مولانا

مولانا

بخش ۱ - تمامت کتاب الموطد الکریم

۱

ای حیات دل حسام‌الدین بسی

میل می‌جوشد به قسم سادسی

۲

گشت از جذب چو تو علامه‌ای

در جهان گردان حسامی نامه‌ای

۳

پیش‌کش می‌آرمت ای معنوی

قسم سادس در تمام مثنوی

۴

شش جهت را نور ده زین شش صحف

کی یطوف حوله من لم یطف

۵

عشق را با پنج و با شش کار نیست

مقصد او جز که جذب یار نیست

۶

بوک فیما بعد دستوری رسد

رازهای گفتنی گفته شود

۷

یا بیانی که بود نزدیکتر

زین کنایات دقیق مستتر

۸

راز جز با رازدان انباز نیست

راز اندر گوش منکر راز نیست

۹

لیک دعوت واردست از کردگار

با قبول و ناقبول او را چه کار

۱۰

نوح نهصد سال دعوت می‌نمود

دم به دم انکار قومش می‌فزود

۱۱

هیچ از گفتن عنان واپس کشید

هیچ اندر غار خاموشی خزید

۱۲

گفت از بانگ و علالای سگان

هیچ واگردد ز راهی کاروان

۱۳

یا شب مهتاب از غوغای سگ

سست گردد بدر را در سیر تگ

۱۴

مه فشاند نور و سگ عو عو کند

هر کسی بر خلقت خود می‌تند

۱۵

هر کسی را خدمتی داده قضا

در خور آن گوهرش در ابتلا

۱۶

چونک نگذارد سگ آن نعرهٔ سقم

من مهم سیران خود را چون هلم

۱۷

چونک سرکه سرکگی افزون کند

پس شکر را واجب افزونی بود

۱۸

قهر سرکه لطف هم‌چون انگبین

کین دو باشد رکن هر اسکنجبین

۱۹

انگبین گر پای کم آرد ز خل

آید آن اسکنجبین اندر خلل

۲۰

قوم بر وی سرکه‌ها می‌ریختند

نوح را دریا فزون می‌ریخت قند

۲۱

قند او را بد مدد از بحر جود

پس ز سرکهٔ اهل عالم می‌فزود

۲۲

واحد کالالف کی بود آن ولی

بلک صد قرنست آن عبدالعلی

۲۳

خم که از دریا درو راهی شود

پیش او جیحونها زانو زند

۲۴

خاصه این دریا که دریاها همه

چون شنیدند این مثال و دمدمه

۲۵

شد دهانشان تلخ ازین شرم و خجل

که قرین شد نام اعظم با اقل

۲۶

در قران این جهان با آن جهان

این جهان از شرم می‌گردد جِهان

۲۷

این عبارت تنگ و قاصر رتبتست

ورنه خس را با اخص چه نسبتست

۲۸

زاغ در رز نعرهٔ زاغان زند

بلبل از آواز خوش کی کم کند

۲۹

پس خریدارست هر یک را جدا

اندرین بازار یفعل ما یشا

۳۰

نقل خارستان غذای آتش است

بوی گل قوت دماغ سرخوش است

۳۱

گر پلیدی پیش ما رسوا بود

خوک و سگ را شکر و حلوا بود

۳۲

گر پلیدان این پلیدیها کنند

آبها بر پاک کردن می‌تنند

۳۳

گرچه ماران زهرافشان می‌کنند

ورچه تلخان‌مان پریشان می‌کنند

۳۴

نحلها بر کوه و کندو و شجر

می‌نهند از شهد انبار شکر

۳۵

زهرها هرچند زهری می‌کنند

زود تریاقاتشان بر می‌کنند

۳۶

این جهان جنگست کل چون بنگری

ذره با ذره چو دین با کافری

۳۷

آن یکی ذره همی پرد به چپ

وآن دگر سوی یمین اندر طلب

۳۸

ذره‌ای بالا و آن دیگر نگون

جنگ فعلیشان ببین اندر رکون

۳۹

جنگ فعلی هست از جنگ نهان

زین تخالف آن تخالف را بدان

۴۰

ذره‌ای کان محو شد در آفتاب

جنگ او بیرون شد از وصف و حساب

۴۱

چون ز ذره محو شد نفس و نفس

جنگش اکنون جنگ خورشیدست بس

۴۲

رفت از وی جنبش طبع و سکون

از چه از انا الیه راجعون

۴۳

ما به بحر تو ز خود راجع شدیم

وز رضاع اصل مسترضع شدیم

۴۴

در فروع راه ای مانده ز غول

لاف کم زن از اصول ای بی‌اصول

۴۵

جنگ ما و صلح ما در نور عین

نیست از ما هست بین اصبعین

۴۶

جنگ طبعی جنگ فعلی جنگ قول

در میان جزوها حربیست هول

۴۷

این جهان زین جنگ قایم می‌بود

در عناصر در نگر تا حل شود

۴۸

چار عنصر چار استون قویست

که بدیشان سقف دنیا مستویست

۴۹

هر ستونی اشکنندهٔ آن دگر

استن آب اشکنندهٔ آن شرر

۵۰

پس بنای خلق بر اضداد بود

لاجرم ما جنگییم از ضر و سود

۵۱

هست احوالم خلاف همدگر

هر یکی با هم مخالف در اثر

۵۲

چونک هر دم راه خود را می‌زنم

با دگر کس سازگاری چون کنم

۵۳

موج لشکرهای احوالم ببین

هر یکی با دیگری در جنگ و کین

۵۴

می‌نگر در خود چنین جنگ گران

پس چه مشغولی به جنگ دیگران

۵۵

یا مگر زین جنگ حقت وا خرد

در جهان صلح یک رنگت برد

۵۶

آن جهان جز باقی و آباد نیست

زانک آن ترکیب از اضداد نیست

۵۷

این تفانی از ضد آید ضد را

چون نباشد ضد نبود جز بقا

۵۸

نفی ضد کرد از بهشت آن بی‌نظیر

که نباشد شمس و ضدش زمهریر

۵۹

هست بی‌رنگی اصول رنگها

صلحها باشد اصول جنگها

۶۰

آن جهانست اصل این پرغم وثاق

وصل باشد اصل هر هجر و فراق

۶۱

این مخالف از چه‌ایم ای خواجه ما

واز چه زاید وحدت این اعداد را

۶۲

زانک ما فرعیم و چار اضداد اصل

خوی خود در فرع کرد ایجاد اصل

۶۳

گوهر جان چون ورای فصلهاست

خوی او این نیست خوی کبریاست

۶۴

جنگها بین کان اصول صلحهاست

چون نبی که جنگ او بهر خداست

۶۵

غالبست و چیر در هر دو جهان

شرح این غالب نگنجد در دهان

۶۶

آب جیحون را اگر نتوان کشید

هم ز قدر تشنگی نتوان برید

۶۷

گر شدی عطشان بحر معنوی

فرجه‌ای کن در جزیرهٔ مثنوی

۶۸

فرجه کن چندانک اندر هر نفس

مثنوی را معنوی بینی و بس

۶۹

باد که را ز آب جو چون وا کند

آب یک‌رنگی خود پیدا کند

۷۰

شاخهای تازهٔ مرجان ببین

میوه‌های رسته ز آب جان ببین

۷۱

چون ز حرف و صوت و دم یکتا شود

آن همه بگذارد و دریا شود

۷۲

حرف‌گو و حرف‌نوش و حرفها

هر سه جان گردند اندر انتها

۷۳

نان‌دهنده و نان‌ستان و نان‌پاک

ساده گردند از صور گردند خاک

۷۴

لیک معنیشان بود در سه مقام

در مراتب هم ممیز هم مدام

۷۵

خاک شد صورت ولی معنی نشد

هر که گوید شد تو گویش نی نشد

۷۶

در جهان روح هر سه منتظر

گه ز صورت هارب و گه مستقر

۷۷

امر آید در صور رو در رود

باز هم ز امرش مجرد می‌شود

۷۸

پس له الخلق و له الامرش بدان

خلق صورت امر جان راکب بر آن

۷۹

راکب و مرکوب در فرمان شاه

جسم بر درگاه وجان در بارگاه

۸۰

چونک خواهد که آب آید در سبو

شاه گوید جیش جان را که ارکبوا

۸۱

باز جانها را چو خواند در علو

بانگ آید از نقیبان که انزلوا

۸۲

بعد ازین باریک خواهد شد سخن

کم کن آتش هیزمش افزون مکن

۸۳

تا نجوشد دیگهای خرد زود

دیگ ادراکات خردست و فرود

۸۴

پاک سبحانی که سیبستان کند

در غمام حرفشان پنهان کنند

۸۵

زین غمام بانگ و حرف و گفت و گوی

پرده‌ای کز سیب ناید غیر بوی

۸۶

باری افزون کش تو این بو را به هوش

تا سوی اصلت برد بگرفته گوش

۸۷

بو نگه‌دار و بپرهیز از زکام

تن بپوش از باد و بود سرد عام

۸۸

تا نینداید مشامت را ز اثر

ای هواشان از زمستان سردتر

۸۹

چون جمادند و فسرده و تن‌شگرف

می‌جهد انفاسشان از تل برف

۹۰

چون زمین زین برف در پوشد کفن

تیغ خورشید حسام‌الدین بزن

۹۱

هین بر آر از شرق سیف‌الله را

گرم کن زان شرق این درگاه را

۹۲

برف را خنجر زند آن آفتاب

سیلها ریزد ز کُه ها بر تراب

۹۳

زانک لا شرقیست و لا غربیست او

با منجم روز و شب حربیست او

۹۴

که چرا جز من نجوم بی‌هدی

قبله کردی از لئیمی و عمی

۹۵

نا خوشت ناید مقال آن امین

در نبی که لا احب الآفلین

۹۶

از قزح در پیش مه بستی کمر

زان همی رنجی ز وانشق القمر

۹۷

منکری این را که شمس کورت

شمس پیش تست اعلی‌مرتبت

۹۸

از ستاره دیده تصریف هوا

ناخوشت آید اذا النجم هوی

۹۹

خود مؤثرتر نباشد مه ز نان

ای بسا نان که ببرد عرق جان

۱۰۰

خود مؤثرتر نباشد زهره زآب

ای بسا آبا که کرد او تن خراب

۱۰۱

مهر آن در جان تست و پند دوست

می‌زند بر گوش تو بیرون پوست

۱۰۲

پند ما در تو نگیرد ای فلان

پند تو در ما نگیرد هم بدان

۱۰۳

جز مگر مفتاح خاص آید ز دوست

که مقالید السموات آن اوست

۱۰۴

این سخن هم‌چون ستاره‌ست و قمر

لیک بی‌فرمان حق ندهد اثر

۱۰۵

این ستارهٔ بی‌جهت تاثیر او

می‌زند بر گوشهای وحی‌جو

۱۰۶

کی بیایید از جهت تا بی‌جهات

تا ندراند شما را گرگ مات

۱۰۷

آنچنان که لمعهٔ درپاش اوست

شمس دنیا در صفت خفاش اوست

۱۰۸

هفت چرخ ازرقی در رق اوست

پیک ماه اندر تب و در دق اوست

۱۰۹

زهره چنگ مسئله در وی زده

مشتری با نقد جان پیش آمده

۱۱۰

در هوای دستبوس او زحل

لیک خود را می‌نبیند از محل

۱۱۱

دست و پا مریخ چندین خست ازو

وآن عطارد صد قلم بشکست ازو

۱۱۲

با منجم این همه انجم به جنگ

کای رها کرده تو جان بگزیده رنگ

۱۱۳

جان ویست و ما همه رنگ و رقوم

کوکب هر فکر او جان نجوم

۱۱۴

فکر کو آنجا همه نورست پاک

بهر تست این لفظ فکر ای فکرناک

۱۱۵

هر ستاره خانه دارد در علا

هیچ خانه در نگنجد نجم ما

۱۱۶

جای سوز اندر مکان کی در رود

نور نامحدود را حد کی بود

۱۱۷

لیک تمثیلی و تصویری کنند

تا که در یابد ضعیفی عشقمند

۱۱۸

مثل نبود لیک باشد آن مثیل

تا کند عقل مجمد را گسیل

۱۱۹

عقل سر تیزست لیکن پای سست

زانک دل ویران شدست و تن درست

۱۲۰

عقلشان در نقل دنیا پیچ پیچ

فکرشان در ترک شهوت هیچ هیچ

۱۲۱

صدرشان در وقت دعوی هم‌چو شرق

صبرشان در وقت تقوی هم‌چو برق

۱۲۲

عالمی اندر هنرها خودنما

هم‌چو عالم بی‌وفا وقت وفا

۱۲۳

وقت خودبینی نگنجد در جهان

در گلو و معده گم گشته چو نان

۱۲۴

این همه اوصافشان نیکو شود

بد نماند چونک نیکوجو شود

۱۲۵

گر منی گنده بود هم‌چون منی

چون به جان پیوست یابد روشنی

۱۲۶

هر جمادی که کند رو در نبات

از درخت بخت او روید حیات

۱۲۷

هر نباتی کان به جان رو آورد

خضروار از چشمهٔ حیوان خورد

۱۲۸

باز جان چون رو سوی جانان نهد

رخت را در عمر بی‌پایان نهد

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 547
مثنوی معنوی ـ ج ۴ و ۵ و ۶ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۴۰۶
مثنوی معنوی ( دفتر پنجم و ششم )  بر اساس آخرین تصحیح نیکلسون و مقابله با نسخهٔ قونیه به کوشش حسن لاهوتی - جلال الدین محمد بن محمد مولوی - تصویر ۲۴۱
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۱۰۴۴

نظرات

user_image
حمید سامانی
۱۳۹۴/۱۱/۰۹ - ۱۰:۳۵:۴۷
چند بیت از این شعر از جمله بیت پنجم از مولانا نیست و یا اگر هم هست بسیار ناقص و ناهنجار دستکاری و تحریف شدهبوک فیما بعد دستوری رسدرازهای گفتنی گفته شوداین بیت نه قافیه درست دارد و نه معنای درستی و نه املای درستی، چنین شعری را مولانا اینقدر ناقص و ناهنجار و ناموزون نمیگوید حمید سامانی
user_image
س،م
۱۳۹۴/۱۱/۰۹ - ۱۲:۵۷:۱۹
حمید خان گرامی قافیه دارد : رِسَد ، شَوَد .اگر خوانده شود : بو که فیمابعد دستوری رَسَدرازهای گفتنی گفته شود .بابقیه بیتها همخوانی داردیعنی ، به امید آنکه ، یا باشد که فرمانی بعداً برسددبیری داشتیم بوک را ، باشد که ترا ،معنی می کرد، ک ، را به عربی به معنای تو را می گرفت باز هم ، مانا در نهان سرایندهموفق باشید
user_image
رهگذر
۱۳۹۵/۰۳/۲۴ - ۰۶:۲۷:۱۴
به نظرم شعر آب جیحون را اگر..... باید تبدیل به (آب دریا را اگر نتوان چشید... هم به قدر تشنگی باید چشید)
user_image
حمید سامانی
۱۳۹۵/۰۷/۰۷ - ۲۲:۵۳:۴۹
س م گرامیسپاس از بذل توجه شمابوکِ به معنای بُوَد که صحیح است و این معنا را میدانم و خوانش رسد هم با فتحه روی حروف ر و سین صحیح است اما این بیت همچنان غریب است و ارتباط مصراع ها بسیار پراکنده و بعید (دور) استپاینده باشید
user_image
رنگارنگ
۱۳۹۵/۰۷/۰۸ - ۰۴:۱۳:۱۶
صحبت حکام، ظلمت شب یلداستنور زخورشید جوی،" بو " که بر آیدبه گمانم آب جیحون درست است ، چه چشیدن آب شور دریا ، تشنگی می افزاہدمگر که مراد از دریا رود باشد که دور نمی نماید که رودان فرارودان، سیر دریا و آمو دریا خوانده می شوند
user_image
حمید سامانی
۱۳۹۵/۰۷/۰۸ - ۱۲:۲۲:۱۲
س م عزیز فراموش کردم بنویسم که کلمه ربط و یا موصول است و در کلماتی سر هم نوشته میشودچون + که = چونکه = چونکز مخفف ازاز آن = زاناز آن که = زانکه = زانکدر گذشته شاعران حرف "ه" یا به عبارتی های غیر ملفوظ را برای زیبایی و یکدستی ظاهر کلمه و گاهی برای حفظ قافیه در چنین کلماتی را حذف میکرده اند و همچنان حرکت کسره در حرف آخر ملفوظ باقی میماند و همان صوت (صدای) و مفهوم مورد نظر را در خود حفظ میکردتعبیر ک به معنای تو در عربی از زبان دبیرتان صحیح نبوده و ایشان از خود در آوردهمثال دیگری از اشعار مولاناچونک من از دست شدم در ره من شیشه منهور بنهی پا بنهم هر چه بیابم شکنمزانک دلم هر نفسی دنگ خیال تو بودگر طربی در طربم گر حزنی در حزنمتلخ کنی تلخ شوم لطف کنی لطف شومبا تو خوش است ای صنم لب شکر خوش ذقنماصل تویی من چه کسم آینه‌ای در کف توهر چه نمایی بشوم آینه ممتحنمتو به صفت سرو چمن من به صفت سایه توچونک شدم سایه گل پهلوی گل خیمه زنمپاینده باشید
user_image
محس سعیدزاه
۱۳۹۵/۱۲/۰۹ - ۲۰:۱۱:۰۰
این جهان جنگست کل چون بنگریذره با ذره چو دین با کافریآن یکی ذره همی پرد به چپوآن دگر سوی یمین اندر طلبذره‌ای بالا و آن دیگر نگونجنگ فعلیشان ببین اندر رکونجنگ فعلی هست از جنگ نهانزین تخالف آن تخالف را بدانتفسیر نظریه ارسطو درباره طبیعتفراز ذیل،تفسیر نظریه ارسطواست؛ومقدمه ای است برا ی بیان احوال آن ‏جهان که همه اش صلح است وصفا.‏این جهان جنگست کل چون بنگریذره با ذره چو دین با کافریآن یکی ذره همی پرد به چپوآن دگر سوی یمین اندر طلبذره‌ای بالا و آن دیگر نگونجنگ فعلیشان ببین اندر رکونجنگ فعلی هست از جنگ نهانزین تخالف آن تخالف را بدانازطریق برهان خلف اثبات میکند که جهان معنوی ,کل صلح است ؛وستون ‏آن برصلح بناشده است.‏استدلال خلفی جلال الدین بر یک مقدمه از کیهان شناسی قدیم استوار است ‏که عناصر اربعه(آب-آتش –باد-خاک)را خمیرمایه طبیعت میدانسته است. ‏اینک این نظریه توسط فلاسفه نقد شده است وبرای مخاطب امروز ‏مثنوی,کهنه وفرسوده است.‏
user_image
آرمان شعبانپور
۱۳۹۶/۰۶/۰۸ - ۰۸:۵۲:۴۹
جز مگر مفتاح خاص آید ز دوستکه مقالید السموات آن اوستبیت بالا اشاره دارد به آیه 63 سوره زمر
user_image
آرمان شعبانپور
۱۳۹۶/۰۶/۰۸ - ۱۴:۴۹:۴۷
باد که را ز آب جو چون وا کندکه: فتحه روی کاف به معنی کاهوا کند : کنار زند
user_image
هاشم
۱۳۹۶/۰۹/۰۵ - ۰۵:۰۹:۰۳
دوست و فرزانه گرامی که فرموده اید : بیت"بود که فیما ... " فاقد وحدت معنا با سایر ابیات است ؛ درود در خصوص قافیه که دوست گرامیمان حق مطلب را ادا کردند . به آگاهی برسانم که این بیت با بیت قبل و ابیات قبلتر آن و بیت بعد و بعدی ها کاملا وحدت معنا دارد و بیانگر آن است که به نظر مولانا شاید تا آن زمان هنوز همه زوایا و پوشیدگی های مفهوم عشق برای ما اشکار نشده است و فعلا به همین بسنده می کنیم که هدف آن فقط جذب یار و معشوق است ولی ممکن است در آینده مفهوم و منظور های تازه ای بر آن مترتب گردد و جنبه های تازه ای از عشق فرا یاد آید و سر و کارش با پنج و شش ، که منظور مولانا از بیان آن بی شک جایگاه ریاضیات و حساب و کتاب در عشق است ، بیافتد و بابی دیگر در عشق گشوده آید .بهروز و پیروز باشید . جسارت را بر من ببخشید .
user_image
دکتر صحافیان
۱۳۹۸/۰۶/۲۹ - ۲۳:۱۴:۲۳
هدایت و راهیابی در دنیایی از راهنمایان متضاد چگونه میسر است؟پیش ازین گفتیم که خداوند سیب های معرفت را در لابلای برگها می پوشاند پس چگونه باید آن را فراچنگ آورد؟زین غمام بانگ و حرف و گفت و گویپرده یی،کز سیب نآید غیر بویبو نگه دار و بپرهیز از زکامتن بپوش از باد و بود سرد عام چون جمادند و فسرده و تن شگرف می جهد انفاسشان از تل برف 6/89در این چند بیت موضوع بسیار عمیقی اشاره می شود و آن هدایت هست.هدایت چگونه میسر است در حالی که ما اطمینان نداریم مطالب ارایه شده از سوی خداوند صادر شده باشد همچنین اطمینان نداریم این تفسیر ارایه شده از قرآن مطابق با واقعیت باشد.گذشت زمان طولانی و اختلاف نظرات و گاهی تضاد نظرات، تردید ها را بیشتر می کند.مولانا یا روشنگری خود این مشکل بزرگ هدایت و راهیابی در طول زمانها را حل می کند.میفرماید که سیب هدایت و آگاهی، بوی خوشی به سوی تو خواهد آورد،اما کلید هدایت آن است که مشام معنوی تو پاک باشد و مبتلا به زکام نباشی .چه چیز باعث زکام است؟انسانهای فسرده ومرده که چون برف هستند و پاکی مشام تو را نشانه رفته اند.چون زمین زین برف در پوشد کفنتیغ خورشید حسام الدین بزن 6/90وقتی زمین روح پاک ازین برف مرده کفن پوشید ،معانی مثنوی را که چون خورشید این برفها را باز می کند و وجودت را زنده می کند برآن بزن.این سخن همچون ستاره ست و قمرلیک بی فرمان حق ندهد اثر 104در این بیت توحید در هدایت مطرح می شود.تاثیر گفتارها و نوشتارها فقط از سوی خداوند می باشد. آرامش و پرواز روحarameshsahafian@
user_image
لیلی رابربند
۱۳۹۸/۰۷/۱۱ - ۰۳:۱۹:۳۶
رهگذر عزیز فرق اب دریا و اب جیحون اینه که اب جیحون قابل شرب هستش ولی اب دریا رو حتی نمیشه چشید کافیه بچشی و تشنه تر هم بشوی پس هپین انتظار از حضرت مولانا میرود که تفاوت اب دریا و جیحون را بدانند و درست از اب جیحون استفاده کنند بااحترام این فقط نظر حقیر بود
user_image
علی دارستانی
۱۳۹۹/۰۱/۰۱ - ۲۳:۰۵:۰۴
در این بیت" زین غمام بانگ و حرف و گفت و گویپرده‌ای کز سیب ناید غیر بوی"سیب ، غیب نیست؟پرده ای از غیب ناید غیر بوی
user_image
A.p
۱۳۹۹/۱۲/۱۰ - ۰۱:۲۹:۰۷
با درود به نظر چند تن از دوستان اهل ادب ، مولوی رومی مراتب شعری بالایی نداردو این گفته دوستان به خوبی در اشعار مولوی مخصوصا غزلیات ایشان هویداست و شاهد بر این مدعامیتواند این باشد که ایشان برای پروراندن و باز گو کردن یک معنی از چندین بیت استفاده کرده تا منظور و حق مطلب را ادا کند و این در حالی است که شاعرانی دیگر مخصوصا خداوندگار سخن ایران زمین فردوسی طوسی در جای جای کتاب گرانسنگ شاهنامه ، در یک بیت حتی سه یا چهار معنی را با هم گنجانده است که این خود حکایت از مقام شاعری ایشان دارددو دیگر آنکه کم بودن استفاده از آرایه های ادبی در شعر ایشان میباشد ولی در کل تلاش ایشان برای استفاده از این همه تمثیل و داستان قابل ستودن است
user_image
گیوه چی givhamid@gmail.com
۱۳۹۹/۱۲/۱۵ - ۰۳:۴۰:۴۴
دروداشتباه چاپی: این جهان زین. جنگ قائم می بود
user_image
حسن تقی زاده
۱۴۰۰/۰۲/۰۳ - ۰۲:۵۵:۴۱
چون جمادند و فسرده و تن‌شگرفچون جمادند و فسرده تن شگرفصورت دوم مصرع صحیح است هم به لحاظ وزن و هم معنا
user_image
عرفان آزادی
۱۴۰۲/۰۴/۱۶ - ۱۸:۰۳:۴۶
در مصراع " این جهان زن جنگ قایم می بود ،زن اشتباهه و بجاش زین درسته .مصراع درستش اینه "این جهان زین جنگ قایم می بود"
user_image
عرفان آزادی
۱۴۰۲/۰۴/۱۶ - ۱۸:۰۵:۰۹
این شعر یکی از عالیترینهای مثنوی هست .هزاران بار با صدای بلند بخوانم سیر نمیشم