
مولانا
بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند
آن یکی را بیگهان آمد قنق
ساخت او را همچو طوق اندر عنق
خوان کشید او را کرامتها نمود
آن شب اندر کوی ایشان سور بود
مرد زن را گفت پنهانی سخن
که امشب ای خاتون دو جامه خواب کن
پستر ما را بگستر سوی در
بهر مهمان گستر آن سوی دگر
گفت زن خدمت کنم شادی کنم
سمع و طاعه ای دو چشم روشنم
هر دو پستر گسترید و رفت زن
سوی ختنهسور کرد آنجا وطن
ماند مهمان عزیز و شوهرش
نقل بنهادند از خشک و ترش
در سمر گفتند هر دو منتجب
سرگذشت نیک و بد تا نیم شب
بعد از آن مهمان ز خواب و از سمر
شد در آن پستر که بد آن سوی در
شوهر از خجلت بدو چیزی نگفت
که ترا این سوست ای جان جای خفت
که برای خواب تو ای بوالکرم
پستر آن سوی دگر افکندهام
آن قراری که به زن او داده بود
گشت مبدل و آن طرف مهمان غنود
آن شب آنجا سخت باران در گرفت
کز غلیظی ابرشان آمد شگفت
زن بیامد بر گمان آنک شو
سوی در خفتست و آن سو آن عمو
رفت عریان در لحاف آن دم عروس
داد مهمان را به رغبت چند بوس
گفت میترسیدم ای مرد کلان
خود همان آمد همان آمد همان
مرد مهمان را گل و باران نشاند
بر تو چون صابون سلطانی بماند
اندرین باران و گل او کی رود
بر سر و جان تو او تاوان شود
زود مهمان جست و گفت این زن بهل
موزه دارم غم ندارم من ز گل
من روان گشتم شما را خیر باد
در سفر یک دم مبادا روح شاد
تا که زوتر جانب معدن رود
کین خوشی اندر سفر رهزن شود
زن پشیمان شد از آن گفتار سرد
چون رمید و رفت آن مهمان فرد
زن بسی گفتش که آخر ای امیر
گر مزاحی کردم از طیبت مگیر
سجده و زاری زن سودی نداشت
رفت و ایشان را در آن حسرت گذاشت
جامه ازرق کرد زان پس مرد و زن
صورتش دیدند شمعی بیلگن
میشد و صحرا ز نور شمع مرد
چون بهشت از ظلمت شب گشته فرد
کرد مهمان خانه خانهٔ خویش را
از غم و از خجلت این ماجرا
در درون هر دو از راه نهان
هر زمان گفتی خیال میهمان
که منم یار خضر صد گنج و جود
میفشاندم لیک روزیتان نبود
تصاویر و صوت



نظرات
امین کیخا
امین کیخا
روفیا
روفیا
یکی از ناشناسان
یکی از ناشناسان
مجتبی خراسانی
معصومه
ناشناس
Hamishe bidar
Hamishe bidar
یکی از ناشناسان
روفیا
یکی از ناشناسان
مهری
روفیا
ناشناس
روفیا
روفیا
روفیا
روفیا
روفیا
روفیا
روفیا
Hamishe bidar
ناشناس
Hamishe bidar
ناشناس
مجتبی خراسانی
ناشناس
یکی از ناشناسان
Hamishe bidar
ناشناس
محمد
شمس شیرازی
روفیا
شمس شیرازی
یکی از ناشناسان
روفیا
محمد
جلال الدین
روفیا
جلال الدین
دوست
نیما سعادتی
جعفر
پاسخ به حاشیه جناب مجتبی خراسانی :شعر زیر ظاهرا از شیخ بهایی نیست و شعر “بهاءالدین محمد بن جلالالدین محمد” فرزند بزرگ جلالالدین مولوی و جانشین و خلیفهٔ او در طریقه مولویه است. فرزند مولوی اینچنین سروده است :من نمی گویم که آن عالی جناب هست پیغمبر، ولی دارد کتابمـثــنــوی او چــو قــرآن مــــدل هادی بعضی و بعضی را مضل
میثم
سعید
کوروش
دانش آموز