مولانا

مولانا

بخش ۱۰۷ - حکایت آن شخص کی از ترس خویشتن را در خانه‌ای انداخت رخ زرد چون زعفران لبها کبود چون نیل دست لرزان چون برگ درخت خداوند خانه پرسید کی خیرست چه واقعه است گفت بیرون خر می‌گیرند به سخره گفت مبارک خر می‌گیرند تو خر نیستی چه می‌ترسی گفت خر به جد می‌گیرند تمییز برخاسته است امروز ترسم کی مرا خر گیرند

۱

آن یکی در خانه‌ای در می‌گریخت

زرد رو و لب کبود و رنگ ریخت

۲

صاحب خانه بگفتش خیر هست

که همی لرزد ترا چون پیر دست

۳

واقعه چونست چون بگریختی

رنگ رخساره چنین چون ریختی

۴

گفت بهر سخرهٔ شاه حرون

خر همی‌گیرند امروز از برون

۵

گفت می‌گیرند کو خر جان عم

چون نه‌ای خر رو ترا زین چیست غم

۶

گفت بس جدند و گرم اندر گرفت

گر خرم گیرند هم نبود شگفت

۷

بهر خرگیری بر آوردند دست

جدجد تمییز هم برخاستست

۸

چونک بی‌تمییزیان‌مان سرورند

صاحب خر را به جای خر برند

۹

نیست شاه شهر ما بیهوده گیر

هست تمییزش سمیعست و بصیر

۱۰

آدمی باش و ز خرگیران مترس

خر نه‌ای ای عیسی دوران مترس

۱۱

چرخ چارم هم ز نور تو پرست

حاش لله که مقامت آخرست

۱۲

تو ز چرخ و اختران هم برتری

گرچه بهر مصلحت در آخری

۱۳

میر آخر دیگر و خر دیگرست

نه هر آنک اندر آخر شد خرست

۱۴

چه در افتادیم در دنبال خر

از گلستان گوی و از گلهای تر

۱۵

از انار و از ترنج و شاخ سیب

وز شراب و شاهدان بی‌حسیب

۱۶

یا از آن دریا که موجش گوهرست

گوهرش گوینده و بیناورست

۱۷

یا از آن مرغان که گل‌چین می‌کنند

بیضه‌ها زرین و سیمین می‌کنند

۱۸

یا از آن بازان که کبکان پرورند

هم نگون اشکم هم استان می‌پرند

۱۹

نردبانهاییست پنهان در جهان

پایه پایه تا عنان آسمان

۲۰

هر گره را نردبانی دیگرست

هر روش را آسمانی دیگرست

۲۱

هر یکی از حال دیگر بی‌خبر

ملک با پهنا و بی‌پایان و سر

۲۲

این در آن حیران که او از چیست خوش

وآن درین خیره که حیرت چیستش

۲۳

صحن ارض الله واسع آمده

هر درختی از زمینی سر زده

۲۴

بر درختان شکر گویان برگ و شاخ

که زهی ملک و زهی عرصهٔ فراخ

۲۵

بلبلان گرد شکوفهٔ پر گره

که از آنچ می‌خوری ما را بده

۲۶

این سخن پایان ندارد کن رجوع

سوی آن روباه و شیر و سقم و جوع

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 495
مثنوی معنوی ـ ج ۴ و ۵ و ۶ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۳۳۱

نظرات

user_image
علی
۱۳۹۱/۰۸/۰۸ - ۱۷:۳۷:۰۸
گمانم در بیت 15 مصرع دوم قافیه " حسیب " باشد و نه "حساب"
user_image
نارون
۱۳۹۲/۱۰/۲۸ - ۱۴:۳۷:۵۴
در تصحیح بدیع‌الزمان فروزانفر «آخور» درج شده است، نه «آخر».
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۱۰/۲۹ - ۰۴:۰۲:۱۹
بی تمییز لغت زیبایی است برابر indiscriminate است به فارسی لغت بازشناس را برایش داریم و کارواژه اش می شود بازشناختن برای نمونه آدم بی تمییزی است می شود آدم بازشناسنده ای نیست !
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۱۰/۲۹ - ۱۳:۲۲:۲۶
درست است شمسا و در انگلیسی هم چنانچه می دانید لغت دشواری است و متن را برازنده و فاخر می کند مثلا she is sexually indiscriminate بجای اینکه بگوییم she is whore !
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۱۰/۲۹ - ۱۳:۲۴:۰۷
شمسا من از دست این ابزارک نیمه هوشمند که مرا کاغه و نادان می نمایاند کلافه ام ! یک a را جا انداخت باز !
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۲/۳۱ - ۱۶:۴۲:۱۴
u mean a wore is the one who can not realize what is sexually right and what is wrong ??interesting ! new attitude
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۳/۰۱ - ۰۶:۴۲:۲۳
sorry : whore
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۳/۰۱ - ۰۸:۱۷:۴۶
سلام اقای حمیدرضا گوهری گرامیبحر وجدانی نه بحر وحدانیبحر وحدانی ست جفت و زوج نیستگوهر و ماهیش غیر موج نیستای محال و ای محال اشراک اودور از آن دریا و موج پاک اونیست اندر بحر شرک و پیچ پیچلیک با احول چه گویم هیچ هیچهمانگونه که فرمودید در بیت :یا از ان دریا که موجش گوهر است ...درباره دریایی سخن می گویید که یکپارچگی در جنس دارد . شاید درباره ذات خداوند سخن میگوید که بسیط و غیر قابل تجزیه است .برخی بر این باورند که از انجایی که خداوند ما را هم از جنس خود افریده ما چنین یکپارچگی در درون خود احساس می کنیم و ادراک ما از ان زندگی که در درونمان است بسیط است . این را شاید ذهن بنامیم شاید روح شاید ادراک ...ولی ناگفته نماند بهنگام بیماری روح با اختلالات روحی این یکپارچگی اسیب می بیند . مثلا فرد مبتلا به اسکیزوفرنی یا یک فرد ریاکار این یگانگی را در درونش احساس نمی کند . در ان سوی طیف یک انسان خود اگاه جسم و روحش هم با هم یکپارچه هستند مثلا اگر باور دارد که سیگار مضر است بدنش هم به سوی ان حرکت نمی کند .در سطوح بالاتر انسانها با افراد خانواده و بعد هموطنان سپس نوع بشر و در نهایت کل کائنات یکپارچه می شوند که زاییده اندیشه وحدت وجود است .پیش من اوازت اواز خداستعاشق از معشوق حاشا کی جداست
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۴/۱۷ - ۱۰:۴۱:۳۰
سلام آقای امین کیخای گرامیجایتان در گنجور بسیار خالیست .دانستن ریشه و معنای دقیق واژگان از دیدگاه چون شمایی براستی یاریگر رشد فرهنگ و دانش و داناییست .امروز شدیدا تحت تاثیر معنای واژه تمییز بودم و اینکه چه مفهوم گسترده ای دارد !تمییز به معنای قوه جدا کردن چیز های ظاهرا مشابه است .معادل انگلیسی آن distinct یا distinguish بوده و discriminate به معنای تبعیض و indiscriminate به معنای فاقد تبعیض یا یکسره می باشد .اینجا گویی مولانا از ترسی پنهان در اعماق وجود مردم سخن می گوید . هراسانند که خر گیران فاقد قوه تشخیص خر از آدمی هستند و چه بسا صاحب خر را به جای خر برند چون ظاهرا هر دو از جنس گوشت و خون و هر دو پستاندار و شبیه هستند .که مولانا در
پاسخ چه زیبا نوید میدهد :نیست شاه شهر ما بیهوده گیرهست تمییزش سمیعست و بصیرشیخ شبستر نیز معادل این واژه را با واژه ناشناس می آورد :نشان ناشناسی ناسپاسیستشناسایی حق در حق شناسیستیعنی نشانه بی تمییزی و ببخشید بی شعوری ناسپاس بودن است . یعنی آدم ناسپاس تفاوت بین یک لطف و یک وظیفه و یک ستم و ... را به آسانی تشخیص نمی دهد . از اینرو ناسپاس است . چرا که در نمی یابد چه تفاوت عظیمی میان مهر انسان ها و بی مهری انسانها یا چه تفاوتی میان لطف داوطلبانه و خود جوش یک انسان و تلاش دومی برای جبران لطف اولی است . این روزها می اندیشم دانایی همین است . درک شباهت ها در چیزهای ظاهرا متفاوت و فهم تفاوت ها در پدیده های ظاهرا مشابه .
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۴/۱۷ - ۱۰:۵۵:۲۴
مثالی جالب به ذهنم رسید . بارها از آدمیان شنیده ایم که از دیگران گله دارند که من برای فلانی چنین و چنان کرده ام . به او لطف کرده ام . ولی او قدر ناشناس بوده یا
پاسخ مرا با بدی داده یا جبران نکرده است !!!!پرسش من از این افراد این است که اگر شما آن خوبی ها را در انتظار
پاسخی از آن سو انجام دادید فکر نمی کنید که این اصلا لطف نبوده بلکه یک داد و ستد غیر علمی بوده است ؟شما معامله ای انجام دادید بدون تنظیم یک قرارداد شفاف و طرف معامله تان یا نمیداند که شما معامله کردید یا خود را به نادانی میزند . این همان فقدان قوه تمییز بین لطف و معامله است .
user_image
نویسنده ناشی
۱۳۹۶/۰۶/۰۵ - ۰۴:۱۷:۰۲
گفت بس (جدند) و گرم اندر گرفتگر خرم گیرند هم نبود شگفتمعنی جدند چیست
user_image
نویسنده ناشی
۱۳۹۶/۰۶/۰۵ - ۰۴:۳۱:۲۱
جدند
user_image
روفیا
۱۳۹۶/۰۶/۰۵ - ۰۹:۵۵:۱۲
یعنی بس جدی اند در امر بگیر بگیر! جدی و گرم! آنقدر جوگیر شده اند که ممکن است صاحب خر را به جای خر برند!معلوم است هیجانات قوه تمییز را دچار خلل می کند!
user_image
حسین ۱
۱۳۹۶/۰۶/۰۵ - ۱۴:۰۴:۰۴
نویسنده جانیعنی مصمم و جدی هستند
user_image
روفیا
۱۳۹۶/۰۶/۰۵ - ۱۵:۴۵:۳۲
مگر خ ر حرف بدی است که فیلتر گنجور بدان حساس است؟! این اشعار خود پر از واژه خ ر هستند، چطور می شود درباره شان حاشیه نوشت بدون ذکر واژه خ ر؟؟ به یاد دارم دوست متدینی هر وقت می خواست در سخنش بگوید سگ با کلی شرم و حیا عذرخواهی و طلب عفو می کرد!! اگر به زبان آوردن نامش آن همه مایه شرمساری باشد آفرینشش چقدر شرم آور باید باشد؟!
user_image
محدث
۱۳۹۶/۰۸/۲۶ - ۱۷:۵۱:۴۹
بسیار زیبا و موجب تامل و اندیشه.نردبان پنهان شعاع روح انسان های برتر از ماست که اویختن در آن ره توشه سرعت سیر صعودی ما می تواند باشد. یا کاری از جانب ما- مثلا دست مهر بر سر یتیمی کشیدن یا کسی را از اقلیم اندیشه ای ناسپید بیرون بردن- که موجب انعکاس لبخند آن ارواح متعالی گردد و نردبان های پنهان رخ نموده و به کارپردازی مشغول شوند.از حیث پیشینه ادبی هم اگر این خاطر فاتر به خطا نرفته باشد این حکایت را قبل از ملای رومی، حکیم انوری(قدس الله سرهما) تقریبا یک قرن و چند ده سال قبل از وی، در قطعه ای آورده که: خ.ر گیر می کند سلطان...و الله المستعان
user_image
محدث
۱۳۹۶/۰۸/۲۶ - ۱۷:۵۷:۳۱
استاد روفیای داناجسارتا این شاگرد را گمان آن است که آن دو حیطه از هم جدا بوده و اینکه شخصی در خود حین به کاربردن برخی الفاظ، به غش و ریسه بیفتد با مقوله افرینش ربط خاصی ندارد. چه اندازه ادم های نیم نفس و بلند روح را دیده ام که هنگام سخن گفتن و تدریس، بسیاری الفاظ از جمله همین واژه خ/ر را به کار نمی برده و به نظرم نظر به جایگاه معنوی افراد این استعمالات فرق می کند و در پاره ای موارد ادب تکلم اقتضای فرار از استعمال این دست واژگان را دارد یا دست کم استعمال آنها همراه با اعتذار. البته محدث نادان، کار پاکان را مگیر از خود قیاس...با احترام و اعتذاریاعلی
user_image
محدث
۱۳۹۶/۰۸/۲۶ - ۱۸:۰۵:۳۶
قطعه مرحوم انوری:روبهی می‌دوید از غم جانروبه دیگرش بدید چنانگفت: خیرست بازگوی خبرگگفت: خر گیر می‌کند سلطانگفت: تو خر نه یی چه می‌ترسی؟گفت: آری ولیک آدمیانمی‌ندانند و فرق می‌نکنندخر و روباهشان بود یکسانزان همی ترسم ای برادر، منکه چو خر برنهندمان پالان....البته انوری از جهت نقد اجتماعی این حکایت را می اورد. به خصوص با رویکرد خاص سلاجقه در مقولات خلافت و اشعری گری و رواج بازار تهمت های دینی و سیاسی علیه اسماعیلیه و شیعیان و حتی بعضا معتزله. اما مولوی چنانکه عادتش است انتهای جوی آب داستان را به ملکوت ربط می دهد.
user_image
محدث
۱۳۹۶/۰۸/۲۶ - ۱۸:۰۸:۰۴
این هم سرچشمه این شعر!انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۸۲ - در شکایت اهل زمان/
user_image
مانی. الف
۱۳۹۶/۰۹/۱۱ - ۱۰:۵۱:۱۹
در کلاس دستور زبان برای مقایسۀ دو ریشۀ خر و خور دچار مشکل می شوم و نمی دانم صلاح هست واژۀ خر (برای ساخت مصدر خریدن) را بر زبان بیاورم یا نه.
user_image
محمد
۱۳۹۹/۰۶/۲۳ - ۰۲:۵۱:۳۷
پرواضح است هیچ شخصی هرچقدر هم احمق ونادان ویا عجول و جدی باشد انسان را به جای خر نمیگیرد....اینجا خر به مفهوم نادانِ ذاتیست!!! یعنی کسیکه همچون خر قابل هدایت و آموزش نیست گرچه در صورت, انسان است....شاید مولانا پس از تحولاتی که شمس در وی بوجود آورد مورد طعنه و آزار مردمان عادی قرار داشته کسانیکه که این تعییرات برایشان قابل قبول نبود واز وی وعظ و خطابه طلب میکردند.و مولانا را به ستوه میاوردند.....