی و فریب کودکان

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 392
مثنوی معنوی ـ ج ۴ و ۵ و ۶ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۱۵۷

نظرات

user_image
عبدالواحد قلندرزهی
۱۴۰۰/۰۱/۰۹ - ۰۵:۵۳:۱۷
مثنوی معنوی از اول تا آخر یک نشست نا تمام است. طوری که حرف اول با گفته‌ای دوم پیوند دارد. با توفیق باری تعالی موفق شدم با کمک شرح مثنوی شریف به زبان اردو تا این درس به مدت پانزده سال هر دوشنبه در هفته در محضر علما و فرهنگیان تدریس کنم گفتگوی موسی نبی با فرعون جریان دارد موسی یک چیز را خواستار است و آمده است که به عوض چهار چیز بدهد. اینک که خدای خالق جهان تنها خدا را بداند به مقابل سلامتی و تعادل جسمی، عمر با برکت، حکومت با سعادت و جوانی جاودانی به ارمغان ببرد. اینک ما با نقش و نگار دل و گنج را از دست داده ایم . این به زبان کسی معلوم می شود که مرگش فرا رسیده است از فشار گور و شکنجه قیامت در فغان است به زبان حال می گوید که گنج در خراب خانه بود و من هم چون کودکان به نقش و نگار یعنی لذت ها خواهشات تن سر گرم و از گنج روان، معنی بی خبر بودم اگر من ارزش تبر( توان، اختیار) را می دانستم از خانه‌ی تن گنج جان و توان را دریافت و صد هزار خانه را آباد می کردم.عبدالواحد قلندرزهیبهار 1400