مولانا

مولانا

بخش ۱۶۰ - وصف ضعیف دلی و سستی صوفی سایه پرورد مجاهده ناکرده درد و داغ عشق ناچشیده به سجده و دست‌بوس عام و به حرمت نظر کردن و بانگشت نمودن ایشان کی امروز در زمانه صوفی اوست غره شده و بوهم بیمار شده هم‌چون آن معلم کی کودکان گفتند کی رنجوری و با این وهم کی من مجاهدم مرا درین ره پهلوان می‌دانند با غازیان به غزا رفته کی به ظاهر نیز هنر بنمایم در جهاد اکبر مستثناام جهاد اصغر خود پیش من چه محل دارد خیال شیر دیده و دلیریها کرده و مست این دلیری شده و روی به بیشه نهاده به قصد شیر و شیر به زبان حال گفته کی کلا سوف تعلمون ثم کلا سوف تعلمون

۱

رفت یک صوفی به لشکر در غزا

ناگهان آمد قطاریق و وغا

۲

ماند صوفی با بنه و خیمه و ضعاف

فارسان راندند تا صف مصاف

۳

مثقلان خاک بر جا ماندند

سابقون السابقون در راندند

۴

جنگها کرده مظفر آمدند

باز گشته با غنایم سودمند

۵

ارمغان دادند کای صوفی تو نیز

او برون انداخت نستد هیچ چیز

۶

پس بگفتندش که خشمینی چرا

گفت من محروم ماندم از غزا

۷

زان تلطف هیچ صوفی خوش نشد

که میان غزو خنجر کش نشد

۸

پس بگفتندش که آوردیم اسیر

آن یکی را بهر کشتن تو بگیر

۹

سر ببرش تا تو هم غازی شوی

اندکی خوش گشت صوفی دل‌قوی

۱۰

که آب را گر در وضو صد روشنیست

چونک آن نبود تیمم کردنیست

۱۱

برد صوفی آن اسیر بسته را

در پس خرگه که آرد او غزا

۱۲

دیر ماند آن صوفی آنجا با اسیر

قوم گفتا دیر ماند آنجا فقیر

۱۳

کافر بسته دو دست او کشتنیست

بسملش را موجب تاخیر چیست

۱۴

آمد آن یک در تفحص در پیش

دید کافر را به بالای ویش

۱۵

هم‌چو نر بالای ماده وآن اسیر

هم‌چو شیری خفته بالای فقیر

۱۶

دستها بسته همی‌خایید او

از سر استیز صوفی را گلو

۱۷

گبر می‌خایید با دندان گلوش

صوفی افتاده به زیر و رفته هوش

۱۸

دست‌بسته گبر و هم‌چون گربه‌ای

خسته کرده حلق او بی‌حربه‌ای

۱۹

نیم کشتش کرده با دندان اسیر

ریش او پر خون ز حلق آن فقیر

۲۰

هم‌چو تو کز دست نفس بسته دست

هم‌چو آن صوفی شدی بی‌خویش و پست

۲۱

ای شده عاجز ز تلی کیش تو

صد هزاران کوهها در پیش تو

۲۲

زین قدر خرپشته مردی از شکوه

چون روی بر عقبه‌های هم‌چو کوه

۲۳

غازیان کشتند کافر را بتیغ

هم در آن ساعت ز حمیت بی‌دریغ

۲۴

بر رخ صوفی زدند آب و گلاب

تا به هوش آید ز بی‌خویشی و خواب

۲۵

چون به خویش آمد بدید آن قوم را

پس بپرسیدند چون بد ماجرا

۲۶

الله الله این چه حالست ای عزیز

این چنین بی‌هوش گشتی از چه چیز

۲۷

از اسیر نیم‌کشت بسته‌دست

این چنین بی‌هوش افتادی و پست

۲۸

گفت چون قصد سرش کردم به خشم

طرفه در من بنگرید آن شوخ‌چشم

۲۹

چشم را وا کرد پهن او سوی من

چشم گردانید و شد هوشم ز تن

۳۰

گردش چشمش مرا لشکر نمود

من ندانم گفت چون پر هول بود

۳۱

قصه کوته کن کزان چشم این چنین

رفتم از خود اوفتادم بر زمین

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 525
مثنوی معنوی ـ ج ۴ و ۵ و ۶ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۳۸۶

نظرات

user_image
کوروش
۱۴۰۰/۰۵/۲۱ - ۲۱:۴۹:۳۲
تلی کیش احتمالا اشاره به جزیره کیش داره   ای شده عاجز ز تلی کیش تو صدهزاران کوهها در پیش تو
user_image
ملیکا رضایی
۱۴۰۰/۰۵/۲۲ - ۱۰:۳۳:۲۴
کوروش گرامی  دقیق نمیدانم ولی شایدمنظور جزیره کیش نباشد و معنی خود کیش باشد : کیش یعنی طریقه و روش و آیین و دین و مذهب و تلی هم که در لغتنامه زدم به معنی طلا بود  شاید میگوید که ای شده عاجز (ناتوان)از ارزش دین تو یا روش تو در واقع تلی که به معنی زر و طلا بود را گفتم چون طلا و زر قیمتی ست شاید منظور ارزش باشد مخصوصا که کیش هم دین و آیین و ...معنا دارد   باز این نظر من است و شاید اشتباه ؛ بزرگان نظر دهند ...
user_image
ملیکا رضایی
۱۴۰۰/۰۵/۲۴ - ۰۱:۲۷:۵۲
آری ،کوه ها را مقایسه کرده ؛ با آنکه باز شک دارم ولی آری فکر کنم شما درست گفته‌اید 
user_image
محسن حسینی پور
۱۴۰۱/۰۸/۱۳ - ۱۵:۲۳:۴۴
در مصرع اول بیت دوم « ماند صوفی با بنه و خیمه و ضعاف » هر دو حرف عطف واو ، وزن مصرع را از فاعلاتن فاعلاتن فاعلن به مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن تغییر داده است لذا حذف این دو واو وزن مصرع را اصلاح می کند.
user_image
ابراهیم ازبک
۱۴۰۱/۱۲/۰۵ - ۱۶:۳۹:۵۰
متاسفم برای مولانا که ترویج میکند شیوه بیابان گردان عرب که اسیران جنگی را دست بسته گردن می زنند ، با همه احترامی که برای ایشان قائل هستم اما ارزش های یک جامعه مدرن در آثار این بزرگوار خالی می نماید
user_image
Persian Poem Lover
۱۴۰۲/۰۴/۰۶ - ۲۳:۳۹:۴۵
من علاقه مند به مولاناهم و مولانا خوانم ولی این داستان خشونت بار و زننده است. کشتن یک اسیر دست بسته فقط به دلیل اعتقاداتش که کافره! –لابد اس.لا.م هم دین رافت‌هه – من رو بسیار شوکه کرد. متاسفانه برخلاف حرف بعضیها –که مولانا از زمانه خودش جلو بوده– مولانا هم یک متعصب دینی بود. در اینجا مشهوده؛ تمجید و ستایش از یک کنش خشونت بار
user_image
محسن حسینی پور
۱۴۰۲/۰۸/۱۷ - ۰۳:۱۶:۴۴
 با سلام و احترام اتفاقاً باید از حضرت مولانا سپاسگزار باشیم که به صورت مستند وقایعی در زمانهایی نزیدکتر به زمان حیات جنابشان را روایت کرده اند تا اینگونه برداشت نشود در آن زمانه همه چیز گل و بلبل بوده است و هیچگونه خون و خونریزی وجود نداشته است . مهم این است که الان چگونه بیاندیشیم و رفتار کنیم و اگر قرار است با خواندن یک داستان مستند گونه چشم و گوش بسته پیروی کنیم که نشاید که ناممان را نهند آدمی ...!