
مولانا
بخش ۹۰ - نوبت جستن رسیدن به نصوح و آواز آمدن که همه را جستیم نصوح را بجویید و بیهوش شدن نصوح از آن هیبت و گشاده شدن کار بعد از نهایت بستگی کماکان یقول رسول الله صلی الله علیه و سلم اذا اصابه مرض او هم اشتدی ازمة تنفرجی
۱
جمله را جستیم پیش آی ای نصوح
گشت بیهوش آن زمان پرید روح
۲
همچو دیوار شکسته در فتاد
هوش و عقلش رفت شد او چون جماد
۳
چونک هوشش رفت از تن بیامان
سر او با حق بپیوست آن زمان
۴
چون تهی گشت و وجود او نماند
باز جانش را خدا در پیش خواند
۵
چون شکست آن کشتی او بیمراد
در کنار رحمت دریا فتاد
۶
جان به حق پیوست چون بیهوش شد
موج رحمت آن زمان در جوش شد
۷
چون که جانش وا رهید از ننگ تن
رفت شادان پیش اصل خویشتن
۸
جان چو باز و تن مرورا کندهای
پای بسته پر شکسته بندهای
۹
چونک هوشش رفت و پایش بر گشاد
میپرد آن باز سوی کیقباد
۱۰
چونک دریاهای رحمت جوش کرد
سنگها هم آب حیوان نوش کرد
۱۱
ذرهٔ لاغر شگرف و زفت شد
فرش خاکی اطلس و زربفت شد
۱۲
مردهٔ صدساله بیرون شد ز گور
دیو ملعون شد به خوبی رشک حور
۱۳
این همه روی زمین سرسبز شد
چوب خشک اشکوفه کرد و نغز شد
۱۴
گرگ با بره حریف می شده
ناامیدان خوشرگ و خوش پی شده
تصاویر و صوت


نظرات