مولانا

مولانا

بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند

۱

آن یکی را بیگهان آمد قنق

ساخت او را هم‌چو طوق اندر عنق

۲

خوان کشید او را کرامتها نمود

آن شب اندر کوی ایشان سور بود

۳

مرد زن را گفت پنهانی سخن

که امشب ای خاتون دو جامه خواب کن

۴

پستر ما را بگستر سوی در

بهر مهمان گستر آن سوی دگر

۵

گفت زن خدمت کنم شادی کنم

سمع و طاعه ای دو چشم روشنم

۶

هر دو پستر گسترید و رفت زن

سوی ختنه‌سور کرد آنجا وطن

۷

ماند مهمان عزیز و شوهرش

نقل بنهادند از خشک و ترش

۸

در سمر گفتند هر دو منتجب

سرگذشت نیک و بد تا نیم شب

۹

بعد از آن مهمان ز خواب و از سمر

شد در آن پستر که بد آن سوی در

۱۰

شوهر از خجلت بدو چیزی نگفت

که ترا این سوست ای جان جای خفت

۱۱

که برای خواب تو ای بوالکرم

پستر آن سوی دگر افکنده‌ام

۱۲

آن قراری که به زن او داده بود

گشت مبدل و آن طرف مهمان غنود

۱۳

آن شب آنجا سخت باران در گرفت

کز غلیظی ابرشان آمد شگفت

۱۴

زن بیامد بر گمان آنک شو

سوی در خفتست و آن سو آن عمو

۱۵

رفت عریان در لحاف آن دم عروس

داد مهمان را به رغبت چند بوس

۱۶

گفت می‌ترسیدم ای مرد کلان

خود همان آمد همان آمد همان

۱۷

مرد مهمان را گل و باران نشاند

بر تو چون صابون سلطانی بماند

۱۸

اندرین باران و گل او کی رود

بر سر و جان تو او تاوان شود

۱۹

زود مهمان جست و گفت این زن بهل

موزه دارم غم ندارم من ز گل

۲۰

من روان گشتم شما را خیر باد

در سفر یک دم مبادا روح شاد

۲۱

تا که زوتر جانب معدن رود

کین خوشی اندر سفر ره‌زن شود

۲۲

زن پشیمان شد از آن گفتار سرد

چون رمید و رفت آن مهمان فرد

۲۳

زن بسی گفتش که آخر ای امیر

گر مزاحی کردم از طیبت مگیر

۲۴

سجده و زاری زن سودی نداشت

رفت و ایشان را در آن حسرت گذاشت

۲۵

جامه ازرق کرد زان پس مرد و زن

صورتش دیدند شمعی بی‌لگن

۲۶

می‌شد و صحرا ز نور شمع مرد

چون بهشت از ظلمت شب گشته فرد

۲۷

کرد مهمان خانه خانهٔ خویش را

از غم و از خجلت این ماجرا

۲۸

در درون هر دو از راه نهان

هر زمان گفتی خیال میهمان

۲۹

که منم یار خضر صد گنج و جود

می‌فشاندم لیک روزیتان نبود

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 523
مثنوی معنوی ـ ج ۴ و ۵ و ۶ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۳۸۱
مثنوی معنوی ( دفتر پنجم و ششم )  بر اساس آخرین تصحیح نیکلسون و مقابله با نسخهٔ قونیه به کوشش حسن لاهوتی - جلال الدین محمد بن محمد مولوی - تصویر ۲۰۸

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۱۱/۱۸ - ۱۱:۳۲:۱۴
خیر لغت زیبایی است خیر به معنی سود و پول پهلوی و سپس دری است مثلا خیربان یعنی مقتصد و کسی که از پولش نگهداری می کند ( در پهلوی آمده است ) و به دری امروز خیری توش نیست یعنی پولی توش نیست ! ولی خیر عربی هم هست که صفت تفضیلی یا زاب برتر به شمار می آید یعنی بهتر !
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۱۱/۱۸ - ۱۴:۲۰:۰۳
به لری این خیر هنوز باقیمانده است به ریخت هیر مثلا هیردار یعنی پولدار و البته به معنی مراقب هم هست در بعضی از گویش ها و نیز هیروم یعنی برکت و افزونی مثل هیروم سیر یعنی چشم سیر کسی که نیازی به پول ندارد
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۸/۳۰ - ۱۱:۱۲:۳۳
درود گرامیانگفت می‌ترسیدم ای مرد کلانخود همان آمد همان آمد همانمرد مهمان را گل و باران نشاندبر تو چون صابون سلطانی بمانداندرین باران و گل او کی رودبر سر و جان تو او تاوان شودزود مهمان جست و گفت این زن بهلموزه دارم غم ندارم من ز گلمولانا از طراحی این داستان گیرا قصد داشت هشدار دهد ای که به خیال خودت از غیر خودی در گوش خودی بدگویی میکنی، بدان و آگاه باش که تو در گوش همانی که میخواهی نداند و نبیند و نشنود بدگویی میکنی! میهمان استعاره از جهان هوشمند است که تمامی احساسات و گفتار و رفتار بد و کم بینانه ما را دریافت میکند و از ما روی برمیگرداند...دو سه روز پیش در حالیکه داشتم درباره بی نظمی مستخدم بخش با همکارم غرغر میکردم ناگهان او را کنار خود یافتم و حرفم را بلعیدم!Oops با اینکه بارها با خود عهد کردم آنقدر درباره دیگران پاک بیندیشم و پاکیزه سخن بگویم که اگر دفعتا تکنولوژی ای آمد و حرف یا عمل مرا جلوی من و او روی میز (همان میز کذایی که تا همیشه همه گزینه ها رویش است) گذاشت، از فرط شرمساری لال نشوم و حرفی برای گفتن داشته باشم، ولی باز هم گه گاه این خبث طینت کار دستم میدهد و از شانس مبارکم فرد مورد عنایت بنده از آن سوی کره زمین جلوی چشمم سبز میشود. مثلا در این مورد خاص من شخصا به مستخدم توضیحات لازم جهت ارتقاء سطح نظم مجموعه را داده بودم،این غرولند و بدگویی از او نزد دیگری براستی چه کارکردی در ذهن حیله ساز من داشت؟! هر چه فکر میکنم جز ارضای حس خود پرستی هیچ! ولی خودمانیم، آن فرشته هم عجب شیطان بود، مادامیکه عروس خانم می بوسیدش هیچ صدایش در نیامد که آقا اشتباهی صورت گرفته!!!
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۸/۳۰ - ۱۴:۴۵:۵۸
به دل نگیر معصومه بانوشکی نیست که مولانا در بردارنده معارف بسیاری بوده است. شکستن چارچوب هایی که من و شما آنها را خط قرمز میدانیم از ضروریات خلاقیت است. نه اینکه این نوابغ خط قرمز ندارند. خط قرمز آنها با خط قرمز ما متفاوت است. احتمالا از بسیاری از خط قرمز های ما آن ها عبور کرده اند. شما به مثنوی این ابیات مراجعه کنید :کعبه هرچندی که خانهٔ بر اوستخلقت من نیز خانهٔ سر اوستتا بکرد آن خانه را در وی نرفتواندرین خانه به جز آن حی نرفتچون مرا دیدی خدا را دیده‌ایگرد کعبهٔ صدق بر گردیده‌ایتا بینید این شیر مرد چگونه صدها بلکه هزاران سال از زمان خود پیش بوده است. کدام یک از ما اکنون این همه شجاعت در به زبان آوردن اندیشه های نو داریم؟من که هیچ نیستم از رد اندیشه هایم میترسم! معلوم نیست از چه میترسم! میترسم آن هیچ چیز را که ندارم از دست بدهم!! مولانا از شکستن آن غولی که در اذهان مردم ازو بود نهراسید. بسیاری از ما حتی شهامت نداریم در دنیای خیال کلیشه ها را بشکنیم. درباره برخی از باورهای موروثی تردید کنیم و به نگاه منحصر به فرد خود اعتبار بخشیم و احترام بگذاریم.
user_image
یکی از ناشناسان
۱۳۹۴/۰۸/۳۰ - ۱۶:۱۳:۱۳
میگویند راننده ای باسرعت از دو چراغ قرمز رد شد و پیچید تو کوچه سمت راست و پیاده شد ،افسر راهنمایی که به دنبال او بود سر رسید که آقا چه میکنی؟جناب سروان اینجوری به من آدرس دادند : دوتا چراغ قرمز رد کن بپیچ کوچه دست راست !!بی چراغ قرمز ، بی خط قرمز ،سنگ بر سنگ بند نمیشودمن کم سواد نو آوری در این داستان و تک و توک دیگر داستانهای به اصطلاح مثنوی معنوی ندیده ام مگر همینگونه زبان گاه متاسفانه چاروادری
user_image
یکی از ناشناسان
۱۳۹۴/۰۸/۳۰ - ۱۶:۴۲:۵۶
باید از چارواداران زحمت کش عذر خواهی کنم( چارواداری اگر هنوز یافت شود)انان زبان ناخوشایندشا ن را نسبت به چارپایان به کار میبردند و نه مردمان و مریدان!!!می گویند یکی از ناسزاهای مرسوم این گروه زحمت کش اهانت به " پیر " چارپا بوده است، بی پیر و پیر.........
user_image
مجتبی خراسانی
۱۳۹۴/۰۸/۳۰ - ۱۷:۳۷:۵۳
بسم الله الرحمن الرحیمتشنه می نالد که کو آب گوار؟/آب هم نالد که کو آن آب خوار؟بانگ آبم من به گوش تشنگان/همچو باران می رسم از آسمانگر سخن کش یابم اندر انجمن/صد هزاران گل برویم چون چمنجلال الدین:پس ز نقش لفظ های مثنوی/صورتی ضال است و هادی معنویدر نبی فرمود کاین قرآن ز دل/هادی بعضی و بعضی را مضلبهاء الدین محمد عاملی، معروف به شیخ بهائی:من نمی گویم که آن عالیجناب/هست پیغمبر ولی دارد کتابمثنوی او چو قرآن مدل/هادی بعضی و بعضی را مضل
user_image
معصومه
۱۳۹۴/۰۸/۳۰ - ۱۸:۱۸:۰۵
جانم فدای آن سخن که برای همه کس هادی باشدنویسنده ی با شخصیت هرگز سخنی نمی گوید که بعضی را مضل و باعث گمراهی شودفکرش را بکنید اگر یک جوان بی تجربه بخواند که زن عریان صاحبخانه با غریبه ای در بوس و کنار است و غریبه با بوس و کنار مشکلی ندارد و ادامه می دهد ، به چه حالتی می افتدعفت قلم شرط اول نوشتن است
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۸/۳۰ - ۱۸:۴۳:۰۱
آسان ترین سخن ، سخن بی پرواستهرآنچه بر زباب می آید رواست، چه هادی چه مضلخواهش میکنم یک نفر ادیب را برای من معنی کنددوستان را درین باب رجوع میدهم به اشعار قاآنی در همین گنجور ، که هر سخن غیر اخلاقی را بی پروا می سراید و در آخر می گوید راهیست به سوی خداوندقاانی هم کتاب دارد ولی پیغمبر نیستاو منجم ، ریاضی دان ، فقیه ، و سخنور و...... استولی نه مولوی ادیب است و نه قاآنیزبان در دهان ای خردمند چیست ؟
user_image
Hamishe bidar
۱۳۹۴/۰۹/۰۱ - ۰۲:۴۰:۰۳
با عرض سلام خدمت دوستان گرامی: قرآن هم بعضی را هدایت و بعضی را گمراه میکند:پس ز نقش لفظهای مثنویصورتی ضالست و هادی معنویدر نبی فرمود کین قرآن ز دلهادی بعضی و بعضی را مضلالله الله چونک عارف گفت میپیش عارف کی بود معدوم شیفهم تو چون بادهٔ شیطان بودکی ترا وهم می رحمان بوداین دو انبازند مطرب با شراباین بدان و آن بدین آرد شتابپر خماران از دم مطرب چرندمطربانشان سوی میخانه برند به نظر من سخنی که همه کس راهنمایی کند فقط در ریاضیات میتوان یافت, تازه آنجا هم کسانی هستند که را هم بد میفهمند. من این داستان را از زبان جناب الهی قمشه ای شنیده بودم، ولی ایشان آن بوسها را نگفته بودند. در همین داستان که به نظر بی ادبی میرسد جناب مولوی چند درس میدهند:1) غیبت کار خوبی نیست2) مواظب زبانت باش3) بخل خوب نیست4) در باره مردم زود قضاوت نکنتازه این ظاهرداستان است، ولی داستان ایشان باطنی هم دارد:هست مهمان‌خانه این تن ای جوانهر صباحی ضیف نو آید دوانهین مگو کین مانند اندر گردنمکه هم اکنون باز پرد در عدمهرچه آید از جهان غیب‌وشدر دلت ضیفست او را دار خوشجرج برنارد شاو درMan and Superman میفرماید:George Bernard Shaw, Man and SupermanThe reasonable man adapts himself to the world the unreasonable one persists in trying to adapt the world to himself. Therefore all progress depends on the unreasonable manافراد منطقی خودشان را با دنیا تطبیق می‌دهند. افراد غیر منطقی سعی می‌کنند دنیا را با خودشان تطبیق دهند. پیشرفت بستگی به افراد غیر منطقی دارد.بآحترام!
user_image
Hamishe bidar
۱۳۹۴/۰۹/۰۱ - ۰۳:۱۳:۳۶
مولانا در همین مثنوی داستانهایی دارد که کلمات رکیکی استفاده کرده. برای مثال داستانی دارد در باره کنیزک، خاتون و خر که بدی و زشتی وآسیبهای گناه را در یک طرف و هالک بودن استفاده از علم ناقص از سوی دیگر نمایش میدهد. از همه اینها گذشته مولانا هنرمند هم هست، که این گروه اجازه دارند خطوط قرمز را بشکنند.
user_image
یکی از ناشناسان
۱۳۹۴/۰۹/۰۱ - ۰۳:۳۲:۵۱
درس تسلیم و رضا در برابر هرچه بر سرمان می آید، برسرمان می آورند، ستم ستیز مباش ،کار خداست مهمان است ، سخت نگیر ، اسباب خوشی فراهم آر!!هر چه آید از جهان غیب وشدر دلت ضیف است، او را دار خوش !!!
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۹/۰۱ - ۰۴:۲۶:۴۹
: a story in which the characters and events are symbols that stand for ideas about human life or for a political or historical situationاین تعریف allegory است. معادل فارسی آن داستان رمز گونه است. و معادل عربی آن تمثیل. شگفت زده شدم وقتی دیدم دوستان محتوای ظرف را رها کرده و به خود ظرف چسبیدند. البته من به درستی نمی دانم چرا آن میهمان قبل از اینکه عروس خانوم علیه منافعش چیزی بگوید صدایش در نیامد. شاید مولانا قصد ویژه ای از این کار داشته است. شاید هم نه! ولی شق دوم بسیار بعید به نظر می رسد!از زاویه ای که من ایستاده ام شاید بتوان گفت منظور مولانا این بوده که تا تو گامی در خلاف جهت منافع جهان هوشمند بر نداشتی، جهان با تو همساز است و همسو... ولی اگر گفتاری یا رفتاری انجام دادی against the rule of universeاو هم سر ناسازگاری میگذارد و از تو روی بر میگرداند. مثنوی مولانا دکان عطاری یا بقالی نیست که اگر گفت ماست منظورش ماست و اگر گفت دوغ مقصودش دوغ باشد. نگران جوان های خام و بی تجربه هم نباشید. چرا که خواندن و اندیشیدن به یکی از عشقنامه های مولانا آنقدر صبوری میخواهد که همان ابتدا بی تجربگان را از میدان به در میکند. عشق از اول سرکش و خونی بودتا گریزد هر که بیرونی بوداشکالی هم ندارد. آن جوان هم می تواند شناخت دنیای پیرامون خود را با فیلم های پورن شروع کند. یا به سلامت عبور خواهد کرد یا در کوچه پس کوچه های عالم کثرت گم خواهد شد. همانطور که میلیارها بشر تاکنون چنین شده اند. تصور دنیای عاری از خطا و گناه با کشیدن حد و مرز برای همه جزییات اندیشه محال است. وانگهی مولانا هوشمندانه از جذابیت نهفته در دنیای تابو ها استفاده کرده است تا شما را جذب و افکارتان را متمرکز کند. خواهش می کنم آنطور که به داستان های کوتاه یک نویسنده جویای نام مینگرید به آثار این بزرگان نگاه نکنید. آن داستان ها تاریخ انقضا دارند. دو روز best seller میشوند و بعد رهسپار زباله دان تاریخ، شعور جمعی از اقصا نقاط جهان درپی قرن ها تشخیص داده است که این آثار دست کم درخور تامل است. دست کم قدری تامل کنیم...
user_image
یکی از ناشناسان
۱۳۹۴/۰۹/۰۱ - ۰۴:۵۲:۵۶
مایه تاسف است ، زبان ما چنان از پای افتاده است که برخی دوستان برای ادای مقصود به زبان کدخدا و یا مباشران او متوسل میشوند، واین در کنجور سخن سرایان پارسی گوی رخ میدهد!!هستند دیگر حاشیه نویسان که " زبانشان پر از عربی است" از دو حال خارج نیست ، یا خود نمایی است ( امید که چنین نباشد) و یا ؟؟؟؟باری، کشاورزی خسته از کشتزار به خانه رسید ،لب بر لبسبو نهاد ، آب نداشت ، زن گفتش : بجنبان باشد که به آب بیاید.! هر چه می جنبانیم چیز دندان گیری در این ظرف ها نمی یابیم.
user_image
مهری
۱۳۹۴/۰۹/۰۱ - ۰۵:۳۸:۳۸
معصومه جان من نیز در عجبم که هیچ یک از خردمندان حاشیه نویس به این اشاره ی تو التفات نکرد که گفتی: نمیتوانست مثل دیگری بزند ؟مثال را به قول ، یکی از ناشناسان ، گرامی : بی چراغ قرمز ، بی خط قرمز ، زدن ، سنگ بر سنگ بند نمیشودمطلب را برای ” لیام “ گرامی نوشتم . ایشان تا ساعتی بعد غزلی را سرودند و فرستادندچه خوش که محتوی در جام بلورین عرضه شود نه در سرگین ظرفو اما غزلهرکه را مُهمَل بود شهد و شراباو به گمراهیست اندر خورد و خوابباشد او در مُهمَلاتش غوطه ورماهی جانش غریق منجلابسر نهادی گر به پای هر خزف گوهر جان را نهادی در حجابتو ادیبی ، آ دمی ، فرزانه ایای جلالت خسرو مالک رقابپای در گرداب بد گویان منهعطر افشان از دهانت چون گلابهم سخن دانی و هم خوش مشربیپس ببار از آسمانت دُرّ ِ نابقطره هایت در دلم گوهر شودای به سر از تو مرا چتر سحاباسب لنگ و راه صعب و سنگلاختیره ی شب را بتاب ای ماهتابآتش نمرود بر جانم مزنای به دنیای خلیل ات انتسابباده ها را در بلورین جام ریزمست کن از آتش می شیخ و شابهر چه خواهی گو ولیکن در ادبچون ” لیام “ آور سخن ها در صواب ...معصومه جانیکی از ناشناسان گرامیجناب ناشناس با شما بر گزیدگان یک دلمخوش باشید
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۹/۰۱ - ۰۵:۴۹:۴۴
خوش آمدی لیام گرامیاین باده همان است اگر جام بدل شدبنگر که چه خوش بر سر خمار برآمد
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۹/۰۱ - ۰۵:۵۱:۴۷
مهری بانوی گرامی”لیام“ کیستچرا حاشیه نمی نویسدولی واقعاً زبر دست است در شعر و نکته پرداز است در سخنمعصومه بانوشاید نظر موافقان این چامه ی مولوی این باشد که: عیبی نیست یک فیم مستهجن ارائه کنند ولی زیرش با خطی خوش بنویسند : ازین فیلم پند بگیر و تو چنین نکن همان که مولوی پرداخت
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۹/۰۱ - ۰۵:۵۳:۰۳
آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمدامسال در این خرقه زنگار برآمد
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۹/۰۱ - ۰۵:۵۳:۴۸
آن ترک که آن سال به یغماش بدیدیآنست که امسال عرب وار برآمد
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۹/۰۱ - ۰۵:۵۴:۱۴
با شماست یکی از ناشناسان جان
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۹/۰۱ - ۰۵:۵۴:۴۲
آن یار همانست اگر جامه دگر شدآن جامه به در کرد و دگربار برآمد
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۹/۰۱ - ۰۵:۵۵:۲۲
ای قوم گمان برده که آن مشعله‌ها مردآن مشعله زین روزن اسرار برآمد
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۹/۰۱ - ۰۵:۵۶:۱۴
این نیست تناسخ سخن وحدت محضستکز جوشش آن قلزم زخار برآمد
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۹/۰۱ - ۰۵:۵۷:۰۰
گفتار رها کن بنگر آینه عینکان شبهه و اشکال ز گفتار برآمد
user_image
Hamishe bidar
۱۳۹۴/۰۹/۰۱ - ۰۶:۳۶:۵۷
بعضی از دوستان عزیز متاُسفانه گرفتار پوست شده و مغز را رها کردند. دوستان عزیز ما در مرتبه ای نیستیم که از مولانا اشکال بگیریم. کسانی هم بوده اند که از قرآن هم ایراد گرفته بودند و اتفاقاّ ایشان هم همین سوُال دوستان را از خداوند کرده اند (نمیتوانست مثل دیگری بزند ؟):خداوند از این که به موجودات ظاهراً کوچکی مانند پشه و حتی کمتر از آن ، مثال بزند، شرم نمی کند. در این میان آنان که ایمان آورده اند، می دانند حقیقتی است از طرف پروردگارشان ، و امّا آنها که راه کفر را پیموده اند، این موضوع را بهانه کرده ، می گویند: منظور خداوند از این مثل چه بوده است ؟! آری ،خدا جمع زیادی را با آن گمراه و گروه بسیاری را هدایت می کند، ولی تنها فاسقان را با آن گمراه می سازد!از امام صادق علیه السّلام روایت شده است که فرمود:علّت این که در قرآن به پشه مثال زده شده این است که خداوند تمام آنچه را که در جثّه بزرگ فیل آفریده ، در بدن این حشره کوچک نیز قرار داده به اضافه دو عضو دیگر که در پشه وجود دارد و فیل فاقد آن است و آن دو عبارتند از: شاخکها و بالها دوستان به جای عیب گرفتن از مولانا به مغز بنگریم دوستان عزیز! در شگفتم از دوستان عزیزی که جان این عزیزان شعرا را چو ماهی غریق منجلاب میبینند ولی وقت خود را در این مهملات تلف میکنند. با احترام فراوان!
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۹/۰۱ - ۰۸:۰۲:۴۹
راست میگویی ما وقت خود را در این مهملات مولوی تلف کردیمولی در منجلاب او غرق نشدیمما به کسی بی هوده بها نمی دهیم . آنجا که سخن نیک می گوید می ستاییم و آنجا که زشت تبری می جوئیمآین مهملات هم از زبان امام صادق نوش جان خواستارنش که او هم ازین تهمت ها مبراست، ناروا روایت می کنند ، نادانندتفاوت پشه و فیل بیش از این دو است که شمردییکی تلی از استخوان که در پشه ی بی استخوان ؟؟؟؟مثال پشه در قرآن به هیچ وجه با مثل مولوی قابل مقایسه نیست که حیوانیست جاندار مانند ما ، نه انحرافی در آنست و نه زشتیسخن سنجیده باید گفت تا اهل دلی یابی
user_image
Hamishe bidar
۱۳۹۴/۰۹/۰۱ - ۰۹:۱۱:۲۱
جناب ناشناس! پس شما ادامه بدهید و به مولانا درس بدهید، شاید کلامش به مزاج شما گوارا شود.سخن مولانا در همه دنیا ترجمه و تدریس میشود بزرگوار، ولی شما ادیب بزرگوار بیهوده به ایشان بها ندهید. ما در حد عقل شما نیستیم که از امام و پیامبر و خدا ایراد بگیریم. دوست عزیز شما کلام امام صادق را میتوانی رد کنی٬ چونکه نادانی مثل حقیر این حدیث را نقل کرده است. با آیه قرآن چه میکنی؟ البته شما شاید به خدا و پیابر هم اشکال بگیرید. ولی منظور حقیر بحث آیه نبود و این بود که جناب خراسانی فرمودند: مثنوی هم مثل قرآن هم هدایت میکند و هم گمراه. و کسانی که خود را گرفتار پوست میکنند، معمولاّ به مغز راه ندارند. دوست عزیز ما بحث علمی در باره پشه و فیل نکردیم که شما میپرسید: "تفاوت پشه و فیل بیش از این دو است که شمردی یکی تلی از استخوان که در پشه ی بی استخوان ؟؟؟؟" شما عالم و ما نادان دوست گرامی: شما خود را گرفتار پوست نکن و مغز را دریاب. جالبتر ازاین حرف دیگر شماست: "راست میگویی ؛ما وقت خود را در این مهملات مولوی تلف کردیم" شما اگر این حرف را راست گفتی من در عقل شما تردید دارم سرکار بزرگوار که خود شهادت میدی که وقتت را تلف میکنی ولی باز هم این کار را انجام دادی. امیدوام که به این تناقض پی برده باشید. با احترام!
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۹/۰۱ - ۱۰:۲۱:۵۷
ما از کلام قرآن منحرف نشدیم که هیچ در ضلالت و گمراهی هم نیافتادیماگر شما و آن خراسانی افتاده اید ، خب ، مشکل شماستنمیدانستم شما حدیث هم نقل میکنی حالا که کردی چرا جعل میکنیآن مام را که روحش هم از این شامورتی بازی ها بی خبر است چرا بد نام می کنی نکند شما و خراسانی از اعقاب نویسنده ی بهارالانوارید با چهل هزار دروغ به نام اما صادقثبت است بر جریده ی عالم مشنگ اوآری راست می گوییما وقت خویش در مهملات مولوی تلف کردیم ولی نگفتیم در صحبت شما ، ما مثل شما به شما توهین نمی کنیم از شما و خراسانی درس تعصب و یکسو نگری می آموزیم ، از شما آموختیم که میتوان زن عریان و آن کلفت کدو به دست را باپشه در قرآن مقا یسه کرد مغز این اشعار هم ارزانی شما که دیگر بزرگان ما همین معانی را با عفت قلم بهتر و کاملتر بیان کرده اند ما به لطیفه های این چنینی احتیاج نداریم اگر پسندیده گفت به گوش جان میشنویمادب شرط اول قلم است
user_image
مجتبی خراسانی
۱۳۹۴/۰۹/۰۱ - ۱۱:۴۴:۴۶
بسمه تعالیناشناس، سلام بر شمابِحارُالأنوار است.باشد، از حقیر درس یک سو نگری نیاموز، فقط ادب را پیشه کن؛ مجاز است، ولی شما که حقیقت و ادب دارید.مضل بودن مثنوی، به این معنا است که اگر کسی بدون داشتن علومی شروع به خوانش آن کند، همانند شما و دوستانتان متعجب می شود که، واقعا بعید است و بر خلاف ادب است و جز اینها...حقیر تا به این سن، شاید بیش از ده بار از کسی خواهش نکرده باشم، از شما و دوستان عزیزتان که همیشه در صحنه اند، خواهش می کنم این بحث را تمام کنید.آری، احسنت، اگر خوب و پسندیده، جلال الدین فرمود، آن را قبول کنید.این دو بیت را حقیر به شما و دوستانتان عرضه می دارم. جلال الدین:گفت معشوقی به عاشق کای فتی/تو به غربت دیده‌ای بس شهرهاپس کدامین شهر ز آنها خوشترست/گفت آن شهری که در وی دلبرستموید باشید.
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۹/۰۱ - ۱۴:۲۹:۳۸
آقا مجتبیما به سوابق درخشان شما در ادب مسبوقیم میدانیم از کسی خواهش نمی کنی که هم در کار دیگران دخالت بیجا میکنی و هم به آنها توهین میکنی این را هم از شما آموختیمآری ما بدون داشتن علومی شروع به خوانش آن کرده ایم، پس تعجب کردیمخدارا شاکریم که از علوم نام نبرده ی شمابی خبریم ور نه با حاشیه نویسانی چون….. همان میکردیم که شما کردیدمعنای ادب شما را هم دانستیمچه خوب که در حضرت عالی نه غرور بیجایی هست و نه خود بزرگ بینیبه داشتن علومی هم مفتخرید که ما بی خبریمنوش جانتان قصه های مولوی که بخوانید در سایه ی علومتانبه خواهش شما هم عمل میکنم گفت معشوقی به عاشق کای عزیز / اینهمه کبر و غرورت را بریزگفت مائیم و همین کبر و غرور / ورنه فرقی نیست ما را از مویز
user_image
یکی از ناشناسان
۱۳۹۴/۰۹/۰۱ - ۱۴:۵۰:۱۹
هم نام گرامی نا شناس،زیاد مته به خشخاش می نهی، در کدامیک از این داستانها کلمه ای که مودبانه نباشد به کار رفته است؟کنیزک و خر؟ همین مهمان نوازی که سر انجام به باز کردن خانه می انجامد؟ داستان سوراخ دعا؟.............چرا متهم می کنی ؟؟؟
user_image
Hamishe bidar
۱۳۹۴/۰۹/۰۱ - ۱۴:۵۲:۲۲
ناشناس، دوست عزیز: بنده حقیر نه به شما توهین کردم نه به کس دیگری اگر هم حرفی از بنده موجب کدورت شده از شما خواهش میکنم که مرا ببخشی دوست عزیز. من سعی میکنم که به کسی توهین نکنم ولی شما خودت به خودت توهین میکنی بزرگوار این بار دوم بود که شما فرمودید: "ما وقت خویش در مهملات مولوی تلف کردیم". و باز هم ادامه میدهید جناب. بنده هر جا که به نظرم حق باشد همان را میگویم دوست گرامی. من در جاهای دیگر از جناب خراسانی انتقاد هم کرده ام، ولی در این مورد حق با ایشان بود سرور گرامی. حال شما خودت بدون خشم این حواشی که شما نوشتی و آنها که حقیر نوشته بخوان و توهینهای من به شما را بنویس عزیز برادر. به امید خدا من حدیثی را جعل نکردم و اگر هم اینطور است خداوند مرا ببخشد. اگر جعل نبود خداوند شما را بابت تهمتتان ببخشد. با احترام!
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۹/۰۱ - ۱۶:۵۸:۵۲
یکی از ناشناسان گرامی دروداز که می پرسی ، که خود در مانده اماز کنیز و از خر و زن خوانده اممولوی بس داستان ها بر نوشتاز یمین و از یسار و از سرشترفته بالا تا مقام اولیا”پله پله تا ملاقات خدا“هم به درگاهش کمر خم کرده ام هم ازین لحن و سخن رنجیده ام گاه می تازد چو رستم بر گناه گاه می بازد سریر و جایگاهبا سخن های بدیع اش سر خوشیم از کنیز و آن کدویش ناخوشیمما دعا گوی تو ایم ای مستطابتا تو باشی باسعادت ، کامیابهر چه رفت از قامت ناسور ماستبخشش از سوی تو باشد ، ازخداست
user_image
محمد
۱۳۹۴/۰۹/۰۱ - ۲۳:۴۸:۳۹
1 به نطق آدمی بهتر است از دوابدواب از تو به گر نگویی صواب2 بزرگش نخوانند اهل خردکه نام بزرگان به زشتی برد
user_image
شمس شیرازی
۱۳۹۴/۰۹/۰۲ - ۰۷:۴۱:۰۰
یکی از پر مغز ترین داستانها ی مثنوی، به نظرم داستان نی زن است،آنجا که میگوید : گر تو بهتر می زنی بستان بزنو شما میدانید مخاطب کیست.
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۹/۱۰ - ۰۳:۰۰:۴۱
چار کس را داد مردی یک درمآن یکی گفت این بانگوری دهمآن یکی دیگر عرب بد گفت لامن عنب خواهم نه انگور ای دغاآن یکی ترکی بد و گفت این بنممن نمی‌خواهم عنب خواهم ازمآن یکی رومی بگفت این قیل راترک کن خواهیم استافیل رادر تنازع آن نفر جنگی شدندکه ز سر نامها غافل بدندمشت بر هم می‌زدند از ابلهیپر بدند از جهل و از دانش تهیصاحب سری عزیزی صد زبانگر بدی آنجا بدادی صلحشانپس بگفتی او که من زین یک درمآرزوی جمله‌تان را می‌دهم
user_image
شمس شیرازی
۱۳۹۴/۰۹/۱۰ - ۰۵:۱۰:۲۳
برای امین کیخا که جایش خالی است،انگور ، انگوریه ، انغوریه ، انغره ، انغر ، آنکارا !!پایتخت دولت دموکراتیک ، اسلامی ، نژاد پرست ایرانی تبار ترکیه.
user_image
یکی از ناشناسان
۱۳۹۴/۰۹/۱۰ - ۰۵:۳۲:۲۱
جنان محمد، تا معنای صواب و بزرگی در قاموس شما چه باشد.
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۹/۱۰ - ۰۵:۵۰:۱۸
((((())))))))) ((()))(((((())))(((( \. ./ )))) )))) .. ((((((((( O ))))) ))))) ((((( ((((( ))))) ))) (((
user_image
محمد
۱۳۹۴/۰۹/۱۰ - ۰۷:۵۰:۲۵
جناب ناشناس؛ شما چرا صدات در آمد؟مگه به شما گفتم؟شاید هم شما ایجا به پاسداری گنجور مشقول هستی.به هر حال هر کسی ایجا چیزی نوشت از نیش زهرآگین زبان شما نجات پیدا نکرد. برای انتقاد از مولانا باید بیشتر ازش ادبییات بدانی؛ این "اساتیدی" که اینجا انتقاد میکنند اول یک شعر مانند مولانا بسازند بعد ایجا انتقاد کنند: بزرگش نخوانند اهل خردکه نام بزرگان به زشتی برد
user_image
جلال الدین
۱۳۹۵/۰۴/۲۴ - ۱۳:۱۵:۳۷
شما بروید لحن تان را اصلاح کنید، زبان فارسی را در حد دیپلم بیاموزید، مثنوی شریف و دیوان کبیر را بارها مرور کنید آنگاه شاید بتوانید کلامی راجع به حضرت مولانا جلال الدین قدس سره الشریف و تعالی اظهار نظر کنید.درود بر همیشه بیدار و روفیا و آنکه این بیت های زیبا را نوشت:من نمی گویم که آن عالیجناب/هست پیغمبر ولی دارد کتابمثنوی او چو قرآن مدل/هادی بعضی و بعضی را مضل
user_image
روفیا
۱۳۹۵/۰۴/۲۵ - ۰۲:۱۲:۵۸
ای خوش آن دوران که پیش از روز و شب فارغ از اندوه و خالی از طلب متحد بودیم با شاه وجود نقش غیریت بکلی محو بود
user_image
جلال الدین
۱۳۹۵/۰۴/۲۵ - ۰۳:۲۶:۳۶
روفیانااین شعر را که گفته ؟
user_image
دوست
۱۳۹۵/۰۷/۱۱ - ۱۲:۲۴:۱۸
سلام بر دوستانقیدی که در کلامتان نقشی نداشت، قید تاریخ بود! مولانا به دو بخش صرف می شود! قبل از شمس و بعد از شمس. که اشعار گرانقدرشان نیز به تبع این بازه زمانی دستخوش تغییرات بسیاری گشت. امید است که در کلاممان به تمام وجوه قضیه توجه مبذول فرماییم.
user_image
نیما سعادتی
۱۳۹۷/۰۳/۲۷ - ۰۵:۲۸:۳۶
تا برتمامی دوران چیره دست نگردیم ما را داوری نیمه و نکوهیده است.هستم آنگونه که هستم. چه بسیار شما را ناگوار آید با این همه درآن تخم سودی خفته و بسا دلپذیر و دلخواه شما که آن را زیانی همخانه.خواسته و مراد نیک فرجامی باشد و راه را او داند و او داند.
user_image
جعفر
۱۳۹۸/۰۳/۲۰ - ۰۹:۳۵:۲۹
در
پاسخ به حاشیه جناب مجتبی خراسانی :شعر زیر ظاهرا از شیخ بهایی نیست و شعر “بهاءالدین محمد بن جلال‌الدین محمد” فرزند بزرگ جلال‌الدین مولوی و جانشین و خلیفهٔ او در طریقه مولویه است. فرزند مولوی اینچنین سروده است :من نمی گویم که آن عالی جناب هست پیغمبر، ولی دارد کتابمـثــنــوی او چــو قــرآن مــــدل هادی بعضی و بعضی را مضل
user_image
میثم
۱۳۹۹/۰۵/۲۰ - ۱۰:۲۷:۵۵
یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیرًا (بقره 26)هادیِ بعضی و بعضی را مضل
user_image
سعید
۱۳۹۹/۱۱/۲۶ - ۱۸:۳۹:۰۴
بیت آخر را نگاه کنید،متوجه میشوید که شخص مهمان و گفتگوی تا نیمه شب ،خلوتی عارفانه بوده و زن صاحبخانه خلوت عارفانه مرد را برهم زده،آثار شعرای عارف چون جلال الدین محمد بلخی و حافظ مثل آیینه هستند و باطن شما را نشان میدهند،دقت بفرمایید.
user_image
کوروش
۱۴۰۰/۰۵/۲۱ - ۲۰:۱۹:۴۳
به جای بحث چرت و پرت یه نفر پیدا میشد خلاصه این داستانو توضیح میداد من نفهمیدم چی شد
user_image
دانش آموز
۱۴۰۰/۰۹/۲۴ - ۱۶:۰۵:۵۰
لعبت مرده بود جان طفل را   تا نگشت او در بزرگی طفل‌زا   این تصور وین تخیل لعبتست   تا تو طفلی پس بدانت حاجتست   چون ز طفلی رست جان شد در وصال   فارغ از حس است و تصویر و خیال   نیست محرم تا بگویم بی‌نفاق   تن زدم والله اعلم بالوفاق   مال و تن برف‌اند ریزان فنا   حق خریدارش که الله اشتری در اینجا جواب بسیاری را خود مولانا داده  اگر این چند بیت رو به جان فهمیدین سر نهان این تمثیل رو هم متوجه میشین