مولانا

مولانا

بخش ۳۹ - قصهٔ محبوس شدن آن آهوبچه در آخر خران و طعنهٔ آن خران ببر آن غریب گاه به جنگ و گاه به تسخر و مبتلی گشتن او به کاه خشک کی غذای او نیست و این صفت بندهٔ خاص خداست میان اهل دنیا و اهل هوا و شهوت کی الاسلام بدا غریبا و سیعود غریبا فطوبی للغرباء صدق رسول الله

۱

آهوی را کرد صیادی شکار

اندر آخر کردش آن بی‌زینهار

۲

آخری را پر ز گاوان و خران

حبس آهو کرد چون استمگران

۳

آهو از وحشت به هر سو می‌گریخت

او به پیش آن خران شب کاه ریخت

۴

از مجاعت و اشتها هر گاو و خر

کاه را می‌خورد خوشتر از شکر

۵

گاه آهو می‌رمید از سو به سو

گه ز دود و گرد که می‌تافت رو

۶

هرکرا با ضد خود بگذاشتند

آن عقوبت را چو مرگ انگاشتند

۷

تا سلیمان گفت که آن هدهد اگر

هجر را عذری نگوید معتبر

۸

بکشمش یا خود دهم او را عذاب

یک عذاب سخت بیرون از حساب

۹

هان کدامست آن عذاب این معتمد

در قفس بودن به غیر جنس خود

۱۰

زین بدن اندر عذابی ای بشر

مرغ روحت بسته با جنسی دگر

۱۱

روح بازست و طبایع زاغها

دارد از زاغان و چغدان داغها

۱۲

او بمانده در میانشان زارزار

هم‌چو بوبکری به شهر سبزوار

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 451

نظرات

user_image
Golnar Riahi
۱۳۹۶/۰۷/۲۵ - ۱۴:۲۳:۰۲
در تیتر این قسمت (اما جان خواستند) به "امان جان " تصحیح شود
user_image
دکتر صحافیان
۱۳۹۸/۰۷/۰۳ - ۰۱:۵۹:۳۴
ادامه دریافتهای دفتر پنجم مثنوی 6 حکایت طاووسی که پرهای خود را می کند 2بر مکن آن پر که نپذیرد رفو روی مخراش از عزا ای خوب رو553مولانا پس از بیان همت طاووس در مبارزه با خویشتن ؛روش مبارزه با نفس را اصلاح می کند :مراقب باش که پرهای جان را نکنی که ترمیم نخواهد شد و صورت جانت را نخراشی. فکرت بد ناخن پر زهر دانمی خراشد در تعمق روی جان 558تمثیل زیبا :فکرهای بد چون ناخنی است که روحت را در عمق وجودت می خراشد.بر مکن پر را و دل بر کن ازوزآنکه شرط این جهاد آمد عدو574کندن پرها راه مقابله با این دشمن زیبا نیست ؛باید از آن دل بکنی.زیرا وجود دشمنی چون نفس لازمه مبارزه ای است که کمال تو در آن است.هین مکن خود را خصی،رهبان مشوزآنکه عفت هست شهوت را گرو577لازم نیست شهوت را در خود بکشی و گوشه گیری کنی زیرا شرط عفیف بودن داشتن شهوت است.غیر معشوق ار تماشایی بودعشق نبود ،هرزه سودایی بودسالک پیروز در مبارزه آن است که :به جز معشوق حقیقی چیز دیگری در دلش جلوه نکند. عشق آن شعله ست کو چون برفروختهر چه جز معشوق باقی سوخت چگونه غیر معشوق در دل عاشق نمی آیدعشق چون آتشی غیر معشوق را می سوزاند.تیغ لا در قتل غیر حق برانددر نگر زآن پس که بعد لا چه ماند؟ماند الا الله،باقی جمله رفت شادباش ای عشق شرکت سوز زفتمعنای لا اله االا لله در عشق:"لا" چون شمشیری شرک سوز است."الا الله " این آتش برای خداوند گلستان و برای غیر او سوزاننده است.خود همو بود آخرین و اولین شرک جز از دیده احول مبین591غیر از او هم از اول چیزی نبوده است که عشق بسوزاند.چشم دوبین شرک است که غیر خداوند می بیند و در حقیقت عشق اوهام و خیالات را می سوزاند.ادامه دریافتهای دفتر پنجم مثنوی 7 گرفتار شدن آهوی شکار شده در اصطبل خرانشکارچی آهویی را به اصطبل حیوانات برد .گاوان و خران با اشتها کاه می خوردند و آهو هراسان این طرف و آن طرف می دوید.آن حیوانات ،آهو را مسخره می کردند.آهو گفت :این کاه ارزانی شما ،من پیش ازین در کنار جویبار زلال از گیاهان چمنزار زیبا و معطر می خوردم.یکی از خران با تمسخر گفت:اینقدر یاوه نگو .آهو گفت:دلیل درست بودن حرف های من نافه مشکین و معطر من است.اما شامه شما از بوی سرگین پر است و بوی مشک مرا نمی شنوید.در این تمثیل جهان مادی چون اصطبل است و مردم شیفته دنیا چون خران و گاوان،آهو سمبل سالکان و عارفان اهل حقیقت و شکارچی خداوند است.حضرت حق مطابق حکمت خود اهل حقیقت را که مشامشان پر از مشک قرب الهی است در اصطبل این دنیا زندانی کرده است.مولانا به غربت روح انسان در این دنیا و عدم سنخیت روح انسانی با آن اشاره می کند.انسان هم سنخ خداوند است و جز با او به آرامش نخواهد رسید.زین بدن اندر عذابی ای بشر مرغ روحت بسته با جنسی دگر842 از این جسم که هم سنخ روح آهو صفت تو نیست دائم در عذاب هستی.روح بازست و طبایع زاغهادارد از زاغان و جغدان داغ ها843در تمثیل دیگر سالکان و واصلان به عقاب تشبیه شده اند که تنها گوشت لطیف و گرم از دست خداوند می خورند و از کلاغها و جغدهای ویرانه دنیا در عذاب هستند.شاهین صفت چو طعمه چشیدم ز دست شاهکی باشد التفات به صید کبوترمکانال و وبلاگ آرامش روحarameshashafian@
user_image
کوروش
۱۴۰۰/۰۵/۱۵ - ۲۰:۲۸:۲۱
او بمانده در میانشان زارزار هم‌چو بوبکری به شهر سبزوار مصرع دوم منظور چیه ؟
user_image
رضا از کرمان
۱۴۰۰/۰۶/۰۷ - ۰۱:۱۴:۰۴
رضا ذویاور از کرمان در این بیت : گاه آهو می رمید از سو به سو      گه زدود وگرد که میتافت رو  باید به این نکته توجه کرد که آهو علاوه بر  محنت حبس در میان خران از خوراک خود نیز احساس نا خرسندی دارد و از گرد وخاک حاصل از کاه در عذاب است  به عبارت دیگر خوراک وقوت روحانی باعث فربهی ونشاط روح میگردد  که همان عشق ورزی به کل حیات وکاینات است ولذایذ جسمانی هرگز  تامین کننده نیاز روح بشر نمی تواند باشد   
user_image
رضا از کرمان
۱۴۰۰/۰۶/۰۷ - ۰۱:۳۷:۴۸
رضا  کرمان سلام خدمت آقا کوروش در
پاسخ به سوال حضرتعالی باید عرض کنم  حضرت مولانا در این قطعه از مثنوی شریف  کما فی السابق تاکید به جدایی روح بشری از ماوای اصلی خود دارد ودر قالب استعاره وکنایه  با مثال آهو  وخران به مسئله میپردازد  همانگونه که در بعد از این آهو رو به خران میگوید  من الیف مرغزاری بوده ام  /// در زلال روضه ها آسوده ام  گر قضا انداخت مارا درعذاب /// کی رود آن خو وطبع مستطاب   اما در توضیح مصرع دوم که شما فرمودید باز ایشان در قالب مثال وبنا به تاکید وحجت کلام شهر سبزوار را که جزو اولین شهرهای غالباً شیعه نشین در گذشته بوده را مطرح میفرمایند که همانگونه که مشخص است اسم ابوبکر بیشتر منتخب مسلمانان اهل تسنن  بوده وهست و یک فرد اهل تسنن در میان یک شهر با اکثریت شیعه بدون همزبان  وهم مسلک احساس غربت وتنهایی میکند به شما توصیه میکنم لطفاً بقیه مثنوی ( حکایت سلطان محمد خوارزمشاه در شهر سبزوار .....) را جهت روشن شدن مطلب بخوانید مثلا  میفرماید: کی بود بوبکر اندر سبزوار ///یا کلوخ خشک اندر جویبار  یا سبزوار است این جهان ومرد حق ///اندر این جا ضایعست وممتحق هست خوارزمشاه یزدان جلیل /// دل همی خواهد از این قوم رذیل   شاد وخرم باشید با سپاس {ممتحق =باطل ،منسوخ،متروک،ضایع}
user_image
سید علی اکبر
۱۴۰۰/۰۶/۳۱ - ۱۹:۵۰:۱۴
با سلام و درود آقا کوروش "آقا رضا حکایت از این قرار است خوارزم شاه بعد از حمله و فتح شهر سبزوار دستور کشتن فرماندهان وبزرگ را داد و سپس دستور قتل وغارت مردم شهر راصادر کرد ،مردم بیگناه با شنیدن این حکم جمع شدند وبا التماس وخواهش از خوارزمشا
user_image
رضا از کرمان
۱۴۰۳/۰۳/۱۳ - ۰۵:۳۶:۰۳
سلام  زین بدان صحیح تر نیست