
مولانا
بخش ۲۴ - در بیان آنک هیچ چشم بدی آدمی را چنان مهلک نیست کی چشم پسند خویشتن مگر کی چشم او مبدل شده باشد به نور حق که بی یسمع و بی یبصر و خویشتن او بیخویشتن شده
۱
پر طاوست مبین و پای بین
تا که سؤ العین نگشاید کمین
۲
که بلغزد کوه از چشم بدان
یزلقونک از نبی بر خوان بدان
۳
احمد چون کوه لغزید از نظر
در میان راه بیگل بیمطر
۴
در عجب درماند کین لغزش ز چیست
من نپندارم که این حالت تهیست
۵
تا بیامد آیت و آگاه کرد
کان ز چشم بد رسیدت وز نبرد
۶
گر بدی غیر تو در دم لا شدی
صید چشم و سخرهٔ افنا شدی
۷
لیک آمد عصمتی دامنکشان
وین که لغزیدی بد از بهر نشان
۸
عبرتی گیر اندر آن که کن نگاه
برگ خود عرضه مکن ای کم ز کاه
تصاویر و صوت



نظرات
کوروش
قطره
مسعود نژادحاجی فیروزکوهی