مولانا

مولانا

بخش ۱۰۵ - حکایت آن مخنث و پرسیدن لوطی ازو در حالت لواطه کی این خنجر از بهر چیست گفت از برای آنک هر کی با من بد اندیشد اشکمش بشکافم لوطی بر سر او آمد شد می‌کرد و می‌گفت الحمدلله کی من بد نمی‌اندیشم با تو «بیت من بیت نیست اقلیمست هزل من هزل نیست تعلیمست» ان الله لایستحیی ان یضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها ای فما فوقها فی تغییر النفوس بالانکار ان ما ذا اراد الله بهذا مثلا و آنگه جواب می‌فرماید کی این خواستم یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا کی هر فتنه‌ای هم‌چون میزانست بسیاران ازو سرخ‌رو شوند و بسیاران بی‌مراد شوند و لو تاملت فیه قلیلا وجدت من نتایجه الشریفة کثیرا

۱

کنده‌ای را لوطیی در خانه برد

سرنگون افکندش و در وی فشرد

۲

بر میانش خنجری دید آن لعین

پس بگفتش بر میانت چیست این

۳

گفت آنک با من ار یک بدمنش

بد بیندیشد بدرم اشکمش

۴

گفت لوطی حمد لله را که من

بد نه اندیشیده‌ام با تو به فن

۵

چون که مردی نیست خنجرها چه سود

چون نباشد دل ندارد سود خود

۶

از علی میراث داری ذوالفقار

بازوی شیر خدا هستت بیار

۷

گر فسونی یاد داری از مسیح

کو لب و دندان عیسی ای قبیح

۸

کشتیی سازی ز توزیع و فتوح

کو یکی ملاح کشتی هم‌چو نوح

۹

بت شکستی گیرم ابراهیم‌وار

کو بت تن را فدی کردن بنار

۱۰

گر دلیلت هست اندر فعل آر

تیغ چوبین را بدان کن ذوالفقار

۱۱

آن دلیلی که ترا مانع شود

از عمل آن نقمت صانع بود

۱۲

خایفان راه را کردی دلیر

از همه لرزان‌تری تو زیر زیر

۱۳

بر همه درس توکل می‌کنی

در هوا تو پشه را رگ می‌زنی

۱۴

ای مخنث پیش رفته از سپاه

بر دروغ ریش تو کیرت گواه

۱۵

چون ز نامردی دل آکنده بود

ریش و سبلت موجب خنده بود

۱۶

توبه‌ای کن اشک باران چون مطر

ریش و سبلت را ز خنده باز خر

۱۷

داروی مردی بخور اندر عمل

تا شوی خورشید گرم اندر حمل

۱۸

معده را بگذار و سوی دل خرام

تا که بی‌پرده ز حق آید سلام

۱۹

یک دو گامی رو تکلف ساز خوش

عشق گیرد گوش تو آنگاه کش

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 493
مثنوی معنوی ( دفتر پنجم و ششم )  بر اساس آخرین تصحیح نیکلسون و مقابله با نسخهٔ قونیه به کوشش حسن لاهوتی - جلال الدین محمد بن محمد مولوی - تصویر ۱۵۰
مثنوی معنوی ـ ج ۴ و ۵ و ۶ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۳۲۹

نظرات

user_image
ممد
۱۳۸۹/۰۸/۰۵ - ۰۸:۱۲:۱۹
با سلامخود مولانا شعر و بیانش را خوب توصیف وتشریح می کند . انسان زمانی که این جور متون را می خواند متوجه می شود که سخن و کلمات یک قالب برای ارایه مفاهیم می باشند و اگر این مفاهیم خیلی بزرگ و پیچیده باشند نمی توان آنها را در قالب کلمات جا داد ، شاید به این خاطر باشد که بزرگان گفته اند که قرآن کریم که کلام خداوند است دارای هفتاد بطن می باشد . سخن بزرگانی چون مولانا نیز تا حدودی چنین است . طنز است حکایت است درس است و ... . در یک جمله سوزنی بر جان خواب آلود ما .
user_image
میهاربا
۱۳۹۳/۰۳/۱۶ - ۲۲:۱۳:۵۵
با سلام همیشه متون فارسی ژر بوده از مثلها و حکایات نغز ولی شاید این ضرب المثل را شنیده باشید که می گویند " کچل نه کلاهی " یعنی مرد کچلی که نه کلاه دارد.جالب اینجاست که بدانید کلاه از البسه ای بکار می رفته که باعث خوش ظاهری و اکثرن مردان مو دار می گذاشتند.حال کچلی که داری نه کلاه بود را مثال می زدند از کسی که چیزی در واقع ندارد ولی می خواهد ظاهرن اینجور به نظر نرسد.
user_image
زیگلری
۱۳۹۷/۰۵/۰۱ - ۲۲:۳۶:۲۲
از این متن بسیار یاد می کنمآنجا که آن فرد گفت:هیچ وقت یه ایرانی رو تهدید نکن
user_image
محمد علی لطفی
۱۳۹۷/۰۵/۰۲ - ۰۴:۱۸:۳۰
آیا مبارزه با ریزش مو و کچلی و چاقی و لاغری و ....ارزش انسانی دارد یا "معده را بگذار و سوی دل خرام"؟!.آیا اگر موهای صورت و بدن "میمونها ی انسان نما "ریزش نمیکرد، تکامل ایجاد میشد؟چرا دانشمندان میخواهند مانع تکامل و ریزش مو شوند؟!
user_image
محمد علی لطفی
۱۳۹۷/۰۵/۰۲ - ۰۴:۲۴:۲۸
به یاد اشعار زنده یاد آقای !؟ پروین اعتصامی افتادم ...../در سر عقل میباید بی کلاهی، با کلاهی، کلاه مخملی، کلاه شامپو !، کلاه کج، دستار، عمامه، روسری، توسری، کلاه بوقی، کله تگزاسی، کلاه پشمی، کلاه قفقازی، کلاه هندی!،..........، عیب نیست/
user_image
سپهر سمیعی
۱۳۹۸/۰۶/۰۱ - ۲۳:۰۵:۳۲
به عقیده بنده مولانا در این شعر نکته بسیار مهمی را بیان می فرماید. بسیار شده است که با دوستان و همکاران مشغول گپ و گفت بوده ایم و می شنویم هر کسی در دلش آرزو دارد حرفه و کار و مشغله ای می داشت غیر از آنچه که در تمام عمر بدان مشغول بوده. غالبا هم لاف میزنند که روزی بالاخره کار فعلی را رها کرده و به دنبال کار مورد علاقه خواهند رفت. مثلا اگر کارمند فلان اداره است، می گوید روزی بالاخره سراغ کار مورد علاقه اش که کتاب فروشی است خواهد رفت:گر دلیلت هست اندر فعل آرتیغ چوبین را بدان کن ذوالفقاردر جواب این افراد می گویند که شغل مورد علاقه ایشان به اندازه کافی درآمد ندارد. یا می بینیم شخصی که مثلا به ریاضیات علاقه داره، به طمع درآمد بیشتر رشته دیگری مانند حقوق یا پزشکی خوانده است. یا جوانانی که برای انتخاب رشته تحصیلی فقط به درآمدزایی آن می اندیشند. مولانا ایشان را نصیحت میکند که نباید زندگی خود را برای کاری که به آن علاقه ندارند هدر بدهند:معده را بگذار و سوی دل خرامتا که بی‌پرده ز حق آید سلاماگر چه ممکن است در ابتدای امر مشکلاتی وجود داشته باشد، لیکن کسی که با پشتکار پیگیر کاری است که به آن عشق و علاقه دارد قطعا موفق خواهد شد:یک دو گامی رو تکلف ساز خوشعشق گیرد گوش تو آنگاه کشحال آنکه اگر زندگی را وقف کاری کنیم که به آن علاقه ای نداریم، بالاترین درآمد و ثروتها هم سودی به حال ما نخواهند داشت:چون که مردی نیست خنجرها چه سودچون نباشد دل ندارد سود خودانسانی که زندگی خود را وقف کاری که بدان عشق میورزد کند، حتی اگر در این راه هلاک شود باز هم پیروز است:از علی میراث داری ذوالفقاربازوی شیر خدا هستت بیارحرف مفت و لاف زدن که اگر چنین می شد چنان می کردم هیچ سودی ندارد:گر فسونی یاد داری از مسیحکو لب و دندان عیسی ای قبیحبا بسیار دیده ایم افرادی که کلکسیون کتاب دارند، لیکن اکثر آن کتابها را نخوانده اند، یا کلکسیون ابزار و آلات موسیقی جمع کرده اند اما حتی یک قطعه موسیقی را نمی توانند به درسی اجرا کنند:کشتیی سازی ز توزیع و فتوحکو یکی ملاح کشتی هم‌چو نوحیا می بینیم افرادی که در سلب ماهرند و در ایجاب ناتوان. دایما از همه چیز و همه کس انتقاد می کنند اما خود توان ارائه جایگزینی بهتر را ندارند:بت شکستی گیرم ابراهیم‌وارکو بت تن را فدی کردن بنارو چه تعبیر عجیب و پر حکمتی، که گویا زبان حال آنهایی است که این روزها در رادیو و تلویزیون و ماهواره، در آنسوی مرزها و در حالی که چند نفر هم بادشان میزنند، دیگران را تشویق و ترغیب به شورش و انقلاب و اعتصاب و خودسوزی و ایثار و فداکاری می کنند:ای مخنث پیش رفته از سپاهبر دروغ ریش تو کیرت گواهچون ز نامردی دل آکنده بودریش و سبلت موجب خنده بود
user_image
علی طیبی
۱۳۹۹/۰۴/۲۰ - ۰۰:۱۰:۲۸
با سلامبه نظر میرسد عنوان شعر اشاره دارد به آیه 26 سوره مبارکه بقره، اما کلمه "لا" در آیه هست و در عنوان شعر نیست.لطفا اصلاح بفرمایید.با تشکر
user_image
سفید
۱۴۰۰/۱۱/۰۸ - ۰۵:۳۹:۳۷
  معده را بگذار و سوی دل خرام تا که بی‌پرده ز حق آید سلام   یک دو گامی رو تکلف ساز خوش عشق گیرد گوش تو آنگاه کش...  
user_image
محسن مصطفوی
۱۴۰۲/۰۳/۲۳ - ۰۸:۱۶:۴۵
حال و روز امروز ما تکرار مشکلات زمانه همین بزرگانه. که با رجوع به اندیشه و آثارشان می‌توان پیش از درگیر شدن با آن به داد خودمان و دیگران برسیم. چقدر دیده ایم که مردمی گوهر را داده اند و رفته و بعد دنبال داستان سرایی هستند.  گوهر عشق را بذل کرده اند و دنبال این هستند که چرا و چه طور آسیب دیدند. گوهر جوانی را داده اند و نشسته اند و دنبال توجیه آنچه نکرده اند و آنچه کرده اند. گوهر عفت را داده اند و برایشان مسئله است که کجای ‌کار غلط است که عده ای دست تعدی دراز می‌کنند. گوهر ادب را، گوهر مال و مقام را، گوهر رفاقت را، گوهر فراغت را... و بعد به دنبال حفظ و توجیه چیزی هستند که خود رایگان داده اند و رفته.