مولانا

مولانا

بخش ۹۱ - یافته شدن گوهر و حلالی خواستن حاجبکان و کنیزکانِ شاه‌زاده از نصوح

۱

بعد از آن خوفی هلاک جان بده

مژده‌ها آمد که اینک گم شده

۲

بانگ آمد ناگهان که رفت بیم

یافت شد گم‌گشته آن دُر یتیم

۳

یافت شد واندر فرح در بافتیم

مژدگانی ده که گوهر یافتیم

۴

از غریو و نعره و دستک زدن

پر شده حمام «قد زال الحزن»

۵

آن نصوح رفته باز آمد به خویش

دید چشمش تابشِ صد روز بیش

۶

می حلالی خواست از وی هر کسی

بوسه می‌دادند بر دستش بسی

۷

بد گمان بردیم و کن ما را حلال

گوشت تو خوردیم اندر قیل و قال

۸

زانک ظن جمله بر وی بیش بود

زانک در قربت ز جمله پیش بود

۹

خاص دلاکش بد و محرم نصوح

بلک هم‌چون دو تنی یک گشته روح

۱۰

گوهر ار برده‌ست او برده‌ست و بس

زو ملازم‌تر به خاتون نیست کس

۱۱

اول او را خواست جستن در نبرد

بهر حرمت داشتش تاخیر کرد

۱۲

تا بود کان را بیندازد به جا

اندرین مهلت رهاند خویش را

۱۳

این حلالی‌ها ازو می‌خواستند

وز برای عذر برمی‌خاستند

۱۴

گفت بُد فضل خدای دادگر

ورنه زآنچم گفته‌شد هستم بتر

۱۵

چه حلالی خواست می‌باید ز من؟

که منم مجرم‌ترِ اهلِ زمن

۱۶

آنچ گفتندم ز بد از صد یکیست

بر من این کشفست ار کس را شکیست

۱۷

کس چه می‌داند ز من جز اندکی؟

از هزاران جرم و بد فعلم یکی

۱۸

من همی‌دانم و آن ستار من

جرمها و زشتیِ کردار من

۱۹

اول ابلیسی مرا استاد بود

بعد از آن ابلیس پیشم باد بود

۲۰

حق بدید آن جمله را نادیده کرد

تا نگردم در فضیحت روی‌زرد

۲۱

باز رحمت پوستین دوزیم کرد

توبهٔ شیرین چو جان روزیم کرد

۲۲

هرچه کردم جمله ناکرده گرفت

طاعت ناکرده آورده گرفت

۲۳

هم‌چو سرو و سوسنم آزاد کرد

هم‌چو بخت و دولتم دلشاد کرد

۲۴

نام من در نامهٔ پاکان نوشت

دوزخی بودم ببخشیدم بهشت

۲۵

آه کردم چون رسن شد آه من

گشت آویزان رسن در چاه من

۲۶

آن رسن بگرفتم و بیرون شدم

شاد و زفت و فربه و گلگون شدم

۲۷

در بن چاهی همی‌بودم زبون

در همه عالم نمی‌گنجم کنون

۲۸

آفرین‌ها بر تو بادا ای خدا

ناگهان کردی مرا از غم جدا

۲۹

گر سر هر موی من یابد زبان

شکرهای تو نیاید در بیان

۳۰

می‌زنم نعره درین روضه و عیون

خلق را «یا لیت قومی یعلمون»

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 487
مثنوی معنوی ( دفتر پنجم و ششم )  بر اساس آخرین تصحیح نیکلسون و مقابله با نسخهٔ قونیه به کوشش حسن لاهوتی - جلال الدین محمد بن محمد مولوی - تصویر ۱۳۸
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۹۴۷
مثنوی معنوی ـ ج ۴ و ۵ و ۶ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۳۱۸

نظرات

user_image
هاشمی
۱۳۹۱/۱۰/۰۵ - ۱۳:۰۱:۲۷
با سلامقسمتهایی از این سروده را علیرضا عصار در ترانه ای زیبا خوانده است.بامید استفاده از آن
user_image
رضا
۱۳۹۵/۰۳/۲۳ - ۱۶:۴۰:۱۱
این شعر رو از زبان یه پسر نوجوان اولین بار شنیدم هر چند کامل نبود اما چنان بدلم نشست که با چند بار خوندن اون حفظ شدم.این شعر شرح حال منه که از اعماق چاه اعتیاد نجات یافتم و گوی در عالم هم نمیگنجم کنون.دوست داشتم نظرم رو و احساسم رو در موردش بگم ممنون
user_image
فریده فاریابی
۱۳۹۶/۰۲/۰۳ - ۱۳:۱۴:۲۰
داستان توبه نصوح یکی از زیباترین داستان های مثنوی مولوی است که در آن حکایت فردی بنام نصوح است . وی مردیست که صورت زنانه ای داشته و با استفاده از آن لباس پوشیده و در حمام زنان دلاکی میکرده و هیچ زنی نمی دانست که او مرد است . نصوح هربار از این گناه توبه کرده باز میل شهوت اورا به گناه بازمی گرداند . تا آنکه یکبار جواهر گرانبهایی را از شاهزاده ای می دزدند و قرار می شود همه زنان را تجسس بدنی کنند . نصوح از ترس افشا شدن رازش که او را برای همیشه بدبخت می کرد در صف می ایستد و تا نوبت تجسس او برسد ، دردل با خدا گفتگو می کند ، آهی از عمق دل برمی آورد و قول می دهد که اگر خدا او را از این تجسس برهاند ، دیگر هرگز آن عمل زشت را تکرار نکند . خداوند با وجود آنکه نصوح یک عمر توبه شکن بوده ، این بار هم به او مهلت می دهد و او را بیهوش می کند تا مردم در فاصله بهوش آوردنش از جای دیگری جواهر را پیدا کنند . پس از آن هرقدر از او خواستند که به کار خود در حماه بازگردد نپذیرفت و از آن شهر رفت تا درشهر دیگری بعنوان یک مرد واقعی کار و زندگی کند .