مولانا

مولانا

بخش ۱۵۴ - دگربار استدعاء شاه از ایاز کی تاویل کار خود بگو و مشکل منکران را و طاعنان را حل کن کی ایشان را در آن التباس رها کردن مروت نیست

۱

این سخن از حد و اندازه‌ست بیش

ای ایاز اکنون بگو احوال خویش

۲

هست احوال تو از کان نوی

تو بدین احوال کی راضی شوی

۳

هین حکایت کن از آن احوال خوش

خاک بر احوال و درس پنج و شش

۴

حال باطن گر نمی‌آید بگفت

حال ظاهر گویمت در طاق وجفت

۵

که ز لطف یار تلخیهای مات

گشت بر جان خوشتر از شکرنبات

۶

زان نبات ار گرد در دریا رود

تلخی دریا همه شیرین شود

۷

صدهزار احوال آمد هم‌چنین

باز سوی غیب رفتند ای امین

۸

حال هر روزی بدی مانند نی

هم‌چو جو اندر روش کش بند نی

۹

شادی هر روز از نوعی دگر

فکرت هر روز را دیگر اثر

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 522

نظرات

user_image
محمدامین مروتی
۱۳۹۴/۰۷/۱۴ - ۰۳:۴۳:۲۹
استقبال از غم و ناملایماتمحمدامین مروتیمولانا در دفتر پنجم راهکار مهمی جهت زیستن در لحظه پیش می نهد. این که عارف باید نسبت به غم و شادی خوش استقبال و خوش بدرقه باشد. از آمدن غم پریشان نشود و برای خروج آن بی تابی نکند. از آمدن شادی هم دچار غفلت نشود و برای نگه داشتن اش پای نفشارد. هر چه را که از دوست می رسد، نکو شمرد و متضمن خیر و صلاحی تلقی کند. در هر حال در مواجهات روزمره، لبخندش را از دست ندهد و در مقام رضا بماند. به انتظار رسیدن شادی و روزگار بهتر، نقد حال را از کف ندهد که چنین انتظاری کشنده و جانگداز است. مولوی از قول سلطان محمود خطاب به ایاز می گوید که احوال تو دم به دم از یک معدنِ ( کان ) نو بیرون می آید که قابل قیاس با احوال متعارف ما آدمیان درگیر و مشتغل - که به دلیل محصور بودن در جهات شش گانه مادی و حواس معمولی پنجگانه سرشار از تلخی و ملالت است- نمی باشد:این سخن از حد و اندازه‌ست بیشای ایاز اکنون بگو احوال خویشهست احوال تو از کانِ نُویتو بدین احوال کی راضی شویهین حکایت کن از آن احوالِ خوشخاک بر احوال و درس پنج و ششکه ز لطفِ یار تلخی های ماتگشت بر جان خوش تر از شکرنباتاز شیرینی آن احوال اگر به اندازه گرد و غباری در دریا رود، آن را شیرین می کند:زان نبات ار گَرد در دریا رودتلخی دریا همه شیرین شودسپس می گوید این احوال خوش دم به دم از عالم مستتر و غیب به عالم شهود راه می یابد. مانند آواز نی و حرکت آب در جویبار که دائم در رَوِش و پویش اند:صدهزار احوال آمد هم‌چنینباز سوی غیب رفتند ای امینحال هر روزی بُدی مانند نیهم‌چو جو اندر رَوِش؛ کِش بند نیشادی هر روز از نوعی دگرفکرتِ هر روز را دیگر اثرسپس تمثیل گویایی را بیان می کند که وفق آن تن بشر مانند مهمانخانه ای است که دم به دم کسانی در آن می آیند و کسانی دیگر می روند. این آیندگان و روندگان همان اندیشه های شاد و ناشاد مایند. مولانا می گوید عارف سالک باید هیچ اندیشه ای را تثبیت نکند و قاب نگیرد. بلکه تنها شاهد آیند و روند آن ها باشد. مانند میزبانی که از سر کرم و با تمام وجود از همه ی مهمانان خواند و ناخوانده اش به وجه احسن پذیرایی می کند: "تمثیل تن آدمی به مهمان‌خانه و اندیشه‌های مختلف به مهمانان مختلف عارف در رضا بدان اندیشه‌های غم و شادی چون شخص مهمان‌دوست غریب‌نواز خلیل‌وار کِی درِ خلیل به اکرامِ ضیف پیوسته باز بود بر کافر و مومن و امین و خاین و با همه مهمانان روی تازه داشتی" : هست مهمان‌خانه این تن، ای جوانهر صباحی ضیفِ نو آید دوانهین مگو کین مانند اندر گردنمکه هم اکنون باز پرد در عدمهرچه آید از جهان غیب‌وشدر دلت ضیفست او را دار خوشو بعد داستان شیرینی به عنوان شاهد مثال می آورد از مرد و زنی که دوست دارند مهمانشان زودتر برود. شرح قصه را باید خودتان بخوانید. اما نتیجه داستان: هر دمی فکری چو مهمان عزیزآید اندر سینه‌ات هر روز نیزفکر را ای جان، به جای شخص دانزانک شخص، از فکر دارد قدر و جانمولانا می گوید فکرهای غمناک را هم ضروری بدان و گرامی بدار و بدان حکمتی بر آن ها مترتب است:فکرِ غم گر راه شادی می‌زندکارسازی های شادی می‌کندخانه می‌روبد به تندی او زِ غیرتا در آید شادیِ نو زَ اصلِ خیرمثل برگ زردی که باید بیافتد تا برگ سبز جایش بروید:می‌فشاند برگ زرد از شاخِ دلتا بروید برگ سبزِ متصلغم ز دل هر چه بریزد یا برددر عوض حقا که بهتر آوردو الگوی ایوب را یادآوری می کند که خداوند بر او بلا فرستاد ولی بلا خطاب به خداوند اظهار عجز کرد که این ایوب از هیچ بلایی روترش نمی کند؛ حال آن که هر بلایی بر سرش آوردم:هفت سال ایوب با صبر و رضادر بلا خوش بود با ضیفِ خداتا چو وا گردد بلای سخت‌رو،پیش حق گوید به صدگون شکرِ او،کز محبت با منِ محبوب کُش،رو نکرد ایوب، یک لحظه تُرُشاز وفا و خجلتِ علمِ خدابود چون شیر و عسل او با بلامولانا نتیجه می گیرد که ما نیز باید از غم و شادی عالم به یکسان استقبال کنیم تا ابر غم و اندوه برایمان سبزی و خرمی به ارمغان آورد:فکر در سینه در آید نو به نوخند˚ خندان پیش او، تو باز روآن ضمیر رو تُرُش را پاس‌دارآن تُرُش را چون شکر، شیرین شمارابر را گر هست ظاهر رو تُرُشگلشن˚ آرنده‌ست ابر و شوره‌کشفکر غم را تو مثال ابر دانبا ترش تو رو ترش کم کن چنانمولانا ادامه می دهد که چه بسا این غم گوهری باشد برای وجود تو و کلید گنج شادی گردد. اما اگر هم چنین نشد تو با لبخندت بر شیرینی و خوش خلقی خود افزوده ای که خود بهترین گوهر است و در زمانی دیگر از کارت گره گشایی می کند:بوک آن گوهر به دست او بودجهد کن تا از تو او راضی رودور نباشد گوهر و نبود غنیعادت شیرین خود افزون کنیجای دیگر سود دارد عادتتناگهان روزی بر آید حاجتتفکرتی کز شادیت مانع شود،آن به امر و حکمتِ صانع شوددر پایان مولانا نکته روانشناسانه دیگری را بیان می کند و آن این که فکر و ذکرِ آمدن غم و ترسیدن از آن باعث می شود از زندگی لذت نبری و "از خوفِ غم در عین ِ غم" به سر ببری. مانند کسی که از مرگ می ترسد و انتظار مرگ پیش از مرگ او را از پا در می آورد. اما اگر به مثابه یک ضرورت بدان بنگری و حتی به چشم یک مهمان به استقبالش بروی و در آغوشش گیری، به واقع از غمش می رهی:زهر آمد انتظار اندر چِشِشدایما در مرگ باشی زان رَوِشاصل دان آن را بگیرش در کنارباز ره دایم ز مرگ انتظار مولانا در جای دیگر می گوید عارف هم چنان که عاشق لطف یار است عاشق جور او نیز هست:در بلا هم می کشم لذات اومات اویم، مات اویم، مات اویا این بیت مشهور که:عاشقم بر قهر و بر لطفش به جدای عجب من عاشق این هر دو ضداین مقام را عارفان "مقام رضا" گویند که هیچ چیزی نمی تواند عیش اورا منغص گرداند و جهان هر چه باشد و هر جا برود و هر بلایی بر سرش آورد، گویی وفق امر و دلخواه اوست:بشنو اکنون قصه آن ره‌روانکه ندارند اعتراضی در جهانچون قضای حق رضای بنده شدحکم او را بنده ای خواهنده شدهست ایمانش برای خواستِ اونه برای جنت و اشجار و جوترک کفرش هم برای حق بودنه ز بیم آنک در آتش رودآن گهان خندد که او بیند رضاهمچو حلوایِ شکر؛ او را قضاخوش به حال چنین بنده ای که عالم به امر اوست:بنده‌ای کش خوی و خلقت این بودنه جهان بر امر و فرمانش رود؟پس چرا لابه کند او یا دعاکه بگردان ای خداوند این قضاو در همین جهان در جنت است:من که صلحم دائما با این پدراین جهان چون جنّت استم در نظر12.7.94
user_image
نازبانو
۱۳۹۴/۰۷/۲۴ - ۱۵:۲۰:۰۰
خیلی عالی نوشتین آقای مروتی ممنونم