مولانا

مولانا

بخش ۱۴۲ - حکایت کافری کی گفتندش در عهد ابا یزید کی مسلمان شو و جواب گفتن او ایشان را

۱

بود گبری در زمان بایزید

گفت او را یک مسلمان سعید

۲

که چه باشد گر تو اسلام آوری

تا بیابی صد نجات و سروری

۳

گفت این ایمان اگر هست ای مرید

آنک دارد شیخ عالم بایزید

۴

من ندارم طاقت آن تاب آن

که آن فزون آمد ز کوششهای جان

۵

گرچه در ایمان و دین ناموقنم

لیک در ایمان او بس مؤمنم

۶

دارم ایمان که آن ز جمله برترست

بس لطیف و با فروغ و با فرست

۷

مؤمن ایمان اویم در نهان

گرچه مهرم هست محکم بر دهان

۸

باز ایمان خود گر ایمان شماست

نه بدان میلستم و نه مشتهاست

۹

آنک صد میلش سوی ایمان بود

چون شما را دید آن فاتر شود

۱۰

زانک نامی بیند و معنیش نی

چون بیابان را مفازه گفتنی

۱۱

عشق او ز آورد ایمان بفسرد

چون به ایمان شما او بنگرد

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 515
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۱۰۰۲

نظرات

user_image
مهدی همدانی
۱۳۹۳/۱۰/۰۱ - ۰۴:۰۴:۱۰
فاتر بمعنی سست و کاهلمفازه : اسم بی مسمایی است بیابان را به جهت امن بودن آن ولی چیز دیگری نیز درآن یافت نمیشود.
user_image
محمد امین مروتی
۱۳۹۳/۱۲/۱۸ - ۱۲:۰۳:۱۲
اسم و مسمای اسلامدینداری عارفانه معطوف به معنا و مسماست و نه هر کس به اسم و رسم مسلمان بود، به واقع و به معنا هم مسلمان است. مولانا در دفتر پنجم حکایت مسلمانی را می گوید که گبری را به اسلام دعوت می کند. جواب می شنود که اگر مسلمانی آن است که بایزید دارد، طاقت آن ندارم و اگر این است که امثال تو دارند، رغبتی بدان ندارم:بود گبری در زمان بایزید گفت او را یک مسلمان سعیدکه چه باشد گر تو اسلام آوری تا بیابی صد نجات و سروریگفت این ایمان اگر هست ای مرید آنکه دارد شیخ عالم؛ بایزیدمن ندارم طاقت آن، تاب آن کان فزون آمد ز کوشش های جانمؤمن ایمان اویم در نهان گرچه مهرم هست محکم بر دهانباز ایمان خود گر ایمان شماست نه بدان میل استم و نه مُشتهاستشما آن را هم که مایل به ایمان باشد، از ایمان آوردن پشیمان و دچار سستی و فتور می کنید. چرا که نان مومن را یدک می کشید و نه معنایش را. همان گونه که عرب به بیابان، "مفازه" (یعنی جای رستگاری و فوز) می گویند. یعنی ایمان و اسلام شما مانند "مفازه" اسمی است بی مسما: آنکه صد میلش سوی ایمان بود چون شما را دید آن فاتر شودزانک نامی بیند و معنیش نی چون بیابان را مفازه گفتنیعشق او ز آورد ایمان بفسرد چون به ایمان شما او بنگردایمان و اسلام شما مانند ایمان آن موذن بدصدایی است که در میان کافران اذان می خواند و کسانی را که هم ذره ای میل به اسلام داشتند، سرد می کرد: یک مؤذن داشت بس آواز بد در میان کافرستان بانگ زدچند گفتندش مگو بانگ نماز که شود جنگ و عداوت ها درازاو ستیزه کرد و پس بی‌احتراز گفت در کافرستان بانگ نمازکافری که پیش از خواندن آن موذن، دخترش میل به ایمان آوردن داشت، بهر موذن بدآواز هدیه آورد:خلق خایف شد ز فتنه ی عامه‌ای خود بیامد کافری با جامه‌ایپرس پرسان کین مؤذن کو، کجاست که صلا و بانگ او راحت‌فزاست؟دختری دارم لطیف و بس سنی آرزو می‌بود او رامؤمنیهیچ این سودا نمی‌رفت از سرش پندها می‌داد چندین کافرشهیچ چاره می‌ندانستم در آن تا فرو خواند این مؤذن آن اذانگفت دختر چیست این مکروه بانگ که به گوشم آمد این دو چار دانگمن همه عمر این چنین آواز زشت هیچ نشنیدم درین دیر و کنشتخواهرش گفتا که این بانگ اذان هست اعلام و شعار مؤمنانچون یقین گشتش رخ او زرد شد از مسلمانی دل او سرد شدراحتم این بود از آواز او هدیه آوردم به شکر، آن مرد کو؟مولوی از قول آن گبر نتیجه می گیرد:هست ایمان شما زرق و مجاز راه‌زن هم‌چون که آن بانگ نمازلیک از ایمان و صدق بایزید چند حسرت در دل و جانم رسیدمؤمن آن باشد که اندر جزر و مد کافر از ایمان او حسرت خورد
user_image
دکتر صحافیان
۱۳۹۸/۰۷/۰۶ - ۰۱:۲۰:۰۵
ادامه دریافتهای دفتر پنجم مثنوی 18 حکایت کافر وسلطان العارفین بایزید بسطامیدر زمان با یزید به یکی از کافران گفتند مسلمان شو تا رستگار شوی. کافر گفت:اگر دین و ایمان این است که با یزید دارد ؛من طاقت و گنجایش آن را ندارم.و اگر ایمان آن است که شما دارید ؛هیچ کشش و شوقی به آن ندارم.مولانا در ادامه ایمان های ظاهری و رفتارهای غیر هارمونیک مسلمانان این حکایت را می‌آورد. خدایا رشحه ای از ایمان اولیا نصیب ما فرما!!بود گبری در زمان با یزیدگقت او را یک مسلمان سعیدکه چه باشد گر تو اسلام آوری؟تا بیابی صد نجات و سروریگفت این ایمان اگر هست ای مرید آنکه دارد شیخ عالم بایزیدمن ندارم طاقت آن تاب آنکآن فزون آمد ز کوشش های جان3359ایمان یزید از کوشش های روحانی بالاتر است.این ایمان کششی رحمانی از جانب دوست هست.مولانا به تبع از عارفان بزرگی چون نویسنده کشف المحجوب راه سلوک را موهبت خداوند می داند نه تلاش فردی (تلاش باید برای رسیدن به آستانه جذب کشش ها باشد؛ به عبارت دیگر طلب و شوق که اولین وادی سلوک است خود بالاترین تلاش است و امروز انرژی ها را جایزه شوق می دانند )گرچه در آسمان و دین ناموقنم لیک در ایمان او بس مومنم مومن ایمان اویم در نهانگر چه مهرم هست محکم بر دهاندرونم پر از شوق ایمان با یزید است هر چند ظاهرا اقرار نمی کنم .آنکه صد میلش سوی ایمان بودنه بدان میلستم و نه مشتهاستعشق او ز آورد ایمان بفسردچون به ایمان شما او بنگرد 3366وقتی به ایمان سست شما می نگرد شوق ایمانش سرد و منجمد می شود.کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روحarameshsahafian@