مولانا

مولانا

بخش ۱۴۳ - حکایت آن مؤذن زشت آواز کی در کافرستان بانگ نماز داد و مرد کافری او را هدیه داد

۱

یک مؤذن داشت بس آواز بد

در میان کافرستان بانگ زد

۲

چند گفتندش مگو بانگ نماز

که شود جنگ و عداوتها دراز

۳

او ستیزه کرد و پس بی‌احتراز

گفت در کافرستان بانگ نماز

۴

خلق خایف شد ز فتنهٔ عامه‌ای

خود بیامد کافری با جامه‌ای

۵

شمع و حلوا با چنان جامهٔ لطیف

هدیه آورد و بیامد چون الیف

۶

پرس پرسان کین مؤذن کو کجاست

که صلا و بانگ او راحت‌فزاست

۷

هین چه راحت بود زان آواز زشت

گفت که آوازش فتاد اندر کنشت

۸

دختری دارم لطیف و بس سنی

آرزو می‌بود او رامؤمنی

۹

هیچ این سودا نمی‌رفت از سرش

پندها می‌داد چندین کافرش

۱۰

در دل او مهر ایمان رسته بود

هم‌چو مجمر بود این غم من چو عود

۱۱

در عذاب و درد و اشکنجه بدم

که بجنبد سلسلهٔ او دم به دم

۱۲

هیچ چاره می‌ندانستم در آن

تا فرو خواند این مؤذن آن اذان

۱۳

گفت دختر چیست این مکروه بانگ

که بگوشم آمد این دو چار دانگ

۱۴

من همه عمر این چنین آواز زشت

هیچ نشنیدم درین دیر و کنشت

۱۵

خوهرش گفتا که این بانگ اذان

هست اعلام و شعار مؤمنان

۱۶

باورش نامد بپرسید از دگر

آن دگر هم گفت آری ای پدر

۱۷

چون یقین گشتش رخ او زرد شد

از مسلمانی دل او سرد شد

۱۸

باز رستم من ز تشویش و عذاب

دوش خوش خفتم در آن بی‌خوف خواب

۱۹

راحتم این بود از آواز او

هدیه آوردم به شکر آن مرد کو

۲۰

چون بدیدش گفت این هدیه پذیر

که مرا گشتی مجیر و دستگیر

۲۱

آنچ کردی با من از احسان و بر

بندهٔ تو گشته‌ام من مستمر

۲۲

گر به مال و ملک و ثروت فردمی

من دهانت را پر از زر کردمی

۲۳

هست ایمان شما زرق و مجاز

راه‌زن هم‌چون که آن بانگ نماز

۲۴

لیک از ایمان و صدق بایزید

چند حسرت در دل و جانم رسید

۲۵

هم‌چو آن زن کو جماع خر بدید

گفت آوه چیست این فحل فرید

۲۶

گر جماع اینست بردند این خران

بر کس ما می‌ریند این شوهران

۲۷

داد جمله داد ایمان بایزید

آفرینها بر چنین شیر فرید

۲۸

قطره‌ای ز ایمانش در بحر ار رود

بحر اندر قطره‌اش غرقه شود

۲۹

هم‌چو ز آتش ذره‌ای در بیشه‌ها

اندر آن ذره شود بیشه فنا

۳۰

چون خیالی در دل شه یا سپاه

کرد اندر جنگ خصمان را تباه

۳۱

یک ستاره در محمد رخ نمود

تا فنا شد گوهر گبر و جهود

۳۲

آنک ایمان یافت رفت اندر امان

کفرهای باقیان شد دو گمان

۳۳

کفر صرف اولین باری نماند

یا مسلمانی و یا بیمی نشاند

۳۴

این به حیله آب و روغن کردنیست

این مثلها کفو ذرهٔ نور نیست

۳۵

ذره نبود جز حقیری منجسم

ذره نبود شارق لا ینقسم

۳۶

گفتن ذره مرادی دان خفی

محرم دریا نه‌ای این دم کفی

۳۷

آفتاب نیر ایمان شیخ

گر نماید رخ ز شرق جان شیخ

۳۸

جمله پستی گنج گیرد تا ثری

جمله بالا خلد گیرد اخضری

۳۹

او یکی جان دارد از نور منیر

او یکی تن دارد از خاک حقیر

۴۰

ای عجب اینست او یا آن بگو

که بماندم اندرین مشکل عمو

۴۱

گر وی اینست ای برادر چیست آن

پر شده از نور او هفت آسمان

۴۲

ور وی آنست این بدن ای دوست چیست

ای عجب زین دو کدامین است و کیست

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 516
مثنوی معنوی ـ ج ۴ و ۵ و ۶ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۳۶۹
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۱۰۰۳

نظرات

user_image
احمد
۱۳۹۰/۱۱/۲۹ - ۱۷:۳۳:۲۶
pحکایت ان موذن در ابتدای توضیح شعر صحیح است.توفیقات بیشتر شما را در این کار بسیار با ارزش و سترگ از خداوند سبحان مسئلت دارم.
user_image
جواد
۱۳۹۴/۰۶/۱۸ - ۰۹:۲۱:۲۳
بیت:خواهرش گفتا که این بانگ نماز....غلط املایی در (خوهر) ابتدا داردبا سپاس از تلاشهایتان
user_image
hessam۷۸
۱۳۹۶/۰۹/۱۱ - ۱۶:۲۸:۰۴
این شعر مولانا عالیه!D:
user_image
برگ بی برگی
۱۳۹۷/۱۱/۲۳ - ۱۲:۲۹:۴۹
در واقع این اسلام سلیقه ای و نه اسلام واقعی ست که اینگونه آواز زشتی دارد و بجای جاذبه ایجاد دافعه کرده و خلق را از آن بیزار میکند نمونه های فراوان در همین زمان از آن جمله هستند ماند داعش و قس علیهذا و بسیار غریب است که مخالفان اسلام همانند آن پدر گبر خلعت ها به آنان نمی بخشند چرا که با دوست نماهایی اینچنین نیازی به دشمن احساس نمیشود . موفق و در پناه حق باشید
user_image
دکتر صحافیان
۱۳۹۸/۰۷/۰۳ - ۰۳:۰۱:۰۲
ادامه دریافتهای دفتر پنجم مثنوی 17 حکایت اذان گوی زشت آواز و هدیه مرد کافرشخصی بد آواز که سخت شیفته صوت خود بود در محله کافران اذان می گفت.مومنان دلسوز از او خواستند که می ترسیم کافران بر ما بشورند .محض رضای خدا اذان نگو.اما او سرسختانه به اذان گویی با صدای انکر الاصوات خود ادامه می داد .ناگهان در کمال تعجب دیدند کافری با چهره ای خندان و با هدایای گرانبها سراغ اذان گو را می گیرد و می گوید این موذن خوش صدا کجاست؟به او گفتند با موذن تو را چه کار؟گفت دختری دارم که مدتها بود هوای مسلمانی داشت و من نگران بودم.تا این که صدای اذان او در معبد ما پیچید و دخترم پرسید این چه صدای ناهنجاری است؟دختر دیگرم گفت این صدای اذان مسلمانان است از آن پس از مسلمانی دلسرد شد و شوق ایمان به اسلام در دلش خاموش شد و من آسوده شدم ،به شکرانه این رهایی هدایایی به این موذن تقدیم می کنم.سعدی نیز این حکایت را در باب چهارم گلستان آورده است.موذن بد صدا تمثیل مسلمانان و مومنانی است که ظاهر ناهنجار و غیر هارمونیک آنها باعث انزجار از دین سراسر هماهنگی اسلام می شود.و به قول استاد بزرگ؛دکتر شریعتی :تلاش میکنم خوب تر زندگی کنم - اگر می خواهید حقیقتی را خراب کنید، خوب به آن حمله نکنید، بد از آن دفاع کنید .این تمثیل نشان می دهد که دین باطن نیست و فقط دل نباید پاک باشد .ظاهر دین هم در جای خود اهمیت دارد و به منزله پوست گردو است که از مغز محافظت می کند .فراموش نکنیم که همین ظاهر دین بوده بوده است که آن را در طی 14 قرن به دست ما رسانده است اما نکته اینجاست که هدف از ظاهر ؛باطن دین است نه ماندن در ظاهر زیرا گردوی با ظاهر بسیار عالی ولی بی مغز و پوچ هیچ نفعی ندارد.از طرف دیگر این تمثیل به ما می گوید که بسیاری از کارهای ما نظیر همین اذان گوست واقعا اگر به کردار ما مسلمانان یا شیعیان توجه نکنند و هنرهای دین اسلام را ببینند می شود که مسلمان نشوند؟!یا تشیع زیبای ما در کتاب هاست اما اگر غریبه ای در بازار ما بیاید از بی انصافی و درستکار نبودن شایع در بازار ما چه نگرشی خواهد داشت ؟!کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روحarameshsahafian@
user_image
امیرعلی داودپور
۱۴۰۲/۱۱/۲۲ - ۱۷:۰۲:۴۷
نخست عرض سلام بر روان پاک مولانا جلال الدین محمد بلخی شایسته است وجه ثانی تفسیر این گوهر مولانا هم از باب تفلسف شمرده شود، عیسی میفرماید از "از درِ تنگ وارد شوید، زیرا دری که بزرگ و راهی که وسیع است به هلاکت منتهی می‌شود و کسانی‌که این راه را می‌پیمایند" متی 14-13-7 و این سخنیست که بر ملت مومن (اسلام) نیز شمردن آن اوجب واجبات است، سقراط میفرماید سخن پاک در دل ناپاک ننشیند. 1-شایسته است دریابیم که ورود و خروج کسی از اسلام یا به ادیان دیگر یا فلسفه دیگر نه خوش است نه ناخوش، بلکه هر کسی در خانه ای بنشیند از زاویه ای جهان را میبیند.شیرینی آن مرد کافر در شعر مولانا ماند که از مومنان بود و نه در شکم آن موذن. و کفر و ایمان او سودی برای خلق نداشت. 2- جهان سرای نجات نیست، امروز مسلمان در مشقت است پارسال غیر مسلمان و نه سال قبل 2015 هم مسلمان و غیر مسلمان، پس ناسزاییست اگر خلق را به این شیوه قضاوت کنیم به شیوه ای که روزی در بهشت میبرد و روزی در دوزخ لیک جهان چنان است که بس خداوندگار دروغین پرهیز ناپذیر دارد (پول ، شهوت، شهرت ، قدرت و ...) اگر نماز را بتوان قضا کرد این خدایان را کمتر بتوان پس از ابواب معرفت است غلبه بر این خدایان، نه غلبه بر بتهای بی جان.  3- اینکه آیا غلبه بر این خدایان واجب است یا لازم است یا اصولا در جهان مبارزه ای در کار است یا خیر هنر زندگیست، عجبا که اگر تمام دانش جهان از آن یکی باشد و یکی دانش از آن او نباشد باز میماند، مثلا اگر دندان دردی باشد و دوا و دندانپزشک یا پول درمانی نباشد. پس جهان در نهایت جایگاه تسلیم است، از این رو دین غالب اسلام است که اگر به شمشیر تسلیم نشوی، هزار اوجب و واجبات تو را تسلیم خواهند کرد. 4- در این شعر از جماع خران سخن رانده است جناب مولانا ، القصه اینکه بزرگی آلت نشان مردانگی نیست، آلت چه ابزار باشد و چه ارزاق.   و چون در باب تفلسف سخن برانیم هر مصرع و هر کلمه ایشان قابل بحث است که به کتابت میسر نباشد و مولانا و شمسی دیگر لازم است که یکی بشنود و یکی بگوید و بلعکس.