مولانا

مولانا

بخش ۱۷۴ - رسیدن گوهر از دست به دست آخر دور به ایاز و کیاست ایاز و مقلد ناشدن او ایشان را و مغرور ناشدن او به گال و مال دادن شاه و خلعتها و جامگیها افزون کردن و مدح عقل مخطان کردن به مکر و امتحان که کی روا باشد مقلد را مسلمان داشتن مسلمان باشد اما نادر باشد کی مقلد ازین امتحانها به سلامت بیرون آید کی ثبات بینایان ندارد الا من عصم الله زیرا حق یکیست و آن را ضد بسیار غلط‌افکن و مشابه حق مقلد چون آن ضد را نشناسد از آن رو حق را نشناخته باشد اما حق با آن ناشناخت او چو او را به عنایت نگاه دارد آن ناشناخت او را زیان ندارد

۱

ای ایاز اکنون نگویی کین گهر

چند می‌ارزد بدین تاب و هنر

۲

گفت افزون زانچ تانم گفت من

گفت اکنون زود خردش در شکن

۳

سنگها در آستین بودش شتاب

خرد کردش پیش او بود آن صواب

۴

ز اتفاق طالع با دولتش

دست داد آن لحظه نادر حکمتش

۵

یا به خواب این دیده بود آن پر صفا

کرده بود اندر بغل دو سنگ را

۶

هم‌چو یوسف که درون قعر چاه

کشف شد پایان کارش از اله

۷

هر که را فتح و ظفر پیغام داد

پیش او یک شد مراد و بی‌مراد

۸

هر که پایندان وی شد وصل یار

او چه ترسد از شکست و کارزار

۹

چون یقین گشتش که خواهد کرد مات

فوت اسپ و پیل هستش ترهات

۱۰

گر برد اسپش هر آنک اسپ‌جوست

اسپ رو گو نه که پیش آهنگ اوست

۱۱

مرد را با اسپ کی خویشی بود

عشق اسپش از پی پیشی بود

۱۲

بهر صورتها مکش چندین زحیر

بی‌صداع صورتی معنی بگیر

۱۳

هست زاهد را غم پایان کار

تا چه باشد حال او روز شمار

۱۴

عارفان ز آغاز گشته هوشمند

از غم و احوال آخر فارغ‌اند

۱۵

بود عارف را همین خوف و رجا

سابقه‌دانیش خورد آن هر دو را

۱۶

دید کو سابق زراعت کرد ماش

او همی‌داند چه خواهد بود چاش

۱۷

عارفست و باز رست از خوف و بیم

های هو را کرد تیغ حق دو نیم

۱۸

بود او را بیم و اومید از خدا

خوف فانی شد عیان گشت آن رجا

۱۹

چون شکست او گوهر خاص آن زمان

زان امیران خاست صد بانگ و فغان

۲۰

کین چه بی‌باکیست والله کافرست

هر که این پر نور گوهر را شکست

۲۱

وآن جماعت جمله از جهل و عما

دَر شکسته دُرِّ امر شاه را

۲۲

قیمتی گوهر نتیجهٔ مهر و ود

بر چنان خاطر چرا پوشیده شد

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 533
مثنوی معنوی ـ ج ۴ و ۵ و ۶ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۴۰۱
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۱۰۳۸

نظرات

user_image
دکتر صحافیان
۱۳۹۸/۰۷/۰۶ - ۰۱:۵۴:۱۳
ادامه دریافتهای دفتر پنجم مثنوی 22 امر کردن سلطان محمود وزیران را برای شکستن گوهر بسیار گرانبهانکته :حکایتهای سلطان محمود و غلام مخصوص او ایاز بسیار در حکایات مثنوی آمده است.مولانا در حکایات به دنبال مغز هست و منتقدین مولانا به دنبال پوست. این که سلطان محمود پادشاه ستمگری بوده یا نه و این که غلام داشتن خوب است یا نه و ... پوست حکایت است.همینطور است سایر حکایات که در فرهنگ قرن هفتم مردم عثمانی شهر قونیه آورده شده است و مطابق با باورهای عموم مسلمانان اهل سنت بوده است.روزی سلطان محمود به دیوان حکومت رفت و در حالی که همه بزرگان دولتش جمع بودند گوهر گرانبها یی از جیب خود بیرون آورد و به وزیر گفت :قیمت این گوهر چقدر است؟وزیر گفت بیشتر از صد خروار طلا.سلطان به او گفت آن را بشکن وزیر امتناع کرد و گفت حیف است.سلطان به او آفرین گفت و خلعتی بخشید .همین طور به سایر وزرا و شخصیت ها و همه از شکستن آن گوهر خودداری کردند.نوبت به ایاز رسید .ایاز گفت این گوهر قیمت ندارد، اما چون سلطان امر می کند آن را می شکنم. بی درنگ دو قطعه سنگ از آستین خود بیرون آورد و آن را خرد و متلاشی کرد. امیران ایاز را سرزنش کردند اما سلطان او را ستود و خواست که امیران را به خاطر نافرمانی بکشد اما با خواهش ایاز از تنبیه آنان دست کشید.این تمثیل در بایستگی تسلیم برای امر حضرت حق است.تسلیمی که فکر را از انسان بگیرد (این که این گوهر چقدر ارزش دارد. )در حقیقت این حکایت بازگو کننده چگونگی روح سالک در مقابل خداوند است.کشش های او جز به سمت حقیقت محض نباید باشد.بالا تر از این غیر حضرت حق را ارزشمند دیدن ؛بالاترین گناه است.و این تسلیم جوهره مسلمانی است.ای ایاز اکنون نگوئی کین گهرچند می ارزد بدین تاب و هنر2054گفت افزون زآنچه تانم گفت منگفت :اکنون زود خردش در شکنسنگ ها در آستین بودش شتابخرد کردش ،پیش او بود آن صواب4056ایاز با سنگ هایی که از قبل در آستین داشت آن گوهر ثمین را خرد کرد. گویا خبر داشت از دستور حق.هر که را فتح و ظفر پیغام دادپیش او یک شد مراد و بی مراد4059کسی که از خواسته های خود بیرون بیاید و به مقام فقر و نیستی از خواسته ها و افکار و باورها برسد،گوهر و خاک،پیروزی و شکست و .... در نظرش یکسان است.کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روخarameshsahafian@
user_image
دکتر صحافیان
۱۳۹۸/۰۷/۰۶ - ۰۱:۵۹:۲۹
ادامه دریافتهای دفتر پنجم مثنوی 23 امر کردن سلطان محمود وزیران را برای شکستن گوهر بسیار گرانبها2هست زاهد را غم پایان کارتا چه باشد حال او روز شمار؟زاهدان را در ابتدای راه می بیند؛زیرا هنوز خواسته دارد و به دنبال آن ترس از عاقبت کار.عارفان زآغاز گشته هوشمنداز غم و احوال آخر فارغ انددر مقابل زاهد،عارف است که از ابتدا به این هوش دست پیدا کرده است که چیزی جز خواسته خداوند اهمیت ندارد پس نگرانی از بهشت و جهنم ندارد.بود عارف را همین خوف و رجاسابقه دانیش،خورد آن هر دو راعارف نیز در ابتدای سلوک همین ترس و امید را داشت. (این ترس و امید این بهشت و جهنم سازنده ترین روش تربیتی است اما برای ابتدای راه هست و در آیات قرآن و روایات معتبر نیز به درجات مختلف بهشت اشاره شده است که بالاترین درجه آن خبری از این امیدهای سطحی و نعمتهایی ظاهری نیست .)امر سلطان به بود پیش شمایا که این نیکو گهر ؟بهر خدا4076ایاز پس از شکستن گوهر ؛امیران را توبیخ می کند که شما گوهر را از شاه بالاتر می دانستید.ای نظرتان بر گهر بر شاه نهقبله تان غول ست و جاده راه نهشما به دیوی نظر دارید که راه حق را بر شما بسته است.من ز شه بر می نگردانم نظرمن چو مشرک روی نآرم با حجر 4078اگر قبله توجه من به حیف بودن شکستن این گوهر باشد،من مشرک هستم؛زیرا غیر حق در نظر من بزرگ است.اندرآ در جو سبو بر سنگ زنآتش اندر بو و اندر رنگ زن4081تمثیل زیبای دیگر:وقتی در نهر زلال آب آمدی ،کوزه را بشکن و در افکارت و شکل باورهایت آتش بزن و تنها او را ببین.کرد اشارت شه به جلاد کهن که ز صدرم این خسان را دور کن4085این خسان چه لایق صدر من اند؟کز پی سنگ امر ما را بشکنند4086خداوند نیز در خود ماندگان (در خواسته ها ،افکار،باورهای خویش مانده و از راه حق در مانده) را به صدر مکان نزدیکی خود راه نمی دهد.کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح