مولانا

مولانا

بخش ۱۵۱ - دو بار دست و پای امیر را بوسیدن و لابه کردن شفیعان و همسایگان زاهد

۱

آن شفیعان از دم هیهای او

چند بوسیدند دست و پای او

۲

کای امیر از تو نشاید کین کشی

گر بشد باده تو بی‌باده خوشی

۳

باده سرمایه ز لطف تو برد

لطف آب از لطف تو حسرت خورد

۴

پادشاهی کن ببخشش ای رحیم

ای کریم ابن الکریم ابن الکریم

۵

هر شرابی بندهٔ این قد و خد

جمله مستان را بود بر تو حسد

۶

هیچ محتاج می گلگون نه‌ای

ترک کن گلگونه تو گلگونه‌ای

۷

ای رخ چون زهره‌ات شمس الضحی

ای گدای رنگ تو گلگونه‌ها

۸

باده کاندر خنب می‌جوشد نهان

ز اشتیاق روی تو جوشد چنان

۹

ای همه دریا چه خواهی کرد نم

وی همه هستی چه می‌جویی عدم

۱۰

ای مه تابان چه خواهی کرد گرد

ای که مه در پیش رویت روی‌زرد

۱۱

تاج کرمناست بر فرق سرت

طوق اعطیناک آویز برت

۱۲

تو خوش و خوبی و کان هر خوشی

تو چرا خود منت باده کشی

۱۳

جوهرست انسان و چرخ او را عرض

جمله فرع و پایه‌اند و او غرض

۱۴

ای غلامت عقل و تدبیرات و هوش

چون چنینی خویش را ارزان فروش

۱۵

خدمتت بر جمله هستی مفترض

جوهری چون نجده خواهد از عرض

۱۶

علم جویی از کتبها ای فسوس

ذوق جویی تو ز حلوا ای فسوس

۱۷

بحر علمی در نمی پنهان شده

در سه گز تن عالمی پنهان شده

۱۸

می چه باشد یا سماع و یا جماع

تا بجویی زو نشاط و انتفاع

۱۹

آفتاب از ذره‌ای شد وام خواه

زهره‌ای از خمره‌ای شد جام‌خواه

۲۰

جان بی‌کیفی شده محبوس کیف

آفتابی حبس عقده اینت حیف

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 521
مثنوی معنوی ـ ج ۴ و ۵ و ۶ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۳۷۸

نظرات

user_image
حسین
۱۳۹۵/۰۸/۲۵ - ۱۲:۰۴:۵۹
در این شعر مولوی به عظمتی که در انسان وجود دارد و در عین حال مشغول به چیزهای کوچک است اشاره دارد.همه چیز در توست و تو متوسل و مشغول به چیزهای دگر هستیای همه دریا چه خواهی کرد نموی همه هستی چه می‌جویی عدم
user_image
مرضیه نژاد
۱۳۹۵/۰۹/۱۳ - ۰۰:۰۶:۰۲
در خط چهاردهم چون چنینی خود را ارزان فروش متعارض معنی بیت و مفهوم کلی شعر است چون میگوید ای انسانی گه عقل و تدبیر وهوش در استخدام تست خود را به مساءل عینی بی بها مفروش (نه بفروشً) چون در جای دیگر میگویدبیقدریم نگر که به هیچم خرید و من شرمنده أم هنوز خریدار خویش را بنظر من اشتباه در کلمه را است واگر بجای أن کلمه منفی نا را بگذاریم بدون تغییر در وزن شعر معنا با بقیه ابیات مطابقت میکندای غلامت عقل و تدبیرات وهوشچون چنینی خویش، نا ارزان فروش
user_image
Reza Abdolahi
۱۳۹۶/۰۹/۰۳ - ۱۴:۴۱:۵۶
چون چنینی خویش را ارزان فروش را بشکل سؤالی بخوانید. چون ؟؟چنینی ،خویش را ارزان فروش ؟
user_image
جمشید پیمان
۱۳۹۹/۰۲/۰۴ - ۰۰:۰۴:۵۵
با سلام، : ای غلامت عقل و تدبیرات و هوشچون چنینی، خویش را " ارزان " فروشدر این بیت واژه ی " ارزان" به معنای پر بها و ارزنده است ونه آنگونه که امروز معنایی عام و مصطلح یافته است : کم بها و مقابل گران. مولانا در مشهور ترین غزلش " بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست" در این بیت به این معنی اشاره دارد :هرچند مفلسم نپذیرم عقیق خردکانِ عقیقریال نادر ارزانم آرزوست!در هر دو بیت ؛ ارزان به معنی پر بها و ارزشمند و به اصطلاح امروزی " گران" است!