
مولانا
بخش ۹۲ - باز خواندن شهزاده نصوح را از بهر دلاکی بعد از استحکام توبه و قبول توبه و بهانه کردن او و دفع گفتن
۱
بعد از آن آمد کسی کز مرحمت
دختر سلطان ما میخواندت
۲
دختر شاهت همیخواند بیا
تا سرش شویی کنون ای پارسا
۳
جز تو دلاکی نمیخواهد دلش
که بمالد یا بشوید با گلش
۴
گفت رو رو دست من بیکار شد
وین نصوح تو کنون بیمار شد
۵
رو کسی دیگر بجو اشتاب و تفت
که مرا والله دست از کار رفت
۶
با دل خود گفت کز حد رفت جرم
از دل من کی رود آن ترس و گرم
۷
من بمردم یک ره و باز آمدم
من چشیدم تلخی مرگ و عدم
۸
توبهای کردم حقیقت با خدا
نشکنم تا جان شدن از تن جدا
۹
بعد آن محنت کرا بار دگر
پا رود سوی خطر الا که خر
تصاویر و صوت

نظرات