مولانا

مولانا

بخش ۱۰۰ - در تقریر معنی توکل حکایت آن زاهد کی توکل را امتحان می‌کرد از میان اسباب و شهر برون آمد و از قوارع و ره‌گذر خلق دور شد و ببن کوهی مهجوری مفقودی در غایت گرسنگی سر بر سر سنگی نهاد و خفت و با خود گفت توکل کردم بر سبب‌سازی و رزاقی تو و از اسباب منقطع شدم تا ببینم سببیت توکل را

۱

آن یکی زاهد شنود از مصطفی

که یقین آید به جان رزق از خدا

۲

گر بخواهی ور نخواهی رزق تو

پیش تو آید دوان از عشق تو

۳

از برای امتحان آن مرد رفت

در بیابان نزد کوهی خفت تفت

۴

که ببینم رزق می‌آید به من

تا قوی گردد مرا در رزق ظن

۵

کاروانی راه گم کرد و کشید

سوی کوه آن ممتحن را خفته دید

۶

گفت این مرد این طرف چونست عور

در بیابان از ره و از شهر دور

۷

ای عجب مرده‌ست یا زنده که او

می‌نترسد هیچ از گرگ و عدو

۸

آمدند و دست بر وی می‌زدند

قاصدا چیزی نگفت آن ارجمند

۹

هم نجنبید و نجنبانید سر

وا نکرد از امتحان هم او بصر

۱۰

پس بگفتند این ضعیف بی‌مراد

از مجاعت سکته اندر اوفتاد

۱۱

نان بیاوردند و در دیگی طعام

تا بریزندش به حلقوم و به کام

۱۲

پس بقاصد مرد دندان سخت کرد

تا ببیند صدق آن میعاد مرد

۱۳

رحمشان آمد که این بس بی‌نواست

وز مجاعت هالک مرگ و فناست

۱۴

کارد آوردند قوم اشتافتند

بسته دندانهاش را بشکافتند

۱۵

ریختند اندر دهانش شوربا

می‌فشردند اندرو نان‌پاره‌ها

۱۶

گفت ای دل گرچه خود تن می‌زنی

راز می‌دانی و نازی می‌کنی

۱۷

گفت دل دانم و قاصد می‌کنم

رازق الله است بر جان و تنم

۱۸

امتحان زین بیشتر خود چون بود

رزق سوی صابران خوش می‌رود

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 491
مثنوی معنوی ( دفتر پنجم و ششم )  بر اساس آخرین تصحیح نیکلسون و مقابله با نسخهٔ قونیه به کوشش حسن لاهوتی - جلال الدین محمد بن محمد مولوی - تصویر ۱۴۵

نظرات

user_image
محمد حسین
۱۴۰۳/۰۲/۳۰ - ۰۷:۰۸:۰۷
گر بخواهی ور نخواهی رزق تو پیش تو آید دوان از عشق تو